در «دوکام حبس» بار اصلی روایت بر عهده زنان است

داستان‌هایی از ‌متن زندگی

فرق یک هنرمند با یک آدم معمولی چیست؟ به این سوال زیاد فکر کرده‌ام و پیش از من و شما هم زیاد به این پرسش لجوج پاسخ گفته‌اند. پاسخی که عجالتا به عقلم می‌رسد این است که یک هنرمند می‌تواند در جایگاه قوای حسی جامعه قرار بگیرد و از منظر آنها، دنیا، اجتماع و بشریت را به تماشا بنشیند. نترسید! قصد فلسفی حرف زدن ندارم، چون حتی اگر قرار بود فلسفی حرف بزنم، چیزی از فلسفه نمی‌دانم. اتفاقا می‌خواهم دقیقا داستان‌های مریم منصوری در مجموعه «دوکام حبس» را مرور کنم، ولی به نظر می‌رسد برای رسیدن به آن نقد، باید از آن سوال لجوج ابتدای مطلب عبور کرد.
کد خبر: ۴۴۵۱۵۵

هنرمند، با بهره‌مندی از قدرت درک و جذب بالاتری که نسبت به افراد جامعه‌اش دارد بدون آن که خود بخواهد، به جای آنها می‌بیند، می‌شنود، لمس می‌کند و حرف می‌زند برای همین است که وقتی در یک اثر هنری، یک حس تجربه شده، یک منظره دیده شده و یک احساس به زبان نیامده را از زبان و بیان یک هنرمند می‌بینیم و می‌شنویم، احساس می‌کنیم که یک هنرمند به جای ما، آن لحظه را بازآفرینی کرده و در این بازآفرینی چنان از مؤلفه‌های زیباشناسانه بهره برده است که باز حس می‌کنیم در بازآفرینی این حس یکی دوگام جلوتر از ماست چرا که کار هنری تنها به نقاشی یک حس خلاصه نمی‌شود و هنرمند با بهره‌مندی خلاق از زبان، لایه‌های معنایی متعددی را در برابر مخاطب قرار داده است.

برای روشن‌تر شدن بحث، مثالی از کتاب بزنیم. سال‌هاست زائران زیادی به حرمین شریفین می‌روند و در میان آنها زائران زیادی هستند که احتمالا به عمل بسیار غیربهداشتی استعمال دخانیات دست می‌زنند و وقتی با ممنوعیت استعمال دخانیات در مکه و مدینه روبه‌رو می‌شوند، مشکلاتی برایشان ایجاد می‌شود. وقتی نویسنده‌ای در این شرایط قرار می‌گیرد حاصل‌اش می‌شود داستان تشنه. «دختری به همراه خانواده‌اش به سفر عمره رفته است، اما دختر به شدت به سیگار وابسته است برای همین تصمیم می‌گیرد به هر نحوی شده برای خود سیگار تهیه کند. وقتی او به دنبال سیگار گرفتن می‌رود می‌فهمد که چگونه در معرض قضاوت پیرامونیان خود قرار گرفته و مجبور می‌شود به دروغ بگوید که سیگار را برای پدرش می‌خواهد، ولی باز هم زیر نگاه و هجوم قضاوت دیگران، دچار تشویش و سرگردانی می‌شود.»‌ می‌بینید که ماده اولیه داستان از همان مشکلی است که پیشتر گفتیم و ممکن است برای خیلی‌ها پیش آمده باشد. خیلی از کسانی که این حس را تجربه کرده‌اند با خواندن این داستان، تجربه آن احساس در ذهنشان ایجاد می شود و با خود می‌گویند نویسنده توانسته است حس آنها را به زبان داستان بیان کند، اما جادوی ادبیات در این است که این داستان ـ گرچه بهترین داستان مجموعه هم نیست‌ـ تنها برای کسانی که در آن موقعیت خاص قرار گرفته‌اند قابل‌لمس نیست بلکه امکانی در آن هست که هرکس حتی بدون قرار گرفتن در آن موقعیت خاص، بتواند در فضای داستانی مورد نظر نویسنده قرار بگیرد.

نکته: بسیاری از داستان‌های نویسندگانی چون مریم منصوری فراتر از نقد فمینیستی، دارای نشانه‌ها و ظرفیت‌هایی برای خوانش‌های متفاوت و تازه‌اند؛ خوانشی که خواننده‌ای پرحوصله دقیق و عاشق ادبیات می‌تواند به آن برسد

اما آنچه این داستان ـ و اصولا هر اثر ادبی زنده و قابل اعتنایی را‌ ـ سرپا نگه داشته است، تنها قدرت نویسنده در ایجاد فضای موردنظر خود نبوده است بلکه نویسنده نشانه‌هایی در متن قرار داده است که می‌توان با تکیه برآنها به خوانش‌های تازه‌تری از داستان دست زد. راوی داستان، زنی است که از انفعال گرفتار آمده در آن می‌گریزد و دست به کنشی می‌زند که در نگاه اول ما را با زنی شورشگر بر‌چارچوب‌های تحمیل شده مواجه می‌کند. این که او اعتنایی به نصیحت‌ها و باید و نباید‌های پیرامونیانش ندارد ما را به وجود شخصیتی عصیانگر و کنشگر در داستان امیدوار می‌کند. تحلیل روابط میان راوی، پدر و مادر و دوستانش، ما را با شخصیت وی بیشتر آشنا می‌کند، اما وقتی راوی عصیانگر در برابر موقعیتی قرار می‌گیرد که او را به صورتی پنهان، اما گزنده مورد اتهام قرار می‌دهد او چاره‌ای جز پناه بردن به سلطه پدر بر زندگی‌اش نمی‌یابد. با این خوانش که از نشانه‌های موجود در متن نشأت می‌گیرد؛ ما با فضای تازه‌ای در داستان روبه‌رو هستیم. باز می‌توان به تحلیل درونی شخصیت زن راوی پرداخت و با بهره‌مندی از مولفه‌های روان‌شناختی نشان داد که اصولا با عدم تعادلی درونی در شخصیت وی روبه‌رو‌ هستیم و کنش و واکنش‌های او را از این منظر می‌توان تحلیل کرد.

منظور از این همه حرف‌های پراکنده و غیر پراکنده این بود که بگویم در داستان‌های مریم منصوری با روایت‌هایی روبه‌رو هستیم که نویسنده با بهره‌مندی از تجربه‌های زیستی خود، سعی کرده است فضای داستانی قابل تأویلی برای مخاطبان خود بیافریند.

از این منظر، بار اصلی روایت‌ها در داستان‌های منصوری بر عهده زنان است، زنانی که در یک ویژگی مشترک‌اند؛ از وضعیت کنونی خود ناراضی‌اند، اما چاره‌ای ندارند که برای بقا در یک جامعه مردسالار، احاطه و سلطه آن جامعه را بپذیرند یا حداقل به جای کنش‌های بیرونی و عصیان‌گرانه، خودخوری کنند.

این‌که این مضمون‌ها دیگر در ادبیات داستانی ما از فرط تکرار کمی خسته‌کننده شده‌اند، شاید نکته قابل توجهی باشد که ممکن است خواننده را از این مجموعه و بسیاری مجموعه‌های دیگر این روزها دلزده کند، اما مساله دقیقا در همین جاست که شاید برای خواندن برخی تجربه‌های تازه داستان‌نویسی امروز ایران لازم باشد عینک برخی قضاوت‌های برون متنی را پیش از وارد شدن به فضای داستان کنار بگذاریم. شاید این قضاوت که همه آنچه داستان‌نویسان زن ما می‌نویسند تکرار دغدغه هویت زن در یک جامعه مردسالار باشد، خود باعث ایجاد این دلزدگی شده باشد در صورتی که بسیاری از داستان‌های نویسندگانی چون مریم منصوری فراتر از نقد فمینیستی، دارای نشانه‌ها و ظرفیت‌هایی برای خوانش‌های متفاوت و تازه‌اند؛ خوانشی که خواننده‌ای پرحوصله، دقیق و عاشق ادبیات می‌تواند به آن برسد.

آرش شفاعی ‌/‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها