باب آتن، مرد 33 ساله‌ای است که به اتهام کتک‌زدن یک دختر 22 ساله در خیابان بازداشت شده است. متهم است با وارد کردن 10 ضربه مشت به صورت ملودی مک درموت سبب نابینایی یک چشم‌ و امکان از دست دادن بینایی چشم دیگر شده است.
کد خبر: ۴۴۴۷۱۴

«خشونت در مغزم زندگی می‌کند. این خصلتی نیست که بخواهم آن را به اجبار در خودم ایجاد کنم یا این‌که از روی اختیار آن را برگزیده باشم. من همه عمر خشن بودم و به این خاطر عذاب کشیده‌ام. می‌دانم که ریشه در کودکی‌های پر از اضطراب و سخت من دارد که نتوانستم همچون دیگر هم‌سن و سالانم روزهای آرام و بی‌دغدغه‌ای داشته باشم. مادرم هرگز علاقه‌ای به من نداشت و مدام تکرار می‌کرد دوست نداشته صاحب پسری باشد که همیشه به خاطر انواع و اقسام مسائل از او بازخواست کند و به خواهرم که تنها چند سال از من کوچک‌تر بود عشق بیشتری می‌ورزید و با این کارش مرا زجر می‌داد. شاید اگر در خانه‌ای آرام و بدون کشمکش زندگی می‌کردم مردی که اکنون هستم، نبودم و می‌توانستم سرم را بالا نگه دارم. من که تا به حال به انواع و اقسام اتهامات ده‌ها بار بازداشت شده‌ام هیچ دفاعی از خودم ندارم. تنها دفاعم زندگی در خانه‌ای پر از نفرت است که می‌دانم مرا به سر حد جنون رسانده و از من مردی بی احساس و خشن ساخته است. من از همه حتی خواهر خودم متنفرم و این نفرت هرگز مرا ترک نخواهد کرد.»

باب آتن، مرد 33 ساله‌ای است که به اتهام کتک‌زدن یک دختر 22 ساله در خیابان بازداشت شده است. او که به کوکائین اعتیاد دارد متهم است با وارد کردن 10 ضربه مشت به صورت ملودی مک درموت جراحات جدی به او وارد کرده که سبب نابینایی یک چشم‌ و امکان از دست دادن بینایی چشم دیگر شده است. رفتار وحشیانه و بی‌مورد این مرد در خیابان و مقابل چشم ده‌ها رهگذر روی دوربین‌های مداربسته فروشگاه‌های اطراف محل حادثه نیز ضبط شده و رفتار خشن باب را نشان می‌دهد که بدون هیچ علتی ناگهان به سمت ملودی که تنها در خیابان قدم می‌زد رفته و شروع به کتک‌زدن او کرده است.

باب که در یک رستوران کارگری می‌کند، علت رفتارش را نگاه بی‌معنی دخترجوان به او عنوان کرده و مدعی است نوع چشم‌ها و حتی قیافه ملودی او را یاد خواهرش انداخته و به همین خاطر بدون معطلی به سویش حمله‌ور شده است. شکایت خانم و آقای مک درموت از باب که ده‌ها پرونده دیگر نزد پلیس دارد ،سبب شده او دادگاهی شود و این بار به اتهام کور کردن دختر بی‌گناه حکم سنگینی پیش رو داشته باشد.

بالاخره خانه را ترک کردم

«از وقتی به یاد می‌آورم بناچار با مادرم زندگی کرده‌ام. نمی‌دانم به چه علتی، اما او و پدرم به‌محض به دنیا آمدن خواهر کوچک‌ترم از یکدیگر طلاق گرفتند و فرزندانشان بدون سرپرستی لایق رها شدند. گرچه پدرم بر خلاف دیگر زوج‌های طلاق گرفته به ما سر می‌زد و گاهی حتی کمک‌های مالی می‌کرد، اما تشنج در خانه‌مان آنقدر بالا بود که نمی‌توانست هیچ آرامشی برای ما به ارمغان بیاورد. هر زمان که پدرم برای سر زدن به من و خواهرم به خانه‌مان می‌آمد، مادرم که بیشتر اوقات تحت تاثیر مشروبات الکلی قرار داشت شروع به ناسزا گفتن می‌کرد و آنقدر اذیت و آزار داشت که سبب می‌شد پدرم تنها چند دقیقه بعد خانه را ترک کند.

بارها از پدرم خواستم مرا نزد خودش ببرد که با او زندگی کنم، اما چون خانه‌ای نداشت و در کارخانه محل کارش می‌خوابید نمی‌توانست خواسته‌ام را قبول کند. زندگی با مادر و خواهر کوچک‌تری که همه توجه‌های مادرم را از آن خودش می‌کرد اصلا آسان نبود و من از این‌که میان آنها بودم زجر می‌کشیدم.

خواهرم دختر لوس و بی‌مصرفی بار آمده بود که مادرم من را که بزرگ‌تر از او بودم مجبور می‌کرد به خواسته‌هایش تن بدهم و دستوراتش را اجرا کنم. آنقدر عصبی می‌شدم که گاهی به اتاقم می‌رفتم و تنها فریاد می‌زدم، اما راه فراری وجود نداشت. تا زمانی که کاری نداشتم و نمی‌توانستم از عهده مخارجم بر بیایم باید مادرم را تحمل می‌کردم و هر طور بود به دستوراتش بله می‌گفتم.

وقتی دبیرستانم تمام شد خانه را برای همیشه ترک کردم. اما احساس بدی که همواره با من بود رهایم نمی‌کرد. فکر می‌کردم خارج شدن از خانه‌ای که همه اجزایش برایم زجرآور بود می‌تواند حلال مشکلم باشد، اما این طور نبود. انگار همچون فرد بیماری که درمانی برایش وجود ندارد حس عصبیت و ناخوشی رهایم نمی‌کرد و نمی‌توانستم براحتی زندگی کنم. خشونت در همه ابعاد وجودم رخنه کرده بود و همیشه ناراحت و عصبانی بودم. زندگی، جهنمی‌ پر استرس بود که راه نجاتی نداشتم. تنها راه پناه بردن به مواد مخدر بود که می‌توانست
تا حدی آرامم کند. پس به آن رو آوردم و خود را در آن غرق کردم.»

خشونت خیابانی در حضور ده‌ها شاهد

پلیس نیویورک پس از تمــاس 3 نفر مبنی بر زد و خورد خونین در خیابان پر رفت و آمد این شهر به سرعت به محل اعزام شد. طبق اولین گفته‌ها، دختر مجروحی که روی زمین افتاده بود و از صورت خونینش هویتش قابل تشخیص نبود توسط مردی جوان ناگهان مورد حمله قرار گرفته و از پا درآمده بود. دخترک که پس از بازرسی کیف پولش توسط ماموران ملودی مک درموت شناسایی شد بلافاصله با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد تا تحت درمان قرار بگیرد.

تحقیقات اولیه پلیس از شاهدان محل نشان می‌داد این دختر که به‌تنهایی در خیابان راه می‌رفته تنها چند قدم بعد از رد شدن از مرد جوانی که به نظر بی‌خانمان می‌رسیده و لباس‌های کثیف و صورتی ژولیده داشته ناگهان هدف حمله او قرار گرفته است. ضربه‌های متعدد مشت و لگد به این دختر که همه به صورت او وارد می‌شد، سبب ترس رهگذرانی شده بود که شاهد ماجرا بودند و هیچ‌کدام از ترس این‌که مرد مهاجم مسلح باشد نزدیک نمی‌شدند.

در همین حال، ساعاتی بعد پزشکان بیمارستان اعلام کردند دختر جوان به علت شدت جراحات وارد شده به یکی از چشمانش قدرت بینایی‌اش را از دست داده و چشم دیگرش نیز بشدت آسیب دیده است. شکایت ملودی و خانواده‌اش از مرد ناشناسی که بی‌دلیل به دخترجوان حمله‌ور شده بود، پرونده قطوری برای مهاجم ساخت که پس از شناسایی او از روی فیلم دوربین‌های مداربسته، باب آتن خلافکار سابقه‌دار راهی دادگاهی طولانی شد؛دادگاهی که با وجود شکایت خانواده مک درموت حکم حداقل 10 سال را صادر خواهد کرد.

شبیه خواهرم بود

«شب حادثه بشدت تحت تاثیر مواد مخدر قرار داشتم. حتی نمی‌توانستم بخوبی راه بروم و انگار مغزم را این مواد احاطه کرده بودند. وقتی از خیابان شلوغی که مملو از جوان‌های شاد و پر انرژی بود می‌گذشتم با خودم فکر کردم که چقدر آرزو داشتم چنین زندگی‌ای را تجربه کنم، اما بودن در کنار مادر و خواهرم که سال‌ها زجرم داده بودند از من مردی ساخته بود که از زندگی تنها خشونت را می‌دانست و حتی از لحظه‌ای خوب هم لذت نمی‌برد.

دیدن این جوان‌های شاد که انگار غمی ‌در دنیا نداشتند، عذاب آور بود و نمی‌خواستم خوشحالی هیچ‌کدامشان را ببینم. وقتی از کنار دختری که موسیقی گوش می‌کرد و بدون توجه به من به راهش ادامه می‌داد، رد شدم انگار همه کینه این سال‌ها‌ در مشت‌هایم جمع شد. او شبیه خواهرم بود و نگاهی درست مثل او داشت؛ بی‌تفاوت.

انگار مرا نمی‌دید و برایش کوچک‌ترین اهمیتی نداشتم. نمی‌دانم چرا لحظه‌ای احساس کردم او همان زنی است که سال‌ها مرا عذاب داده و با توجه‌های مادرم همواره سبب شده من احساس حقارت کنم. وقتی صدایش کردم که به من نگاه کند، رویش را بر نگرداند. می‌دانستم در گوشش گوشی هدفون است و صدایم را نمی‌شنود، این بود که بسرعت به سمتش رفتم و رویش را به صورت خودم برگرداندم. چشمان وحشت‌زده‌اش خوشحالم کرد و برای اولین بار احساس کردم قدرتمند هستم و می‌توانم انتقامم را بگیرم.

نمی‌فهمیدم چطور مشت‌ها را به دخترک وارد می‌کردم. به خودم که آمدم او غرق در خون روی زمین افتاده بودو جمعیتی بهت‌زده مرا نگاه می‌کردند. بدون هیچ حرفی به راهم ادامه دادم. می‌دانستم ده‌ها بار دستگیر شدنم به عناوین مختلف و خلاف‌های کوچکی که مرتکب شده بودم خیلی زود مرا به دام می‌اندازد، اما اهمیت نداشت.

سرانجام این خشونت ذاتی را تخلیه کرده بودم و احساس خوبی داشتم. روان‌شناسانم مدعی‌اند که من بیماری روانی دارم و این خشونت بی‌دلیل، عادی نیست و می‌تواند دردسرهای بیشتری برایم به ارمغان بیاورد. من که حرف‌های آنها را درست نمی‌فهمم. فقط می‌دانم که زندگی مرا مادر و خواهری تباه کردند که با نادیده گرفتنم سبب بیماری ام شدند. می‌خواهم بدانند که تا پایان عمر آنها را نمی‌بخشم و روزی نیست که شکایتشان را به درگاه خداوند نکنم. عذاب آنها را به خدا سپرده‌ام.»

مترجم: المیرا صدیقی

منبع: کورت نیوز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها