گفت‌و گو با مردی که در تاریکی آدم کشت

دفاع مشروع یا جنایتی از پیش‌طراحی شده

اتهام قتل دوست دوران کودکی در پرونده حمید ثبت شده، او طی یک درگیری دست به این قتل زده ‌است؛ اتهامی که حمید آن را رد می‌کند و می‌گوید که قصد دفاع از خودش را داشته است. حمید 2 فرزند دارد. آنها تنها هستند و مادرشان هم نمی‌تواند هزینه‌های زندگیشان را بپردازد. این تنها موضوعی است که بشدت حمید را تحت تاثیر قرار داده و تحمل زندان را برایش سخت کرده است.متهم در مورد آنچه اتفاق افتاده، درباره چرایی آن و روزهایی که در زندان می‌گذرد، برای ما توضیح می‌دهد.
کد خبر: ۴۴۲۳۶۷

مقتول از دوستان تو بود؟

بله. ما با هم خیلی دوست بودیم و از بچگی با هم بزرگ شدیم. من و حامد با هم بازی می‌کردیم و به خانه هم رفت و آمد داشتیم.

همسن بودید؟

نه، من 5 یا 6 سال از مجید بزرگ‌تر بودم، اما خیلی با هم دوست بودیم. بچه‌محل بودیم و با هم فوتبال بازی می‌کردیم. خلاصه این که بیشتر از 20 سال بود که با هم دوست بودیم و رفت ‌و آمد داشتیم.

قبلا هم با هم درگیر شده بودید؟

خدابیامرز آدم عصبی‌ای بود. گاهی فحش می‌داد یا داد و فریاد می‌کرد، اما من چیزی نمی‌گفتم. می‌دانستم چیزی در دلش نیست و فقط به خاطر این که عصبانی شده، این کارها را می‌کند. بعد هم پشیمان می‌شد و عذرخواهی می‌کرد. آدم خیلی خوبی بود.

رفاقت شما چرا به دشمنی تبدیل شد؟

به خدا من با او دشمنی نداشتم. ما با هم خیلی دوست بودیم. آن روز هم دعوا بین ما نبود. بین حامد و یکی دیگر از دوستانمان به اسم صابر بود. من اصلا نمی‌خواستم آنها دعوا کنند. به همین خاطر هم به حامد تذکر دادم و گفتم تمامش کند، اما باز حامد عصبانی شد و به همه فحش می‌داد.

یعنی تو برای پایان دادن به دعوا به حامد تذکر دادی؟

بله. می‌خواستم موضوع تمام شود، اما حامد ادامه می‌داد و فریاد می‌زد. وقتی عصبانی می‌شد، کسی نمی‌توانست جلویش را بگیرد. من هم می‌ترسیدم که همسایه‌ها متوجه شوند و اعتراض کنند.

خب، چرا از کسی کمک نگرفتی؟

بچه‌ها همه بودند، اما کسی دخالت نمی‌کرد و هر کسی مشغول کار خودش بود. برای آنها اصلا مهم نبود که صابر و حامد همدیگر را بکشند، اما هردوی آنها دوست من بودند و من هم می‌خواستم که این دعوا تمام شود.

درگیری صابر و حامد برای چه بود؟

آن ‌طور که من متوجه شدم، صابر از حامد پول قرض گرفته بود و حامد می‌خواست که پول را پس بگیرد. صابر هم می‌‌گفت پول را به مرد صاحبخانه داده و نمی‌تواند آن را پس بدهد. این دعوا آنقدر بالا گرفت که حامد برای نشان دادن عصبانیتش، پارچ آب را با دستش پرت کرد و چند لیوان هم شکست.

تو چه کردی؟

دوباره جلو رفتم و به حامد گفتم تمامش کند. عصبانی شد و گفت به تو ربطی ندارد و بعد به من حمله کرد.

در کیفرخواست آمده بود که تو لامپ‌ها را سوزاندی تا خانه تاریک شود. بعد به سمت حامد حمله کردی و او را زدی؟

نه، ماجرا برعکس بود. وقتی حامد پارچ را پرت کرد آب به سمت سقف پاشیده شد و مهتابی سوخت و خانه تاریک شد. بعد یک مشت به صورت من زد. آنقدر این مشت محکم بود که پرت شدم و با کمد دیواری برخورد کردم.

چرا از خانه فرار نکردی؟

حامد اصلا فرصت نمی‌داد. آن اتفاق آنقدر سریع بود که نتوانستم فرار کنم. وقتی مرا به کمد دیواری کوبید، به سمتم حمله کرد. بعد از کمرش یک تبر بیرون کشید یک ضربه به من زد و به دستم خورد.

به کجای دستت خورد؟

البته با تیزی تبر نزد، با پشت آن به آرنجم کوبید و آنقدر ضربه سنگین بود که بعد از بازداشت تا چند روز به فیزیوتراپی زندان می‌رفتم و بعد از درمان توانستم دستم را حرکت بدهم.

بعد از این ضربه، چاقو را زدی؟

نه. آن موقع هم چاقو را بیرون نکشیدم. وقتی دوباره با تیزی تبر به من حمله کرد در آن تاریکی، دیگر نمی‌توانستم فرار کنم چاقو کشیدم که حامد بترسد، اما حامد دوباره به سمتم حمله کرد من هم یک ضربه به او زدم. این ضربه را به سمت راستش زدم که فقط زخمی شود و من بتوانم فرار کنم، اما نمی‌دانم چه شد که او فوت کرد، ضربه‌ای که من زدم کشنده نبود.

تو که می‌خواستی فرار کنی چرا قبل از زدن حامد، فرار نکردی؟

راهی نداشتم. خانه تاریک بود. حامد به سمتم تبر پرت می‌کرد و روبه‌رویم ایستاده بود. پشتم هم کمد دیواری بود. راهی نداشتم که فرار کنم.

بعد از زدن حامد، چه شد که توانستی فرار کنی؟

حامد روی زمین افتاد. بچه‌ها به سمتش رفتند و من هم به سمت راهرو رفتم و فرار کردم.

چرا قبلا به سمت راهرو نرفتی؟

چون مقدار زیادی وسیله در آنجا بود و راه نبود که با سرعت فرار کنم. اگر فرار می‌کردم حامد مرا می‌گرفت. از ترس جانم به او ضربه زدم، من از خودم دفاع کردم. اگر من حامد را نمی‌زدم او مرا می‌زد.

بعد از زدن ضربه به حامد چرا فرار کردی؟

خیلی ترسیدم فکر هم نمی‌کردم که حامد فوت کند، ضمن این که بچه‌های دیگر بودند و او را کمک می‌کردند.

چرا در آن خانه جمع شده بودید؟

آنجا خانه مجردی یکی از دوستانم بود که گاهی دور هم جمع می‌شدیم و صحبت می‌کردیم. آن روز هم برای این که دور هم باشیم، در آن خانه جمع شده بودیم. ما خیلی دور هم جمع می‌شدیم، اما آن روز حامد دعوا راه انداخت و این موضوع پیش آمد.

وقتی دور هم جمع می‌شدید، چه می‌کردید؟

مواد مصرف می‌کردیم، حرف می‌زدیم و خوش می‌گذراندیم. بعد از چند ساعت هم به خانه می‌رفتیم.

آن روز بعد از این که فرار کردی، به کجا رفتی؟

رفتم خانه، دستانم را شستم. چاقوی خون‌آلود را هم شستم. چند ساعت بعد آمدند و مرا بازداشت کردند تا زمانی که به کلانتری نرفته بودم، نمی‌دانستم که حامد فوت کرده است. فکر می‌کردم زخمی شده و از من شکایت کرده است. در کلانتری بود که خبر دادند او فوت کرده است. شوکه شده بودم.

تو از همان اول که بازداشت شدی، به قتل اعتراف کردی و واقعیت را گفتی. با این که می‌دانی اولیای دم چه درخواستی برای تو دارند چرا این کار را کردی؟

می‌دانم که چه حکمی در انتظارم است، اما واقعیت این است که من نمی‌خواستم حامد را بکشم و این یک اتفاق بود. خیلی ناراحت و پشیمان هستم و عذرخواهی می‌کنم.

در دادگاه گفته شد که تو سابقه‌دار هستی، این درست است؟

بله. من سابقه‌دار هستم، اما بیشتر این سابقه‌ها به خاطر مواد مخدر و مشروب است. من قاتل نیستم و از این کاری که کردم، خیلی پشیمان هستم و درخواست بخشش دارم.

در زندگی خانوادگی‌ات چه می‌گذرد؟

من چند فرزند دارم که خیلی نگرانشان هستم. زنم بی‌سواد است و نمی‌تواند کار کند. بچه‌ها هزینه دارند. نمی‌دانم که شب ‌و روزشان چطور می‌گذرد و چطور غذا می‌خورند و مدرسه می‌روند. خیلی نگران بچه‌هایم هستم. البته خیلی ناراحت بچه حامد هم هستم. او یک دختر دارد که حالا یتیم شده‌، از کار خودم خیلی پشیمان هستم و به خودم می‌گویم کاش می‌شد که زمان را به عقب برگردانیم و من اصلا از آن مهمانی حذف شوم.

خانواده‌ات برای گرفتن رضایت اقدام کرده‌اند؟

بله. آنها اقدام کرده‌اند. البته واسطه‌هایی فرستاده‌اند، اما فایده نداشت. خانواده حامد اصرار زیادی به قصاص دارند. می‌گویند می‌خواهند تاوان خون ریخته شده حامد را بگیرند در حالی که من واقعا به عمد او را نکشتم. اگر می‌خواستم او را بکشم که چاقو را سمت راست بدنش فرو نمی‌کردم. من فقط ضربه زدم برای این که بتوانم فرار کنم. از همان اول هم موضوع را گفتم و قبول کردم که من او را زده‌ام. بنابراین قصدی در کار نبود.

در زندان چه می‌کنی؟

کارگاه می‌روم، بعد هم هواخوری داریم و کارهای شخصی‌ام را انجام می‌دهم. هفته‌ای یک بار هم خانواده‌ام به دیدنم می‌آیند. با این که قبلا هم بارها و بارها زندانی شدم، اما نمی‌دانم چرا این بار برایم سخت است. خیلی عذاب می‌کشم و فکر می‌کنم هر لحظه ممکن است اعدامم کنند. با این که هنوز حکمی برایم صادر نشده ‌است، اما خیلی نگرانم.

حرفی با اولیای‌دم داری؟

از آنها درخواست بخشش دارم. به خدا نمی‌خواستم حامد را بکشم شاهدان هم دیدند که چه اتفاقی افتاد. خیلی ناراحتم. من هم بچه دارم. به بچه‌هایم رحم کنند.

برادران حامد می‌دانند که من با او رفیق بودم. ما همگی با هم رفیق بودیم. آنها را به خدا قسم می‌دهم که مرا ببخشند. خیلی ناراحتم و خیلی عذاب‌وجدان دارم، با این که آدم خلافکاری هستم، اما آدمکش نیستم. امیدوارم خداوند کمکم کند و توبه‌ام بپذیرد و به دل اولیای‌دم بیندازد که مرا ببخشند.

مرجان لقایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها