گزیده سرمقاله‌ روزنامه‌های صبح امروز

مدیران ما چقدر شیفته خدمتند؟

روزنامه‌های صبح امروز ایران در سرمقاله‌های خود به مهمترین مسائل روز کشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «راز کلبی گری آمریکا»،«آقای بهمنی؛ این حنا دیگر رنگ ندارد!»،«آمریکا و بن بستهای پی در پی»،«جنگ علیه ایران؛ سناریوهای محتمل»،«میزان رضایت از زندگی»،«بهبود تفکر، پس‌ماندگی روش‌»،«یک قطعنامه برپایه اتهامات مخدوش»،«روزهای سخت در انتظار سوریه»،«سخنان مبهم درباره نرخ ارز» و...که برخی از آنها در زیر می‌آید.
کد خبر: ۴۴۱۱۴۳

کیهان:راز کلبی گری آمریکا

«راز کلبی گری آمریکا»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم محمد ایمانی است که در آن می‌خوانید؛جهان جدید و درحال تغییر، پایان هفته شلوغی را پشت سر گذاشت. وقتی از جهان درحال تغییر و نو شدن سخن می گوییم، فرض بر این است که طیفی در این میان طرفدار تغییر مناسبات جهانی و عادلانه و انسانی تر کردن آن هستند و در مقابل طیفی محافظه کار شامل قدرت های مسلط و کارگزاران محلی آنها، به شدت در مقابل این تغییر مقاومت می کنند. به یک معنا، روزگار معاصر دستخوش یک جنگ جهانی اعلام نشده است تا از درون آن نظم جهانی نوین بجوشد و شکل بگیرد. این جبهه جنگ بزرگ طبیعتاً شامل «محور»های مختلف تقابل است. برخی از این محورها و خط ها، خطوط اصلی معارضه است و برخی دیگر صرفاً شاهد عملیات ایذایی است و محورهای سوم، محورهایی است که در آنها صرفاً عملیات فریب انجام می شود هرچند که عملیاتی پر سروصدا باشد و جلب توجه کند.

اساساً ویژگی عملیات فریب، همین انحراف ذهن نیروهای جبهه مقابل از خطوط اصلی جنگ است. تقابل ماه های اخیر ما و آمریکا، بخش مهمی از این کش و قوس جهانی است. به تعبیری، این تقابل مانند صحنه بازی شطرنج، آرایشی چند لایه دارد و رفتارهای حریف در آن، ترکیبی از عملیات فریب، ایذایی و واقعی را به خود می گیرد. و البته شکل چهارمی از رفتار را در عمل آمریکایی ها می توان دید و آن بازی از سر لاعلاجی و اضطرار است.

جهان جدید پایان هفته شلوغی را پشت سر گذاشت، به چه معناست؟ مقامات آمریکایی در هفته گذشته، به ویژه روزهای پایانی آن، پرکار نشان می دادند. آنها پس از رقصاندن آقای آمانوی لپ تاپ به دست در انظار، قطعنامه ای را به شورای حکام بردند تا نمایش نگرانی از برنامه هسته ای ایران را کامل کنند. البته آنچه تصویب شد چون دروغ و از اساس خلاف واقع می باشد، ظالمانه است و به سیاق رفتار گذشته آمریکا و غرب می کوشد از تکرار مکرر ادعایی بی بنیان، سابقه و سند! بسازد. قطعنامه از آمانو می خواهد مجدداً در ماه مارس (اسفند ماه) به آژانس گزارش دهد. همان روز (جمعه) که قطعنامه مذکور از تصویب شورای حکام آژانس گذشت، رژیم کوک شده عربستان، قطعنامه ای را به مجمع عمومی سازمان ملل برد که در آن بدون متهم کردن رسمی ایران، نسبت به توطئه ترور عادل الجبیر سفیر این کشور در واشنگتن ابراز نگرانی شده است.

آمریکایی ها درصددند درباره ادعای نقض حقوق بشر نیز کار مشابهی را در کمیته سوم مجمع عمومی انجام دهند. این فهرست را می توان با افزودن انواعی از اخبار مربوط به تهدید نظامی و تبلیغات تحریم یکجانبه اقتصادی و نیز فشارها به سوریه و حزب الله لبنان و... طولانی تر کرد اما این اخبار پر سر و صدا نمی تواند همه ماجراهای آخر هفته غرب را روایت کند. وسط همین سر وصداها و درحالی که دولت مافیایی برلوسکونی در ایتالیا سقوط می کرد، جنبش ضد سرمایه داری «تسخیر» در بیش از 30 شهر آمریکا ریشه دواند. حالا دیگر رقم بازداشتی های روزانه از مرز 400-300 نفر گذشته و سرکوب ها، رنگ خون و خشونت عریان به خود گرفته است. باز هم اگر در جست وجوی مهم ترین اخبار هستید، باید سری به خزانه تهی آمریکا بزنیم.

دولت آمریکا چهارشنبه گذشته، بی سروصدا یک رکورد بزرگ را شکست. رقم بدهی های این کشور که 3ماه پیش 14هزار و پانصدمیلیارد دلار اعلام شده و بازار وال استریت را لرزانده بود، چهارشنبه 16نوامبر 2011 از مرز 15هزار میلیارد دلار گذشت. بنابر اعلام وزارت دارایی آمریکا، اکنون روزانه 56میلیارد دلار بر بدهی های این کشور افزوده می شود و در مقابل رقم کسری بودجه فزونی می گیرد. و این یعنی این که اگر پلیس با اسلحه و باتوم و اسب می کوشد چادرنشینان خشمگین «جنبش تسخیر» را پراکنده کند، زمامداران کاخ سفید از آن سو هیزم در آتش می افکنند و با افزودن بر شمار محرومان و گرسنگان و تبعیض زدگان و بیکاران، ظرفیت اجتماعی جنبش اعتراض را بالاتر می برند!

 تحلیل گران چهارشنبه گذشته را از این حیث «روزی شرم آور در تاریخ آمریکا» نامگذاری کردند. معنای دیگر این اتفاقات، کاهش اجباری در بودجه های نظامی و اطلاعاتی است آن هم در شرایط ویژه ای که گویا همه در خاورمیانه دست به دست هم داده اند تا چهارپایه را از زیر پای حاکمان کاخ سفید بکشند. نمی خواهیم اوقات آقای اوباما را بیش از این تلخ کنیم و مثلاً بپرسیم از افغانستان و عراق و پروژه قرن جدید آمریکایی چه خبر؟ یا اینکه اگر گزارشگر بی بی سی می گوید سرافکندگی خروج تحقیرآمیز آمریکا از عراق را ایران رقم زد یعنی چه؟! نام ایران بردن همان و تب و لرز سیاستمداران آمریکایی و اسرائیلی و انگلیسی همان!

می توان نتیجه گرفت رفتار زمامداران آمریکا- و نظایر آنها در غرب و منطقه- در این طوفان تغییر، هم از جنس معارضه جدی است و هم از نوع «ایذایی»، «عملیات فریب» و «لاعلاجی». اگر قطعنامه ای علیه ایران انشا می کنند یا آهنگ تحریم یکجانبه می نوازند و اگر خیز ارجاع به شورای امنیت برمی دارند و وسط راه جا می مانند، در واقع صادقانه- کم پیش می آید که چنین صادق باشند!- می گویند که همه زور و تدبیر خود را در دشمنی با «ایران الهام بخش» به کار بسته اند و همه توان و تدبیرشان، همین است که می بینید. قابل پیش بینی است که این روند در ماه های آینده تداوم داشته باشد. بنابراین در این سو ضرورت دارد ضمن پیشروی ها و توفیقات، تحرکات دشمن را رصد کنیم.

اما درباره رویکرد آمریکا و غرب به عرصه داخلی ایران باید عنایت داشت که دشمن به موازات کند شدگی اغلب حربه ها و تشدید استیصال، به ضربه در عمق ایران می اندیشد. از نگاه دشمن، ترکیبی از ضربات روانی، سیاسی و اقتصادی باید بتواند انتخابات چند ماه آینده مجلس در ایران را از خود متأثر کند. انتخابات برای آنها هم موضوعیت و هم طریقیت دارد. براساس «گرا»ها و مشورت هایی که سرویس های اطلاعاتی و ایستگاه های دیپلماتیک غرب از گروهک های نفاق جدید و قدیم دریافت می کنند، باید ذهن و زندگی مردم را چنان آماج هدف قرار داد که از پشتیبانی جمهوری اسلامی دست بکشند یا بخشی ولو اندک از آنها تبدیل به پیاده نظام فتنه گران شوند.

این حلقه های همکار در غرب معتقدند اگر فتنه چندلایه سبز پس از آن همه هیاهو، دود شد و هوا رفت، سیلی و ضربه اصلی را از مردم خورد و انتقام اصلی را باید از همین ها گرفت. ابداع واژه تحریم های فلج کننده از سوی مقامات آمریکایی در 17 ماه پیش دقیقا ناظر بر همین معنا بود، هر چند که در عمل بسیاری از محاسبات و ارزیابی ها معکوس از آب درآمد. به همین دلیل هم شماری از همان مشاوران کلاهبردار طی ماه های اخیر دستخوش اخراج و طرد قرار گرفته اند، اگرچه استراتژی ضربه در عمق، همچنان تنها استراتژی غرب تلقی می شود.

تحریم های اقتصادی غرب، هر چند که در ذات خود برای تهدید و فشار طراحی شده اما یقینا می تواند سکوی کمکی برای اتمام طرح تحول اقتصادی در ایران باشد. تحول و اصلاح ساختار اقتصاد کشور از 11 ماه پیش با آغاز طرح هدفمندسازی یارانه ها، وارد فاز تازه و مهمی شد. شاید اگر تهدیدها و فشار نبود، این جراحی ضروری در اقتصادی که به مدت 60 سال به ریخت وپاش، مصرف زدگی، هرز دادن منابع، افول بهره وری، و ضعف خلاقیت و تولید خو کرده بود، باز هم به تعویق می افتاد. در این میان اراده دولت و مجلس و همراهی ستودنی مردم باعث شد این پروژه بزرگ ملی و این جراحی اورژانسی با 90-80 درصد موفقیت پیش برود. حتی اگر هیچ دستاورد دیگری در این فرآیند، به جز صرفه جویی بی سابقه در مصرف بی رویه انواع حامل های انرژی نداشتیم، تحول اقتصادی، اتفاق پرارج و مبارکی بود. حقیقتا این بار باید از غربی ها تشکر کرد که ایران را به مرزهای خودکفایی مثلا در زمینه تولید و مصرف بنزین راندند.

این قضاوت در آینده تاریخ، شفاف تر و بدون نقیض صورت خواهد گرفت که تحریم های اقتصادی دشمن اگر چه برای تهدید و عداوت بود اما به عنوان «مشوق» ملت و حاکمیت ایران در زمینه اصلاحات اقتصادی عمل کرد. درست گفته اند که شیطان- و دوستان و نوچگان آن- کلب معلّم (سگ دست آموز) خداوند هستند. اگر هم پارس می کنند و می رانند، در متن تدبیر بزرگ تر خداوندی عمل می کنند. بنابراین با وجود سختی های اولیه، تحریم ها و فشار را باید ارزشمند شمرد و از فرصت فراهم آمده برای بهره وری بیشتر، بهینه سازی و ارتقای مصرف، و سوق دادن یارانه ها از مصرف به سوی تولید ملی بهره جست.

مطابق آنچه که به اجمال گفته شد، اهمیت دو موضوع «جهاد اقتصادی» و «اتحاد انسجام ملی» آشکارتر می شود. اگر تحولات گسترده جهانی برای برپایابی مناسباتی عادلانه تر از سوی ملت ها- چه در خاورمیانه اسلامی و چه در غرب- در جریان است و اگر قرار است پیروزی های شیرین در این جبهه بزرگ را تثبیت کنیم، چاره ای جز تعمیق اتحاد ملی و در کنار آن اتمام موفق اصلاحات اقتصادی نداریم. فراموش نباید کرد که اقتصاد ما هنوز دوره نقاهت و بهبود را طی می کند. بنابراین هنوز، نیازمند همدلی و انسجام در سطوح «حاکمیتی» و «ملی» است.

آنچه به مردم مربوط می شود تا حدود زیادی عملی شده هر چند که تا مرزهای بهینه سازی مصرف و بهره وری تولید فاصله زیادی داریم.اما از سمت حاکمیت (دولت و مجلس و دستگاه قضایی)، توقعات اجابت نشده فراوانی وجود دارد. به یک معنا هدفمندسازی یارانه ها، یعنی یارانه های هنگفت را از پرخواران و انگل های اقتصادی دریغ کردن و صرف خلاقیت و تولید و کارآفرینی نمودن. چنین پروژه بزرگ تحولی، هم حاوی برنامه های ایجابی و هم محورهای سلبی است. هم اصلاح- به شایسته خرج و مصرف کردن- است و هم مبارزه با فساد و افساد. هم نیازمند مجاهدت ستادی است و هم مستلزم، اقدامات میدانی. یارانه ها در اقتصاد سالم و پویا، مانند خونی که از قلب پمپاژ می شود، به دوردست همان قدر می رسند و حرکت می بخشند که به نزدیک ترین بخش ها. در غیر این صورت نوسان ها و لختی و رکود یا انباشت نامشروع سرمایه ها اتفاقاتی طبیعی خواهد بود.

در این میان با تأسف باید گفت برخی رقابت های مبتذل سیاسی- که به ویژه به اعتبار رقابت های انتخاباتی، بعضا شدت هم می یابد- در کنار برخی مفاسد و تخلفات اقتصادی، موجب کم توجهی به روند درمان اقتصاد کشور می شود. دامن زدن به بی ثباتی اقتصادی و افزایش ریسک یا غفلت از تزریق به هنگام داروهای تقویتی (یارانه ها و تسهیلات) و کم توجهی در زمینه رصد روند مداوا، ماحصل تعاملات ناصحیح است که در میان برخی نهادهای حاکمیتی، سیاستمداران، مدیران و حتی رسانه ها دیده می شود. برای برخی از این طیف ها، آن قدر که درگیری با رقیب یا تکمیل و تجهیز ستاد انتخاباتی اهمیت و اولویت دارد، اهتمام به مسائل مهم و تحولات تعیین کننده جهانی موضوعیت ندارد.

کوتاه سخن آن که جهان پیچ تاریخی سرنوشت سازی را می گذراند. درست مانند روز بزرگ صفین، آنجا که چند ضربت دیگر می توانست کار «سیاست اموی» را الی الابد یکسره کند. در اینکه جنگ بزرگی در جریان است، تردیدی وجود ندارد. اما باید جنگ را از فریب بازشناخت. صحنه آشنایی است این صحنه که عمله های معاویه کنار فرات، نمایش حفاری راه انداختند و همزمان کسانی گفتند آنها می خواهند سد را بشکنند تا سیل، اردوی سپاه علی(ع) را با خود ببرد. هدف آن بود که سپاه ایمان، موضع استراتژیک خود را خالی کند و به دشمن واگذارد. عمله های آمریکا ماه ها- بلکه سال ها-ست که می کنند و پر می کنند. اصل سیل، آمریکا را فراگرفته است.

خراسان:آقای بهمنی؛ این حنا دیگر رنگ ندارد!

«آقای بهمنی؛ این حنا دیگر رنگ ندارد!»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم آرین رضایی است که در آن می‌خوانید؛خبر کوتاه است و پرمعنا و چالش برانگیز. محمود بهمنی رییس کل بانک مرکزی پس از گذشت 4 ماه معاون ارزی خود را برکنار کرد بدون یک کلمه تشکر و در چند کلمه فرمان مدیریت بازار ارز را به یک خانم داد که در سابقه اش مدیریت امور بین الملل بانک مرکزی دیده شود و دیگر هیچ. در 6 سال اخیر این چهارمین تغییر در مدیریت ارزی بانک مرکزی است و پس از محمد جعفر مجرد که به حکم محسن نوربخش سالها سکاندار ارزی بود، 10 آذر 1386 طهماسب مظاهری او را برداشت و رضا راعی مدیرعامل وقت بانک تجارت را منصوب کرد تا بازار ارز را مدیریت کند.سوم مرداد 88 محمود بهمنی ، حمید برهانی، مدیرعامل وقت بانک صادرات ایران را معاون ارزی خود کرد تا 21 تیرماه 1390 که تلاطم شدید در بازار ارز باعث شد تا بهمنی گرفتار در باتلاق بازار ارز و سکه سراغ سید کمال سید علی، مدیر سابق اداره صادرات بانک مرکزی رفت بلکه تجربه او به کارش آید. سید علی در مدت کوتاه به نظر راه اشتباه نشان داد و خواسته یا ناخواسته به راهی رفت که نباید می رفت.نتیجه سیاستهایش چند نرخی شدن نرخ ارز بود و بی اثر شدن اقداماتی که انجام شده بود. حالا بهمنی، صندلی معاون ارزی بانک مرکزی را برای نخستین بار در تاریخ به یک خانم سپرده است.آیا این تغییر مدیریت به معنای تغییر سیاستهای ارزی است؟

به نظر، رییس کل بانک مرکزی راه اشتباهی در پیش گرفته، نه به این معنا که تغییر معاون ارزی اش درست نبوده است بلکه به این مفهوم که هدف را گم کرده است. افتادن در باتلاق چند نرخی ارز یعنی دامن زدن به فساد ارزی و رانت زایی. صادقانه باید پذیرفت که عنان بازار ارز از دست بانک مرکزی خارج شده است و بازگشت به وضعیت مطلوب به سادگی ممکن نیست چه اینکه هدف مطلوب و واحدی در دست نیست. از یک سو وزیر اقتصاد از کاهش نرخ ارز دفاع می کند و فشار می آورد که بانک مرکزی چاره اندیشی کند، از یک سو وزیر صنعت، معدن و تجارت انتقاد دارد که باید نرخ ارز را پایین نیاورد تا تولید داخلی نفس کشد و رییس کل بانک مرکزی بر قیمت مطلوب و منطقی تاکید دارد و تلاش اش این است که شکاف قیمت ارز در بازار آزاد و رسمی را کاهش دهد.

و این تازه یک روی سکه است و کمتر کسی سراغ می گیرد که انفجار تقاضای غیرواقعی برای ارز و سکه طلا ناشی از چیست و اعضای شورای پول و اعتبار را انگار که هیچ مسوولیتی نیست در قبال این به هم ریختگی. آیا آقایان عضو شورای پول و اعتبار نسبت به خروج سپرده های بانکی و ورود آن به بازارهای نقد شونده و پر ریسک ارز و طلا هیچ تحلیلی ندارند؟ آیا لجبازی کردن و اصرار بر سیاستهای پولی ایجاد کننده نقدینگی به نفع فعالیتهای سوداگرایانه و نه تولیدگرایانه راه نجات از باتلاق ارزی است؟ افزون بر این سوق دادن افکار عمومی و برهم زدن تمرکز اقتصادی مردم به سمت بازارهای ارز و سکه در سال جهاد اقتصادی به مصلحت نزدیک است؟

کوتاه سخن اینکه باید دولت و بانک مرکزی به بازی در زمین ارز پایان دهند و راه خروج این است که به منطق اقتصاد تن دهند تا اقتدار دولت. گویند در اقتصاد، شاخصهای اقتصادی بهترین دماسنج هستند و در تورم نشان از بالارفتن تب اقتصاد است که تشنج در بازار ارز را تشدید کرده است هرچند ریشه یابی علت تشنج ارزی خیلی پیچیدگی نمی خواهد. وضعیت کنونی بازار ارز تنها به نفع سوداگران و به زیان اقتصاد ایران در یک کلام است و سود تشنج ارزی به جیب دارندگان اطلاعات نهایی می رسد.پیشنهاد می شود محمود بهمنی و شمس الدین حسینی و دیگر اعضای شورای پول و اعتبار یک باردیگر بر سر مزار محسن نوربخش حاضر شوند و با قرائت فاتحه ای ، آموزه های اقتصادی او را مطالعه کنند. آقای بهمنی قبول کنید این سیاستهای ارزی و تغییر مدیریتها، حنایی است که دیگر رنگ ندارد. چه اینکه شکل گیری مافیای ارزی یعنی، سیاست بر اقتصاد غلبه کرده است. 
 
جمهوری اسلامی:مدیران ما چقدر شیفته خدمتند؟

«مدیران ما چقدر شیفته خدمتند؟»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن می‌خوانید؛ماجرای تأسف بار تخلف مالی بی‌سابقه در اقتصاد ایران، درحال خارج شدن از اولویت‌های افکار عمومی است و موضوعات ریز و درشت دیگری خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته جای این تخلف سه هزار میلیارد تومانی را در زندگی و گفتگوهای روزمره مردم گرفته است؛ موضوعاتی از قبیل رفتارهای زشت چند بازیکن فوتبال یا مجادلات علنی سیاسیون.

ظاهراً تفاوتی هم نمی‌کند، مهم این است که از نظر افکار عمومی و رسانه‌هایی که برخوردهایی هیجان آفرین با این رویداد پیچیده اقتصادی و مالی داشتند، تخلف بانکی سه هزار میلیارد تومانی با همه اعجاب انگیزی و بزرگی، دیگر سوژه‌ای کم اهمیت و فاقد جذابیت به حساب می‌آید.

با این حال شاید بیراه نرفته باشیم اگر با فرو نشستن غبارهای رسانه‌ای و طوفان افکار عمومی، پس از حدود دو ماه از انتشار گسترده و پردامنه خبر این تخلف مالی، نگاهی داشته باشیم به صحنه‌ای که با آن روبرو هستیم و آنچه اکنون و پس از آن روزهای پرالتهاب و هیجانی در چنگ اقتصاد و اجتماع و نظام و کشور باقی مانده است؛

برای تهیه فهرستی از این داشته‌ها که می‌توان نام آنها را پیامدهای تخلف مالی بی‌سابقه در ایران و البته نوع برخورد نخبگان، مسئولان، رسانه‌ها و افکار عمومی با این اتفاق، گذاشت، تلاش چندانی لازم نیست گرچه اندک دقت و درایتی ضروری است. به گفته‌های ذیل توجه کنید:
الف - رئیس اتاق بازرگانی تهران: قفل‌های بانکها بر منابع تسهیلات هفتاد برابر شده است.

ب - وزیر اقتصاد: هیچکدام از افرادی که برای معاونت بانک و بیمه وزارت اقتصاد با آنها صحبت شده، حاضر به پذیرش این سمت نیستند.

ج - متقاضیان دریافت وام ازدواج: مدیران شعب بانکها برخلاف دستورالعمل بانک مرکزی، همچنان برای پرداخت تسهیلات، دو ضامن رسمی طلب می‌کنند.

د - هفت بانک خصوصی کشور هنوز بدون مدیر عامل هستند و حوزه نظارتی بانک مرکزی در غیاب قائم مقام بانک مرکزی عملاً در حاشیه نظارت بر بازار متشکل و غیرمتشکل پولی قرار گرفته است.

هـ - رسانه‌های بیگانه: بانک مرکزی ایران برای تبرئه خود، جهرمی را متهم اول پرونده اختلاس معرفی کرد.

و - برخی نمایندگان مجلس: رفتار رئیس مجلس در حمایت از وزیر اقتصاد در جریان بررسی استیضاح نوعی خودکشی سیاسی بود.

به این فهرست می‌توان موارد متعدد و فراوانی افزود که هر کدام به نوبه خود گویای زاویه‌ای از پیامدهای اختلاس و شیوه مدیریت این پیامدها هستند.

واقعیت این است که اکنون و درحالی که پرونده تخلف مالی همچنان در قوه قضائیه درحال بررسی است، آنچه نوع برخورد مدیران، رسانه‌ها و افکار عمومی با این اتفاق برای کشور باقی گذاشته، مجموعه‌ای از تلخکامی‌ها، نزول سرمایه اجتماعی، مدیران دلسرد و بی‌انگیزه و محتاط و مجادلات پردامنه سیاسیون با یکدیگر است که بی‌گمان اگر زیان آنها برای کشور از اصل این تخلف مالی بیشتر نباشد، کمتر نیست.

ضعف، سردرگمی و سوءاستفاده در مدیریت پیامدهای چنین تخلفی باعث شده است اقتصاد و اجتماع ایران مانند سوارکاری که تیرهای فراوانی بر بدن دارد و بر زمین می‌افتد، با فرو رفتن دوباره تیرها به جسمش، مجدداً تیرباران شود؛ آنچه از چله کمان این تخلف مالی رها شد و بر پیکر اقتصاد و جامعه کشورمان نشست با مدیریت غیراصولی و ناشیانه مسئولان، حکم همان تیرهایی را پیدا کرد که پس از سقوط سوارکار زخمی، دوباره بر بدنش فرو می‌رود. امروز به جز پرونده‌ای قطور و سنگین از تخلف مالی در قوه قضائیه که حجم و پیچیدگی آن، زمان اتمام برگ و صدور حکم این پرونده را غیرقابل تخمین کرده است، چه دردست داریم؟

خیل عظیم تولید کنندگان و متقاضیان تسهیلات که در پی وقوع تخلف مالی بی‌سابقه بیش از گذشته با درهای بسته شعب بانکها برخورد می‌کنند و مدیران شعب در برابر تقاضاهای آنان برای تسهیلات سنگهایی به بزرگی انصراف می‌اندازند؛ پستهایی کلیدی و حساس در دستگاه‌های اقتصادی خصوصاً وزارت اقتصاد و بانک مرکزی که نوع برخورد با مسئولان سابق این سمت‌ها، باعث شده دیگر کسی را یارای پذیرش ریسک تکیه زدن بر صندلی این پست‌ها نباشد.

مجموعه‌ای از بانکهای خصوصی که بدون بهره مندی از مدیر عامل، تنها به گذران روزهای نامطمئن مشغولند بدون اینکه حاضر به مشارکت در روند عمرانی و... کشور باشند. سرمایه اجتماعی به شدت تضعیف شده‌ای که کمترین انتظارش از نمایندگانش در مجلس، برکناری وزیر بود که به شهادت گزارش همان نمایندگان قصور فراوانی در جریان تخلف اخیر داشته است و سرانجام مجموعه‌ای از مجادلات و گروکشی‌های سیاسی بر سر مدیران دربند و مظنون و متهم بی‌گناه و با گناه که به عنوان مهره‌های میانی، حکم آتش تهیه دعوای سیاسیون را پیدا کرده‌اند.

به راستی مدیریت غیراصولی و ناشیانه مسئولان ما در مورد این تخلف مالی به جز موارد فوق، چه دستاوردی را برای جامعه ایران به ارمغان آورده است؟

سخن روزهای اخیر وزیر اقتصاد که صراحتاً از نیافتن فردی برای گماردن در سمت معاونت بانک و بیمه وزارتخانه متبوعش، خبر می‌دهد گرچه در ظاهر خنده‌دار است اما در باطن به فاجعه‌ای بزرگ می‌ماند برای سرمایه اجتماعی و مدیریتی کشور. این اتفاق یعنی نوع برخورد مسئولان ارشد با مدیران میانی به گونه‌ای بوده است که هیچکس با دیدن این برخوردها که براحتی حاضر به قربانی کردن مدیران فرودست در راه حفظ مدیر فرادست است، جرأت و جسارت پذیرش مسئولیت را به خود نمی‌دهد و محصول این فرایند چیزی نیست جز کوتاه‌تر شدن مدیران و افت کمی مدیریت در کشورمان.

مدیران بالقوه موجود در کشور زمانی که به وضوح مشاهده می‌کنند وزیر یا رئیسی چگونه پای صورت جلساتی را امضا می‌کند که در آن پذیرفته‌اند به شرط حذف و برخورد با مدیران میانی و معاونان و... آن وزیر و رئیس در مسند باقی بمانند، چگونه به خود جرأت می‌دهند قبول مسئولیت کنند؟

از این رو است که ناظران بی‌طرف و روشن بین معتقدند بسیاری از مدیران امروز ما از کلام درخشان شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی که می‌گفت: "ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت" بسیار فاصله گرفته‌اند. معنای این جمله شهید بهشتی اینست که مدیران ما باید شیفته خدمت باشند، اما افسوس که اکنون چنین مدیرانی را به ندرت می‌توان یافت.

تخلف مالی اخیر،‌ محک خوبی برای سنجش عیار مدیران و مسئولان بود تا نشان دهد نسل‌های فعلی مدیران نظام اسلامی در لایه‌های اجرایی چگونه می‌اندیشند و معیارهای آنها چیست. حال اگر عقلای قوم و دلسوزان و علاقمندان نظام و کشور، هنری دارند، باید آن را برای ارزیابی این نتایج به کار بگیرند و تهدید بزرگ تخلف اخیر را به فرصتی برای تصحیح نگرش‌ها، ارزشها و گرایش‌ها تبدیل نمایند.

رسالت:جنگ علیه ایران؛ سناریوهای محتمل

«جنگ علیه ایران؛ سناریوهای محتمل»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم دکتر امیر محبیان    است که در آن می‌خوانید؛قسمت اول سرمقاله "جنگ علیه ایران؛ سناریوهای محتمل" اختصاص به مطالعه رفتاری و نیز تحلیل غرب و رژیم صهیونیستی در خصومت‌ورزی علیه جمهوری اسلامی ایران داشت. در این قسمت همچنین موضوع گزینه نظامی غربی‌ها مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. آنچه امروز در پیش روی دارید سناریوی جنگ به عنوان مقدمه عمل سیاسی و نیز پرسش‌هایی در این مورد و همچنین نتیجه‌گیری بحث مورد واکاوی قرار می‌گیرد.

اما سناریوی جنگ بعنوان مقدمه عمل سیاسی نیز مشکلات خاص خود را دارد؛که عبارتند از:
- برای ضربه زدن به مخچه تعادل بخش نظام ابتدا باید مطمئن شد که این نظام فرماندهی با ضربه نخست از کار خواهد افتاد یا کارآیی خود را از دست خواهد داد.چنین اطمینانی وجود ندارد؛ زیرا اولا نظام سیاسی با کسب تجربه از اقدامات ایالات متحده در قبال کشورهای دیگرپوشش لازم دفاعی را برای حفاظت از مغز سیستم خود در هنگام درگیری های محتمل ، تدارک دیده ؛ ثانیا شرایط ایران حاکی از آنست که نظام قادر است با ساماندهی لانه زنبوری از انتقال ضربات در هر بخش به سایر
بخش ها و مکانیزم های درگیر دفاع جلوگیری نماید؛ثالثا معلوم نیست ضربه و از کار اندازی مکانیزم تعادلی نظام حتی اگر ممکن باشد ؛مفید تلقی شود زیرا در این صورت آمریکا با واکنش های محاسبه ناپذیر بسیاری مواجه خواهد شد که کنترل آن بسیار پرهزینه خواهد بود.

- چگونه آمریکا می تواند مطمئن گردد که در صورت ضربه ای اینچنینی نظام به سمت رفتار نرم با واکنش های کنترل شده سیاسی خواهد رفت؟ شاید ضربه به سیستم تعادلی کشور؛ایران را به سمت حرکت های رادیکال کشانده و آتش را بصورت واکنش های زنجیره ای به منطقه و جهان سرایت دهد؟آیا کشورهای منطقه با موقعیت بسیار شکننده حاضرند در زمان چنین ریسکی در کنار ایالات متحده قرار گیرند؟

ضربه ای که آمریکا را اذیت خواهد کرد؛کشورهای عربی منطقه را با وضعیت نامطمئن داخلی نابود خواهد ساخت؟کشورهای اروپایی چطور؟آیا آنها حاضرند هزینه های حرکت محاسبه نشده آمریکا را بپردازند؟کشورهای اروپایی که اکثرا ارتباط اقتصادی خوبی با ایران دارند؛چرا باید برای منفعت بیشتر آمریکا با یک احتمال ضعیف ولی با هزینه زیاد وارد بازی خطرناکی شوند؟اروپایی ها ثابت کرده اند که تمایل دارند شریک نتیجه ای شوند که آمریکا هزینه آن را داده باشد به عبارتی مایلند از کیسه آمریکا به جشن و شادی بپردازند ضمن آن که آمریکا می داند اروپایی ها غیر از انگلیس که در صورت جدایی از آمریکا جزیره ای در برابر اروپا خواهد بود؛ از گرفتاری های آمریکا زیاد هم نگران نمی شوند بویژه اکنون که خطر شوروی هم رفع شده است.

- ضربه به مخچه تعادل نظام و آشوب در کشور هدف روشنی را تامین نمی کند. نظام دارای آلترناتیو فعال و ساماندهی شده ای در درون کشور نیست که بتواند آشوب فرضی را تحت کنترل درآورد؛هدف آشوب برای آشوب اساسا در سیاست معقول نیست آنهم برای کشوری با مسئولیت های آمریکا! بنا براین چه بسا ممکن است بر فرض موفقیت، برنامه مورد نظر ایران آشوب زده فضای تحرک را برای رادیکال های ضد آمریکایی به جبهه  گستردهای از افغانستان تا عراق مبدل گردانیده و جهان را نیز گرفتار آشوب های غیر قابل کنترل سازد.1

- فرض شود که فشارها موفق بود و ایران را به پای مذاکرات تسلیم در حوزه هسته ای کشاند.چه تضمینی برای نتیجه گیری سریع است؛شاید در شرایط جدید نیز مذاکرات فرسایشی شده یا ایران با استفاده از یک فریب استراتژیک با روش یک گام آشکاربه پس دو گام  پنهان به پیش بازی را به گونه دیگری ادامه دهد.

- فرض شود اساسا دولت ایران در مذاکرات تسلیم شد و قرار دادی را مبنی بر از میان بردن تاسیسات هسته ای خود امضاء کرد؛اگر این رفتار تسلیم طلبانه مورد تایید مردم ایران قرار نگرفت.آیا آمریکا در آن زمان به بمباران مردم ایران خواهد پرداخت؟

در مورد گزینه جنگ نقطه ای یا کانونی  هم که از درصد احتمال بیشتری برخوردار است؛پرسش های جدی  زیر مطرح می باشد :
 - نقاط کانونی مورد نظر کجاست؟مرکز اقتصادی؟نظامی؟سیاسی؟ یا هسته ای؟ اگر مرکز اقتصادی را هدف گیرند؛عملا مردم ایران را مورد تهاجم مستقیم قرار داده اند؛هدف ایجاد شکاف میان حکومت و مردم متحقق نشده و مردم را در حمایت از حکومت بسیج خواهد کرد.چنانچه مرکز نظامی هدف قرار گیرد؛با عدم تمرکز یا پراکندگی مرکز نظامی چه حجمی از پرواز نیاز است؟ و این امر ظرف یک روز و دو روز یا حتی چند ماه محقق نشده و اساسا معلوم نیست چه ضربه ای به نظام دفاعی یا تهاجمی ایران خواهد زد.ضمن آنکه ایران نیز در این میان ساکت نمانده و واکنش های سنگینی را که حجم و نوع آن نامشخص است ؛ انجام خواهد داد که عملا جنگ نقطه ای را به جنگ تمام عیار تبدیل کرده و حداقل منطقه را به آتش خواهد کشید.اگر اهداف سیاسی مورد تهاجم قرار گیرد آن مراکز کجا خواهد بود؟بویژه عدم تمرکز آن معنای نقطه ای بودن را زیر سئوال برده و مردم را نیز احتمالا هدف قرار خواهد داد ونیز اساسا اثر بازدارنده ای برآن مترتب نیست.اما اهداف هسته ای که محتمل ترین هدف اسرائیل و آمریکاییان خواهد بود؛کدام‌است؟بوشهر؟ یا چند مرکز هسته ای مطرح؟ آیا حمله به بوشهر که فعال شده است با موازین اعلام شده و اعلام نشده بین المللی همخوان است؟ آیا آلودگی های پس از آن کشورهای منطقه را دچار وضعیتی چون وضعیتی که برای رآکتور شماره 4 نیروگاه چرنوبیل اوکراین رخ داد؛ نخواهد کرد؟اثرات اقتصادی آن چه خواهد بود؟ آیا این اقدام فارغ از واکنش محتمل ایران ؛تیر خلاص به کشورهای جنوب خلیج فارس نخواهد بود؟

- آیا ضربه به تاسیسات بوشهر منجر به ازکار افتادگی سیستم اتمی ایران خواهد شد؟آیا بوشهر تمامیت توان هسته ای ایران است؟ آیا ضربه به یک تاسیسات هسته ای، توان علمی قابل تکرار را نیز از میان خواهد برد؟

- آیا ضربه به گوشه ای از توان هسته ای ایران ارزش پرداختن هزینه‌های سنگین با دامنه نامشخص را خواهد داشت؟آیا جهانیان برای وضعیت بحرانی پدید آمده آمریکا یا رژیم صهیونیستی را خواهند بخشود؟آیا رژیم صهیونیستی آماده پرداخت سنگین ترین هزینه‌های تاریخ محدود خود خواهد بود؟ آیا واکنش محتمل تر ایران تهاجم موشکی خواهد بود یا هسته ای؟

مجموعه پرسش های زیر و دهها پرسش دیگر ما را به این باور می رساند که هر چند احتمال حمله نقطه ای بیشتر از سایر سناریوهاست ولی وضعیت نامعلوم پیرامون آن و خطرات محتمل برای مرتکبین آن این رفتار را غیر عقلانی می نماید. هر چند سیستم دفاعی ایران می داند که حتی اگر احتمال ضعیف باشد چون محتمل قوی است ؛باید آمادگی خود را در بالاترین سطح با فرض حداکثر سطح درگیری داشته باشد.

حال پرسش نهایی این‌است؛اگر هزینه های جنگ در وجوه مختلف آن زیاد و عمدتا نامعلوم است؛پس چرا بر طبل آن می کوبند؟ پاسخ این‌است که جنگ به عنوان یک بلوف همیشه وسیله خوبی برای آزمایش اراده طرف مقابل بوده و نیز اهداف چندی را دنبال می کند؛که عبارتند از:

- به هراس انداختن مردم در جهت اعمال فشار به حکومت
- ایجاد شکاف در حاکمیت میان آنچه که  بازها و کبوترها می دانند.
- اثرگذاری بر وضعیت اقتصادی و کاستن از قدرت توجیه شرایط برای مردم توسط حکومت
- ایجاد بحران های درونی از طریق دامن زدن به وحشت عمومی
- نتیجه گیری در حوزه تعاملات سیاسی
- کشاندن حکومت از فاز تهاجم به فاز دفاع  آن‌هم از بقاء خود
- آزمایش حد آستانه بحران پذیری نظام

نتیجه گیری:
ایالات متحده جز در دوران بوش پسر همواره در قبال ایران از دو تزمکمل بهره برده است؛نخست تز" قورباغه آرام پز" که می کوشند بدون واکنش شدید ایران،این کشور را در مسیر اهداف خود قرار دهند. دوم؛ تضعیف مستمر از طریق کاستن از توان اقتصادی ایران و نیز قدرت چانه زنی سیاسی به‌واسطه اعمال تحریم ها؛ظاهرا کوبیدن بر طبل جنگ مقدمه لازم و رادیکالی است که آنها می کوشند با طرح آن اروپاییان و حتی روسیه و چین را با تحریم های شدیدتر که درمقایسه با جنگ ،نرمتر می نماید؛ موافق سازند.

بنا براین طرح بحث جنگ آن‌هم با شدت بیشتر نوعی عملیات روانی است که چند هدف را دنبال می کند:
- آزمایش واکنش ایران(حکومت،مردم و سیاسیون) و بررسی میزان شکاف میان حاکمیت
- راضی سازی روسیه و چین با اقدام نرمتر(تشدید تحریم ها) در برابر اقدام شدید تر(جنگ)
- ایجاد وحشت هدفدار در کشورهای عربی برای فروش سلاح های دفاعی به آنها
- وادار سازی ایران به امتیاز دهی در حوزه سیاسی مثلا خودداری ازحمایت حزب الله یا سوریه و یا تاثیر گذاری بر روند بیداری اسلامی

اما تحلیل واکنش های فعلی ایران:
- واکنش مشترک و همسوی سران قوا و جریانات سیاسی و نیز بی اعتنایی مردم به تهدیدهای انجام شده نشان از بی اثر بودن این روش در تامین این هدف خود بوده است.

- در مورد روسیه و چین باید منتظر رفتار این دوکشور باشیم طبعا تحرکات دیپلماتیک ایران در این راستا موثر خواهد بود.

- کشورهای عربی همواره مشتریان منفعل کشورهای غربی می باشند و این بهانه می تواند منجر به فروش حجمی از سلاح به آنان شود؛سلاح هایی که مشکل آنها را حل نخواهد کرد ولی شاید کمی از مشکل اقتصادی آمریکا را حل کند.

- واکنش محکم رهبری ایران در کرمانشاه و سخنان دانشگاه امام علی(ع) مبنی بر پاسخ کوبنده مردم ایران به هر نوع حمله‌ای عملا  امتیاز گیری از ایران را با شکست مواجه کرده است و سیگنالی منفی  به طراحان پروژه مذکور ارسال کرده است.واکنشی که می تواند اهداف زیر را برای آن متصور دانست:

1. توهم زدایی:این پیام با بیان محکم قصد داشت توهم اینکه با اعمال فشار و ادبیات سخت می توان از ایران امتیازی ستاند؛ از میان ببرد.

2. محوریت رهبری در موضوع آمریکا:آمریکایی ها ظرف سه دهه گذشته مستمرا وشدیدا در پی یافتن شکافی در میان مسئولان ولو وهمی برای نشان دادن اختلاف موضع در ایران علیه آمریکا
بوده اند؛موضع صریح رهبری نشان داد که وحدت تصمیم بامحوریت رهبری در این موضوع وجود دارد.

3. عقلانی سازی نوع تعامل:رهبری پیش از این از تمامی رفتارهایی که تغییر در رفتار آمریکا را نشان دهد به شرط صداقت و اثبات حسن نیت استقبال کرده اند و نشان داده اند که ایران در پی تز" خصومت برای خصومت" نیست و اگر تغییری عقلانی در رفتار ایالات متحده دیده شود ایران آن را مورد توجه قرار خواهد داد؛تغییری که متاسفانه رخ نداده و رهبران آمریکا لجوجانه برآن اصرار دارند.

4. اصلاح دیدگاه:رهبری ایران با تاکید براینکه " ما اهل تجاوز به هیچ ملتى و هیچ کشورى نیستیم؛ ما هرگز اقدام به جنگ خونین نمی‌کنیم" دیدگاهی را که می کوشد ایران را خطری برای منطقه وانمود کند ؛اصلاح کرده واما با بیان اینکه " ما ملتى هستیم که هرگونه تجاوز را، بلکه هرگونه تهدید را، با استوارى و با قدرت کامل پاسخ خواهیم داد. ما ملتى نیستیم که بنشینیم تماشا کنیم قدرتهاى پوشالىِ مادى که از درون کرم‌خورده و موریانه‌خورده‌اند، ملت استوار و پولادین ایران را تهدید کنند." به تهدیدات اخیر رژیم صهیونیستی پاسخی بازدارنده داد.

5. ارائه مدل رفتاری: رهبری ایران برای ترسیم مدل واکنش ایران برای هر رفتار محتمل مدلی را ارائه کرده است تا ایالات متحده به روشنی نحوه رفتار ایران را دانسته و دچار سوء فهم نگردد. رهبری ایران با اظهار اینکه " ما در مقابل تهدید، تهدید می‌کنیم" عملا نوع رفتار ایران را منوط به رفتار طرف مقابل کرده است.هر چند رهبر نظام اسلامی بارها بر این مدل تاکید کرده اند ولی این بار صریحترین پیام در حساس ترین زمان بیان شد.

قدس:آمریکا و بن بستهای پی در پی

«آمریکا و بن بستهای پی در پی»عنوان سرمقاله روزنامه قدس به قلم غلامرضا قلندریان است که در آن می‌خوانید؛پس از چند روز جوسازی که حاصل آن نشست دو روزه آژانس در باره پروژه هسته ای ایران بود، آژانس اتمی پیش نویس تعدیل شده قطعنامه قدرتهای غربی علیه ایران را بدون اجماع و با لحاظ نکردن خواسته آمریکا، تصویب کرد.

مخالفت جنبش عدم تعهد با پیشنهادهای کشورهای غربی، بویژه آمریکا، زیاده خواهیهای کاخ سفید و رژیم صهیونیستی را با ناکامی مواجه نمود، به نحوی که اعضای این تشکل در بیانیه ای با اعتراض به رویه برخی کشورها علیه جمهوری اسلامی ایران در به رسمیت نشناختن حقوق طبیعی این کشور، از برنامه هسته ای صلح آمیز جمهوری اسلامی ایران، حمایت کردند. آنها تأکید کردند تمامی پادمانها و موضوعهای راستی آزمایی از جمله موارد مربوط به ایران، باید در چارچوب آژانس بین المللی انرژی اتمی و براساس مبانی حقوقی و فنی حل و فصل گردد. اعضای جنبش عدم تعهد با این مخالفت، اقدامهای این نهاد بین المللی را سیاسی و امنیتی ارزیابی نمودند که بر خلاف اساسنامه آژانس است و در صورت استمرار این موضوع در آینده برخوردهای مشابه با کشورهای مستقل، دور از انتظار نخواهد بود. از سوی دیگر، همکاریهای ایران با وجود کارشکنیهای آنها برای جنبش غیرمتعهدها کاملاً ملموس است، به گونه ای که ایران درباره ابعاد احتمالی نظامی مورد ادعای آنها تاکنون حداقل در سه مقطع وارد فرایند مذاکراتی شده است که هر بار با مداخله آمریکاییها، به شکست کشانده شده است.

ایران در سال 2007 بیش از 100 ساعت مذاکره و ارائه یک سند 117 صفحه ای ارزیابی اسناد مطالعات ادعایی را به آنها اعلام نمود. در سال 2011 جمهوری اسلامی پیشنهاد تدوین مدالیته جدید را داد که آمانو آن را رد کرد. در اکتبر 2011 جمهوری اسلامی آمادگی خود را برای پاسخ به هر گونه ابهام و سؤال اعلام نمود که مدیرکل آژانس مخالفت کرد.

مواضع چین و روسیه به انضمام غیرمتعهدها، بیانگر این واقعیت است که عصر تحمیل دیدگاه و لابی گری بین المللی برای آمریکا به پایان رسیده است و کشورها در زمینی می خواهند ایفای نقش کنند که آمریکا نباشد و اگر حضور داشته باشد، عنصر تعیین کننده نباشد. به سخن دیگر، نظم جدیدی متفاوت از صورت بندی قدرت آمریکایی شکل گرفته است که در این منظومه جدید، رأی واشنگتن خریدار ندارد.

طرح گزارش مسخره و دروغین احمد شهید در زمینه حقوق بشر، رسانه ای کردن سناریوی مضحک ترور سفیر سعودی در آمریکا -که حتی گری سیک، مشاور امنیت ملی کارتر این دروغ ساختگی را بر ملا کرد و با استنادهایی واهی بودن آن را ثابت نمود- و در نهایت اعلام و انتشار گزارش آمریکایی آمانو، 3 برنامه ای بود که آمریکاییها برای خدشه به ایران و افزایش فشار بر جمهوری اسلامی، آنها را پی گرفتند. صاحب نظران غرب قطعاً به این باور رسیده اند که موج فزاینده مخالفتها با نظم ساختگی غرب رو به گسترش است. در این فرایند جایگاه جمهوری اسلامی به عنوان یک کشور مستقل که حامی حقوق ملتها و طرفدار کرامت انسانی است، ارتقا یافته و آنها که سالیان مدید در پشت نقاب سخنان عوام فریب سنگر گرفته بودند، اکنون با مقاومت در مقابل مطالبات مردم، چهره واقعی شان افشا گردیده است، لذا تلاش می کنند از طرق گوناگون، ایران را منزوی کنند که در این مسیر نیز توفیقی نصیب آنها نگردید.

سران واشنگتن باید بپذیرند که عدم اجماع در تصویب این قطعنامه و عدم ارجاع به شورای امنیت، این گمانه را تقویت می کند که رویارویی دو محور شمال- جنوب در آژانس در حال شکل گیری است، هرچند از گذشته بوده است، ولی اکنون با این موضعگیری غیرمتعهدها، شفافیت بیشتری یافته است.

بدون تردید، این قطعنامه فاقد ارزش حقوقی و سیاسی است و حتی متغیر تبلیغاتی نیز در آن به چشم نمی خورد که رسانه های بیگانه مؤلفه ای را بارز کنند و به عنوان یک دستاورد، روی آن مانور دهند. خروجی این نشست، بیانگر این واقعیت است که آمریکا نتوانست افکار عمومی ر ا از برخوردهای غیرانسانی پلیس آمریکا در ایالات متحده، منحرف کند.

رسانه های طرفدار آنها که از هفته ها پیش با راه انداختن جو مسموم علیه ایران تلاش کردند انتقام بیداری اسلامی و بیداری ملتها در جهان را از ایران بگیرند، شکست خوردند و پس از صدور قطعنامه، سکوت پیشه نمودند و یا به تحلیلهای مأیوس کننده اعتراف کردند. شبکه تلویزیونی «سی ان ان» در گزارشی تأکید کرد، کشورهای عضو شورای حکام آژانس حاضر به ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت نیستند، چون عقیده دارند سندی علیه ایران وجود ندارد. ابراز تأسف نماینده رژیم صهیونیستی در آژانس بین المللی اتمی نیز مؤید این ادعاست.

اکنون واشنگتن با نزدیک شدن به انتخابات، به هراس افتاده و عملکرد قابل دفاعی برای ارائه به افکار عمومی ندارد. لذا، تلاش می کند با تمرکز بر موضوعهای ایران به گونه ای فضا را امنیتی کند که ضمن غلبه بر رخدادهای درونی آمریکا، به ربودن آرای شهروندان آمریکایی مبادرت ورزد، همان اقدامی که بوش جمهوریخواه را بر خلاف همه تحلیلها برای بار دوم بر کرسی ریاست جمهوری کاخ سفید نشاند. لذا تشدید اتهامها به جمهوری اسلامی تا آغازین ماه های سال جدید میلادی در صدر اخبار رسانه ها خواهد بود.

آقای آمانو با تحت تأثیر قرار گرفتن از سرویسهای اطلاعاتی غرب، ظاهراً مأموریت دارد بر پیکر آژانس ضربه وارد کند و اعتبار این نهاد بین المللی را زیر سؤال ببرد. اسناد ویکی لیکس پیش از این فاش کرده بود که نماینده آمریکا در آژانس اکتبر 2009، شرط حمایت از آمانو برای مدیرکلی را همراهی با آمریکا علیه ایران عنوان کرده است و آمانو که تنها با اختلاف یک رأی از رقیبش مدیرکل آژانس شد، برای تداوم ریاستش به شدت محتاج حمایت آمریکاست. انتشار این گزارش نشان داد این ادعا قبل از آن که نتیجه ارزیابی مأموران آژانس باشد، خروجی ذهنیات سرویسهای اطلاعاتی آمریکاست که رنگ به ظاهر حقوقی به خود گرفته است؛ هرچند مخالفت دیگر کشورها را در پی داشت.

پر واضح است، در طول حیات سیاسی جمهوری اسلامی، واشنگتن و کلوپ دوستان سیاسی آنها از هیچ تلاشی برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی دریغ نکردند و از ابزارهای متفاوت برای تأثیرگذاری بیشتر بهره بردند، ولی هر بار با ناکامی مواجه شدند. اکنون تهدیدها را از جایگاه یک نهاد بین المللی مطرح می کنند، لذا به نظر می رسد استمرار همکاری با نهادی که از مسیر حقوقی منحرف گردیده و بازیچه منویات برخی کشورهای زیاده خواه شده است، نمی تواند محملی برای دفاع داشته باشد و زمان آن فرا رسیده است که نمایندگان محترم مجلس در خصوص ادامه و یا قطع همکاری با آژانس تصمیم گیری کنند تا صیانت از منافع ملی و امنیت ملی، هزینه های زیادی را به جامعه تحمیل نکند.

حمایت:پرچم دفاع از حقوق بشر در دست مدعیان دورغین!

«پرچم دفاع از حقوق بشر در دست مدعیان دورغین!»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت است که در آن می‌خوانید؛امروز دنیا، دنیاى ظلم و دروغ و فریب است. این روزها پرچم دفاع از حقوق بشر را کسانى به دوش گرفته‌اند که بزرگترین دشمنان حقوق بشرند! در رأس آنها هم دولت امریکاست. ببینید در داخل کشورشان، با سیاهان چه مى‌کنند! این‌که دیگر خبر از گذشته نیست. خبر از پنجاه سال، صد سال پیش نیست که بگویند ما حالا اصلاح کرده‌ایم. متعلّق به همین امروز است؛ در شهرهاى بزرگِ کشورِ امریکا است. ببینید؛ هنوز مسأله‌ى تبعیض نژادى در آن کشورى که مدّعى آزادى و حقوق بشر است، حل نشده است.

هنوز انسانى به جرم پوست سیاه، تأمین ندارد که در آن جامعه زندگى کند! یک وقت اگر لازم باشد، به جرم سیاه پوست بودن، پلیسى او را تا حدّ کشتن کتک مى‌زند! اینها ادّعاى حقوق بشر مى‌کنند! اینها چشم خود را بر جنایات وحشت‌آور حکومت غاصب صهیونیست مى‌بندند. ببینید در همین چند روز گذشته، صهیونیسها با مردم بى‌پناه شهرهاى لبنان - صیدا و غیره - چه کردند!

این بمبارانها، این آدم‌رباییها، این کشتارها؛ اینها همه جنایت است. همه‌ى اینها - به اصطلاح آقایان - حرکات ضدّ حقوق بشر است. طرفداران حقوق بشر، هیچ احساس نمى‌کنند که ضدّ حقوق بشر در آن‌جا انجام مى‌گیرد. اگر یک فلسطینىِ از جان گذشته و ستمدیده فریادى بزند و حرکت خشم‌آگینى بکند، دستگاه هاى تبلیغاتى و سیاسیشان به راه مى‌افتد؛ اما این همه جنایت علیه ملت فلسطین و ملت لبنان از طرف آنها نادیده گرفته مى‌شود! امروز پرچم حقوق بشر را چنین کسانى بردوش گرفته‌اند! این، دنیاى فریب نیست؟ دنیاى دروغ نیست!؟ دنیاى تزویر نیست!؟ پیشتر مى‌گفتند که سیاست، تزویر است؛ اما اینها ادّعاى حقوق بشرشان تزویر است؛ اساس کار بین‌المللى‌شان بر تزویر است؛ فقط مسأله‌ى سیاست نیست.

امروز در دنیایى که بر اساس فرهنگ زور و نامردمى بنا شده است، همه‌ ملت ها باید روح دفاع از مصالحشان را در میان خود تقویت کنند. مى‌بینید که چطور سیاست هاى عالم بر اساس زور، ظلم و نادیده گرفتن حقوق انسان ها مى‌چرخد و اداره مى‌شود. ملت فلسطین که یک ملت مظلوم است، با ظلم و جور و قساوت و نامردمى و تبعیض نژادى و نژادپرستىِ یک‌عده سرمایه‌دار و سیاستمدار ظالم در فلسطین اشغالى، از خانه‌ خود اخراج شد. آنچه که در فلسطین اشغالى از مظاهر نژادپرستى انجام شده است، در کمتر جایى نظیر آن را مى‌شود مشاهده کرد.

در این سرزمینى که متعلق به مردم این سرزمین بوده است، همه چیز از آنها باید سلب شود و در خدمت این حکومت نژادپرست صهیونیست قرار گیرد!تقریباً پنجاه سال است که صهیونیست ها در اوایل کار در بخش هایى از سرزمین فلسطین و بعد در همه‌ این سرزمین، با یک نژادپرستى خشونت‌بار که دیگر وحشیانه ‌تر از آن متصور نیست - حکومت مى‌کنند. جوانان فلسطینى را با بدترین شکنجه‌ها در زندان ها شکنجه کردن، حتّى آن‌طورى که نقل شد، در مواردى خون آنها را گرفتن - که در طول این سال ها گفته شد و از این صهیونیست هاى دژخیم هیچ بعید نیست - به وجود آوردن مناظرى مثل شکستن دست یک پسربچه جلوى چشم همه، که به وسیله مأموران انجام گرفت و اتفاقاً تلویزیون آن را نشان داد و دنیا را به ضجه آورد، کارهاى معمولى آن ها است! در این مدت تقریباً پنجاه سال، از این قبیل حوادث مکرر اتفاق افتاده است.

آیا اینها نژادپرستند یا نه؟ آیا نژادپرستى از این خشن‌تر و خباثت‌آلوده‌تر ممکن است؟ اگر اینها نژادپرست نیستند، پس چه کسى نژادپرست است!؟ آن وقت رییس جمهور امریکا به سازمان ملل مى‌رود - به اصطلاح خانه‌ى ملت ها؛ آن‌جایى که باید از حق ملت ها دفاع بکند - مثل یک قلدر مى‌ایستد و علیه ملت فلسطین حرف مى‌زند و براى این نژادپرست هاى دژخیم، شفاعت و وساطت مى‌کند! آیا اینها معنی حقوق بشر را می فهمند!؟ آیا این آدم ها و این سیاستمدارها مى‌توانند ادعا کنند که اصلاً حقوق بشر را فهمیده‌اند؛ چه رسد به طرفدارى از حقوق بشر!؟ اینهایى که وقتى مى‌خواهند راجع به دولت هاى مخالف خودشان حرف بزنند، مثل نقل و نبات همین‌طور کلمه‌ حقوق بشر از دست و رویشان مى‌ریزد!

هر کس را بخواهند متهم کنند، به نفى حقوق بشر یا به عدم مراعات حقوق بشر متهم مى‌کنند؛ مثل این‌که آنها بانى حقوق بشرند! شما چه مى‌فهمید که حقوق بشر چیست!؟ شما که علیه ملت فلسطین چنین خیانتى را روا مى‌دارید و با صهیونیست هاى نژادپرست این‌گونه همدست و همراه و حمایت‌کننده‌ى آنها هستید، چه مى‌فهمید که حقوق بشر چیست!؟ شما چه حق دارید که درباره‌ى حقوق بشر حرف بزنید!؟ رییس جمهور امریکا با این کار، نفرت عمیق ملت هاى مسلمان، بلکه ملت هاى آزادیخواه و عدالت‌طلب دنیا را نسبت به خود عمیق تر کرد.

سخن آخر
با این همه حرکات ضدّ بشرى که از سوى رژیم غاصب صهیونیستى انجام مى‏گیرد، با این همه گناهان و خلاف هاى بَین که هر انسانى را دچار انزجار مى‏کند، امریکا از پشتیبانى خود از این رژیم دست برنمى‏دارد. روزبه‏روز پشتیبانى خودش را از آن بیشتر مى‏کند. این، به چه معناست!؟ کدام تضییع حقوق انسان، از این بالاتر است!؟ آن وقت، امریکایی ها ادّعاى طرفدارى از حقوق بشر مى‏کنند؛ در باره حقوق بشر سخنرانى مى‏کنند؛ حرف مى‏زنند؛ سیاستگذارى مى‏کنند و موضعشان را نسبت به رژیم ها معین مى‏کنند. علاوه بر آمریکای همواره مدعی رعایت حقوق بشر، این روزها دیگر مدعیان دروغین حقوق بشر نیز پا به میدان گذاشته اند.

آنها در کنار سایر مدعیان دروغین تنها و تنها براساس منافع ملی خود حقوق بشر را تعریف می کنند علیرغم نقض آشکار حقوق بشر در این کشور ها، فلان رژیم در لیست سیاه آنهاست، چون به قول آنها «مراعات حقوق بشر را نمى‏کند!» فلان رژیم امروز از لیست سیاه خارج شد! فلان رژیم امروز وارد لیست سیاه شد! اینها، دنیایى را بازى مى‏دهند. افکار عمومى عالم را با این ملعبه به تمسخر مى‏گیرند و بشریت را استهزا مى‏کنند. براى انسان ها بلایى از این بالاتر!؟...

مردم سالاری:میزان رضایت از زندگی

«میزان رضایت از زندگی»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم حمیدرضا شکوهی است که در آن می‌خوانید؛رئیس سازمان  بازرسی کل کشور  هفته گذشته  در سخنانی به بررسی میزان  رضایت مردم از زندگی پرداخت  و گفت که اخیرا از مردم  یک نظرسنجی  به عمل آمد مبنی بر این که آیا از زندگی راضی هستند یاخیر؟ آنگونه که آقای پورمحمدی گفته 65  درصد از مردم ابراز رضایت کرده اند، 23 درصد نظر متوسط داده اند و 12 درصد هم گفته اند از زندگی ناراضی  هستند. او گفته که موسسه ای که این نظرسنجی را انجام داده موسسه دقیقی است و بعد هم اینطور  نتیجه  گرفته که راضی  بودن به این معنا نیست  که مردم گلا یه  و ناراحتی ندارند و اتفاقا  مردم در این نظرسنجی  از گرانی ها به طور مفصل  گلا یه کرده اند، بعد هم یادآور شده که مسوولا ن باید در حد توان خود قول بدهند تا مردم  کمتر گلا یه  داشته باشند.

نتیجه ای که آقای پورمحمدی  از سخنان خود گرفته است، نتیجه ای صحیح است چرا که بالا  بردن انتظارات  و توقعات مردم شرایطی که امکان  پاسخگویی به آن وجود  ندارد باعث  وجود نارضایتی بین آنها می شود. اما من با مقدمه ای  که رئیس محترم  سازمان بازرسی  مطرح کرده، کمی مشکل  دارم.

اول این که  باید مشخص شود  این نظرسنجی  از چه مبنای  علمی برخوردار  بوده و دوم این که منظور  از رضایت از زندگی در این  نظرسنجی  چه بوده است؟ نخستین بار  پل لا زارسفلد در دهه 1940  یکی از  نخستین  نمونه های نظرسنجی  را درباره  انتخابات ریاست جمهوری  آمریکا  در قالب  بررسی  پیمایشی  انجام داد. از آن زمان  تاکنون  نظرسنجی های مختلفی در نقاط مختلف جهان صورت گرفته و از جمله در آمریکا همواره پیش ازبرگزاری انتخابات ریاست جمهوری، نظرسنجی هایی صورت می گیرد  که آنچه  در آن حاصل  می شود با نتایج  واقعی انتخابات  بیش از یکی دو درصد  تفاوت ندارد. اما آیا در کشور ما هم همین گونه است؟ به عنوان مثال  طی دودهه گذشته  من به یاد نمی آورم  پیش  از  برگزاری  یک انتخابات  در ایران، یک نظرسنجی  صورت گرفته باشد که نتیجه آن با نتیجه انتخابات، تفاوت زیادی نداشته باشد.

این موضوع در مورد سایر نظرسنجی ها هم صدق می کند به گونه ای که در دو نظرسنجی با موضوعی یکسان، گاه در کشور ما نتایجی کاملا  متضاد حاصل می شود که این امر حاصل وجود اشکال در شاخصه های این نظرسنجی ها از جمله جامعه آماری، پرسش های طرح شده، نهاد برگزار کننده نظرسنجی و... است.

با این پیش زمینه ذهنی در مورد نظرسنجی در کشورمان، طبیعتا نمی توان در مورد نتایج یک نظرسنجی به ارزیابی دقیقی نشست و نتایج آن را به عموم تعمیم داد. این مشکل زمانی بیشتر احساس می شود که موضوع نظرسنجی ، نه یک مقوله کمی و قابل محاسبه(مثل رای دادن به فلا ن کاندیدا در انتخابات آتی)، بلکه یک مقوله کیفی و غیر قابل سنجش با شاخص های کمی یعنی رضایت از زندگی باشد.

طبعا همه می دانیم که مسایل مختلفی برمیزان رضایت انسان از زندگی موثر است که وضعیت روحی و روانی، میزان درآمد، نوع شغل، تحصیلا ت، دسترسی به آموزش، میزان سلا متی، وضعیت خانوادگی و حتی میزان شادی افراد از جمله این موارد است.بررسی برخی از این شاخص ها از جمله میزان شادی، کار بسیار دشواری است و از میان طیف مختلفی از پرسش ها می توان به میزان شادی فرد پی برد. سنجش میزان رضایت از زندگی افراد به حدی دشوار است که حتی به رسمی ترین نظرسنجی ها و فهرست های بین المللی در این مورد هم گاه با دیده تردید نگریسته می شود.

با این وجود براساس نظرسنجی های بین المللی، رتبه ایران از نظر میزان رضایت از زندگی بین 178 کشور جهان، 96 است. اگر آنچه در مورد میزان 65 درصدی رضایت مردم ایران از زندگی خود که آقای پورمحمدی ذکر کرده صحیح باشد و فقط 12 درصد از زندگی ناراضی باشند، چرا رتبه ایران در فهرست بین المللی رضایت از زندگی، رتبه 96 است؟ طبیعتا نه آن فهرست، مرجع اطمینان بخشی محسوب  می شود و نه آن نظرسنجی قابل اطمینان کامل است چرا که با پیش زمینه ذهنی که درباره صحت و دقت نظرسنجی ها در ایران وجود دارد مشخص نیست تا چه حد صحیح و قابل اعتماد باشد.

 پس چه بهتر که شاخص هایی اینچنین با دقت نظر بیشتری مورد توجه قرار گیرد تا استناداتی که در مورد آن صورت می گیرد برای عامه قابل قبول تر به نظر برسد چرا که تایید رضایت 65 درصدی مردم از زندگی در شرایط فعلی، کارچندان راحتی نیست.

شرق:بهبود تفکر، پس‌ماندگی روش‌

«بهبود تفکر، پس‌ماندگی روش‌»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم پدرام سلطانی است که در آن می‌خوانید؛کلیات طرح ایجاد فضای مساعد کارآفرینی و رفع موانع کسب‌و‌کار هفته گذشته به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. در رابطه با این طرح ذکر چند نکته ضروری است؛ نخست اینکه آنچه تحت عنوان طرح تهیه و تقدیم مجلس شده است با پیش‌نویسی که ابتدا توسط اتاق بازرگانی ایران و اتاق تعاون تنظیم شده بود، تفاوت‌های زیادی دارد.

لذا پیش از آنکه پیشنهادهای اتاق‌ها به رای و نظر تمامی نمایندگان محترم مجلس برسد تغییرات زیادی در آن اعمال شد که شاید در آینده موجب آن شود که در صورتی‌که قانون مربوطه از کارآمدی لازم در رفع موانع کسب‌و‌کار برخوردار نباشد ریشه آن در فاصله بین پیشنهادهای اتاق‌ها و مصوبه مجلس قلمداد شود.

این نکته به معنای تایید کامل پیش‌نویس تهیه‌شده توسط اتاق‌ها نیست بلکه قصد توجه دادن به این مهم دارد که نظام قانون‌نگاری در ایران از روش و سبک علمی و روزآمدی برخوردار نیست و لذا نیات خیرخواهانه نمایندگان در انشای قانون لزوما منجر به از کار درآمدن قوانین جامع و کارآمد نمی‌شود و چنین است که قوانین مجلس هنوز یکی، دو سال از آنها نگذشته در اجرا و نیل به اهداف خود با مشکلات جدی مواجه می‌شوند.

نمونه‌های بارز این مدعا قوانین اجرای سیاست‌های اصل 44 و مالیات بر ارزش افزوده‌اند که هنوز زمان زیادی از آنها نگذشته اما ایرادات جدی به آنها وارد است. نکته دوم، تمرکز کامل طرح روی رفع موانع کسب‌و‌کار و غفلت آن از بخش اول نام این طرح یعنی «ایجاد فضای مساعد کارآفرینی» است.

بدیهی است که رفع موانع کسب‌و‌کار قاعدتا زمینه‌ساز فضای مناسب‌تری جهت کارآفرینی می‌شود، اما پیش‌نیاز کارآفرینی صرفا رفع موانع کسب‌و‌کار نیست. این غفلت از آن رو رخ داده است که اصولا استنباط از معنا و مفهوم کارآفرینی در کشور ما با مفهوم جهانی این واژه تفاوت پیدا کرده است.

به این معنا که برداشت اولیه از کارآفرینی همانا «ایجاد شغل» استنباط می‌شود، حال آنکه کارآفرینی، بروز و ظهور خلاقیت‌ها، نوآوری‌ها و کشف فرصت‌های مغفول کسب‌و‌کار و بدل کردن آنها از ایده به یک فعالیت اقتصادی است.

 با این تعریف در طرح ایجاد فضای مساعد کارآفرینی و رفع موانع کسب‌و‌کار، موادی که ناظر بر کارآفرینی به معنای درست آن باشد، دیده نمی‌شود. نکته سوم تاکید بر تدوین شاخص‌های ملی محیط کسب‌و‌کار و سنجش آنها توسط اتاق‌هاست. اینکه از این پس بر مبنای روش‌شناسی‌های علمی و روزآمد محیط کسب‌و‌کار را پایش کنیم، رخداد مثبتی در فضای اقتصاد کشورمان است.

اما نکته قابل توجه در این خصوص این است که در فضای جهانی شدن، تلاش بر تمایز سنجه‌های اقتصاد ملی از اقتصاد جهانی این شایبه را به وجود خواهد آورد که ما در حوزه محیط کسب‌و‌کار مانند بسیاری از پیشرفت‌های دیگری که گزارش‌های آنها توسط دستگاه‌های اجرایی منتشر می‌شوند، در فرآیند مقایسه امروز با دیروز کشور تاکید و توجه خود را از شکاف روزافزون حرکت اقتصاد کشور با اقتصاد جهانی برداریم. نکته چهارم عدم توازن بین مواد این طرح از حیث درجه اهمیت و شوون اجرایی آنهاست. مصادیق این نکته مواد 16 و 17 طرح قانون فضای کسب‌و‌کار است که تکالیفی را برای شهرداری‌ها مشخص کرده‌اند.

صرف‌نظر از اینکه احکام مواد مزبور اثر قابل توجهی بر محیط کسب‌و‌کار ندارند، اما مفاد آنها ضمن ایجاد هزینه‌ها و کاهش درآمدهایی برای شهرداری‌ها - که در وضعیت فعلی و در فضای هدفمندسازی یارانه‌ها با چالش‌های مالی خطیری مواجه شده‌اند - و عدم تعریف منابع جدید جهت جبران این هزینه‌ها، این نکته را به ذهن متبادر می‌کند که موانع کسب‌و‌کار ناشی از مدیریت شهری، بسیار کوچک و کم‌اهمیت‌اند و حال اینکه چنین نیست و به استناد گزارش سالانه فضای کسب‌و‌کار بانک جهانی، شاخص مرتبط با مدیریت شهری از اهم عوامل جایگاه نامناسب ما در این گزارش‌اند.

اگرچه این طرح دارای نقاط ضعف و کاستی‌هایی از جمله نکات فوق‌الذکر است اما آنچه موجب امیدواری در این رابطه است این است که تفکر حاکم بر قوه مقننه کشور بیش از پیش متوجه نابسامانی و مشکلات محیط کسب‌و‌کار کشور شده است. این نکته از آن جهت حایز اهمیت است که مشکلات محیط کسب‌و‌کار بیش از آنچه به موجب قانون به وجود آمده باشند، به دلیل تفکرات و برداشت‌های نادرست از ضروریات رشد و توسعه اقتصاد کشور حاصل شده‌اند.

بنابراین پرداختن مجلس به این طرح در شرایط انبوهی موضوعات قابل رسیدگی در مجلس در واپسین ماه‌های ماموریت مجلس موجود، خود حامل پیام اهتمام به رفع موانع کسب‌و‌کار کشور است که اهمیت این امر از خود طرح بیشتر است. امید است نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، نقایص موجود در طرح را در زمان تصویب در صحن مجلس برطرف کنند تا زمینه رفع موانع کسب‌و‌کار با استحکام بیشتری به وجود‌ آید.

تهران امروز:یک قطعنامه برپایه اتهامات مخدوش

«یک قطعنامه برپایه اتهامات مخدوش»عنوان یادداشت روز روزنامه تهران امروز به قلم حسام‌ الدین کاوه است که در آن می‌خوانید؛برای نخستین بار در تاریخ مجمع عمومی سازمان ملل متحد، قطعنامه پیشنهادی آمریکا و عربستان علیه ایران و به اتهام واهی تلاش برای ترور سفیر عربستان به تصویب این مجمع رسید.

در واقع مجمع عمومی سازمان ملل همواره جزو مجامعی بوده که هدف تاثیرگذاری آمریکا و جهت‌دهی به آن بوده. تا زمان جنگ سرد توازنی سست و ناپایدار بر فضای مجمع عمومی سازمان ملل حاکم بود، اما از آن پس این دیگر واقعیت‌های سیاسی نیستند که انگیزه تصمیم‌های اعضای مجمع به شمار می‌روند، بلکه منافع سیاسی حاصل از لابی‌های پشت پرده است که رای این یا آن کشور را به نفع یا ضرر این یا آن کشور رقم می‌زند.

در طول تاریخ وقایع و حوادث تلخ بسیاری علیه دیپلمات‌ها یا شهروندان دولت‌های دیگر رخ داده و انگشت اتهام متوجه یک کشور خاص شده است، مثلا دخالت آمریکا در کوبا در ماجرای خلیج خوک‌ها، ماجرای سقوط هواپیمای لاکربی به دستور معمر قذافی دیکتاتور پیشین لیبی و ترور بسیاری از سیاستمداران کشورهای مختلف. اما تاکنون سابقه نداشته است که این دست از موضوع‌ها وارد دستور کار مجمع عمومی سازمان ملل شود و دولت یا رئیس دولت خاصی محکوم گردد.

قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل بیانگر آن است که این مجمع آن‌چنان تحت تاثیر و نفوذ و سلطه آمریکاست که حتی یک اتهام اثبات نشده را دستمایه محکومیت ایران اسلامی قرار می‌دهد.

صرف نظر از اینکه مجمع می‌بایست به بررسی صحت و سقم ادعای عربستان و نیز شنیدن دفاعیات ایران می‌پرداخت، صرف صدور قطعنامه برای چیزی که هنوز قطعیت آن اثبات نشده، پرستیژ و شخصیت مجمع عمومی سازمان ملل متحد را مخدوش می‌سازد.

سویه دیگر این قطعنامه نمایانگر آن است که حلقه محاصره آمریکا هر روز تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود و به زعم طراحان کاخ سفید، با افزایش فشار بر ایران، می‌توان آن را کنترل کرد. اما سران کاخ سفید هنوز درنیافته‌اند که اتفاقا هرچه فشارهای سیاسی ـ نظامی بر ایران بیشتر شود، ملت و دولت ایران در پافشاری بر سر مواضع اصولی و انقلابی خود سرسخت‌تر می‌شوند. شرم‌آور است که عربستان نقش عروسک خیمه شب‌بازی آمریکا را بازی می‌کند.

بعید به نظر می‌رسد که رفتار عربستان چیزی بیش از رقابت‌های منطقه‌ای باشد، بوی مشمئزکننده کینه و نفرت از ایران اسلامی به مشام می‌رسد. تنها نصیحتی که می‌توان به این همسایه کینه‌توز کرد، این است که در روز خطر، آمریکا هرگز با شما نخواهد بود، آن‌چنان که با شاه مخلوع ایران نبود و با مبارک هم و دیگران که همچون شما مست از قدرت کف بر لب آورده‌اید و عقل و عقالتان را از دست داده‌اید. روز خطر روز جنبش ملت مسلمان عربستان است و شاید آن روز که پسوند «سعودی» از عربستان حذف شود، چندان دور نباشد. متاسفانه نه آمریکا حاضر است از تاریخ درس بگیرد و نه سران عربستان.

هر دو بر طبل خصومت و کین می‌زنند اما چه نتیجه‌ای عاید آنان خواهد شد؟ هیچ! تقدیر تاریخی ایران اسلامی اینگونه رقم خورده است که خود را از چنگ استبداد و استکبار برهاند و در این راه ثابت قدم بماند. ایران اسلامی خود را به خداوند قهار جبار سپرده است که هیچ دستی فراتر از دست او نیست و به هنگام ضرورت دفاع از کیان جمهوری اسلامی، از هیچ‌گونه فداکاری و جانفشانی دریغ نخواهد کرد.

ابتکار:آفتابه و لگن هفت دست و شام و ناهار هیچی!

«آفتابه و لگن هفت دست و شام و ناهار هیچی!»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم غلامرضا کمالی‌پناه است که در آن می‌خوانید؛حکایت می‌کنند: روباهی در جنگل زندگی می‌کرد. طبلی میان‌تهی در کنار درختی بود. وقتی باد می‌وزید، شاخه درختی به طبل می‌خورد و صدا می‌داد. روباه بیچاره از ترس و هیبت آن صدا از جایش تکان نمی‌خورد. پس از مدتی که هیچ اثر و تحرکی از صاحب صدا (طبل) نیامد، تصمیم گرفت به آن نزدیک شود و از اوضاع سر دربیاورد. نزدیک‌تر رفت و طبل را دید. آن‌را با چنگ و دندان پاره کرد و دیدی که الحق پوست بی‌ارزشی بیش نیست.

کاری به سال‌های دورتر نداریم؛ اما از حدود ده‌پانزده سال پیش تا کنون، اگر به شمارش گروه‌ها، جمعیت‌ها، جبهه‌ها و احزابی که در فضای سیاسی کشور خودمان شکل گرفته‌اند، نیم‌نگاهی بیفکنیم، در تعداد و عنوان‌ها شگفت‌زده می‌شویم. هرکسی‌که به ماهیت و کارکرد و ارزش واقعی این گروه‌ها و جبهه‌ها آشنا نباشد، فکر می‌کند که «علی‌آباد هم شهری است».

البته ناگفته نماند اگرچه این دسته‌جات برای مردم و کشور آبی ندارند و حتی سربار و دردسرآفرین هستند، برای صاحبانشان نان و نام و نوایی دارند. اساساً هدف از شکل‌گیری آن‌ها هم همین چیز‌ها بوده است. اینکه برخی از «شبه‌حزب‌ها» و جبهه‌های سیاسی خود را مردمی می‌خوانند و یا دم از خواسته‌های مردم و ملت می‌زنند، شوخی‌ای بیش نیست. سخنی که از دل برنخیزد، لاجرم بر دل‌ها ننشیند. واقعیت این است که این گروه‌ها همواره حول قدرت و ثروت و شخصیت‌های مطرح شکل گرفته‌اند. بیشتر از آنکه نگاهشان به‌سمت جامعه باشد، خود را از دکمه قبای شخصیت‌ها و رؤسای جمهور آویزان کرده‌اند. آنان به قصد گرفتن امتیازات سیاسی و اقتصادی و دستیابی به شهرت و ثروت کوشیده‌اند تا به دولت‌ها و اشخاص بقبولانند که هواخواه آنان هستند. به همین سبب، نه مردم آنان را جدی گرفته‌اند و نه خودشان و البته نظام هم به بود و نبودشان اهمیت چندانی نمی‌دهد.

شاید در زمان رؤسای جمهور قبل از احمدی‌نژاد، به این گروه‌ها نیم‌نگاهی می‌شد و آن‌هم شاید به‌سبب نگرش آن بزرگان به مقوله حزب و اهمیت شکل‌گیری آن بود؛ اما با پیروزی دکتر احمدی‌نژاد، آب پاکی روی دست همه آنان ریخته شد و رئیس‌جمهور کنونی بی‌رودربایستی گفت که کاسه‌کوزه‌تان را جمع کنید و بروید کشکتان را بسابید؛ زیرا او به‌خوبی پی برده است که این گروه‌ها بیشتر از آنکه به‌سبب شعارها، برنامه‌ها و مقبولیتشان نزد مردم، رأی گرفته باشند، به‌دلیل وابستگی‌شان به شخصیت‌های خاصی رأی آورده‌اند. اساساً این جبهه‌ها و احزاب برنامه‌ای ندارند؛ بلکه یک‌سری وعده و وعیدهای کلی و شعارهای توخالی مطرح می‌کنند و پس از آنکه به‌سبب وابستگی رأی گرفتند، همه آن شعارها را هم فراموش می‌کنند.

پس از آنکه دولت و دولت‌مردان کنار رفتند، فعالیت‌های آن گروه و احزاب وابسته نیز کم‌رنگ و از هستی ساقط می‌شوند؛ زیرا بند نافشان به رحم قدرت و دولت بسته شده. همین که خون و منبع آن به پایان رسید، نفس آن‌ها هم به آخر می‌رسد. چه خوب بود که بند نافشان به بانک خون بی‌انتهای اعتماد مردم پیوند می‌خورد تا حیات طولانی‌تری می‌یافتند. اما این‌گونه نبود و نیست. کارگزاران در دوره هاشمی، مشارکتی‌ها در دوره خاتمی و آبادگران یا رایحه خوش خدمت در دوره احمدی‌نژاد، مشتی از خروارند.

ناگفته نماند در این گفتار قصد بدگویی از حزب نیست. در کشورهای پیشرفته احزاب کارکردها و نقش‌آفرینی‌های مثبت و تأثیرگذاری دارند؛ اما در کشورهای در حال توسعه یا توسعه‌نیافته، ارزش و کارکرد احزاب همانند ارزش پول آن‌هاست. در یکی از کشورهای فقیر و دست چندم افریقایی، حدود چهارصد حزب اعلام موجودیت کرده‌اند. در همین کشور هیچ‌کدام از احزاب در دولت‌سازی و توسعه و برنامه‌محوری نقش تعیین‌کننده‌ای ندارند. حزب در چنین کشورهایی به‌همان میزان قرب و منزلت دارد که دلار در کشور دیگری در افریقا. می‌دانیم «دلار» یک واحد پولی قدرتمند در اقتصاد جهان است؛ البته منظور دلار امریکاست. در یکی از کشورهای افریقایی هم واحد پول دلار است. ارزش دلارشان به‌اندازه‌ای است که با یک‌میلیارد آن می‌توان یک قرص نان خرید، درحالی‌که با یک‌میلیارد دلار امریکا می‌توان شهری را ساخت. نقش و پایگاه حزب را در امریکا با همین کشورها مقایسه کنید. «دانه فلفل سیاه و خال مه‌رویان سیاه»؛ اما این کجا و آن کجا؟!

در ایران هم مردم، مسئولان بلندپایه و نظام، برای گروه‌ها و احزاب جایگاه و اهمیت چندانی قائل نیستند. اگرچه از حق نگذریم، گاهی تبلیغات همین جمعیت‌ها و جبهه‌ها در شناساندن شخصیت‌ها اثرگذاری‌هایی داشته‌ است؛ اما عملکرد آنان و بی‌توجهی به خواسته‌های مردم موجب شده که نه‌تنها در نگاه جامعه جایگاهی نیابند، بلکه همان شخصیت‌ها هم دامن خویش را از انتساب به آن‌ها دور کنند.

چرا هیچ‌یک از بزرگانی نظیر هاشمی، خاتمی و احمدی‌نژاد که ردای ریاست‌جمهوری را به تن کرده‌اند، حاضر نبوده و نیستند به تشکیل «حزب» روی بیاورند؟ انگار این موجود، پتیاره‌ای است که بزرگان از نسبت‌یافتن به آن احساس شرم می‌کنند. با‌همه‌این‌ها، جای شگفت است که هر روز در گوشه و کنار کشور، باز گروه و جبهه دیگری از دل این خاک نامرغوب سر بیرون می‌کنند و جز برای خویشتن، برای هیچ گروه دیگری جایگاه و ارزشی قائل نمی‌شوند، هرچندکه آگاهان دانند «آفتابه و لگن هفت دست و شام و ناهار هیچی!»

آفرینش:روزهای سخت در انتظار سوریه

«روزهای سخت در انتظار سوریه»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که در آن می‌خوانید؛اتحادیه عرب در طی نشست اخیر خود به سبب عمل نکردن سوریه به توافقات قبلی و کشتار مجدد غیر نظامیان، عضویت این کشوررا در این اتحادیه به حالت تعلیق در آورد و محدودیت های جدید سیاسی و اقتصادی علیه دولت سوریه را با 18 رای موافق ، مخالفت یمن و لبنان و رای ممتنع عراق، به تصویب رساند. درهمین راستا کشورهای عضو سفرای خود را از دمشق فراخواندند و اعلام داشتند تا سوریه به طرح اتحادیه عمل نکند این وضعیت ادامه خواهد یافت.

همچنین اتحادیه عرب با تهدید سوریه مبنی بر پیگیری امور این کشور از طریق شورای امنیت خواستار دست کشیدن سوریه از کشتارغیرنظامیان شده است. اما در کنار تعلیق عضویت و تهدید به دخالت شورای امنیت ، اتحادیه عرب از مخالفان و معترضان دولت سوریه دعوت کرده تا با حضور در مقر این اتحادیه به بحث و بررسی مرحله انتقالی در این کشور بپردازند. این اقدام اتحادیه عرب به معنای کشیده شدن دولت سوریه به ورطه ای خطرناک است.

با نگاهی به وضعیت لیبی مشاهده می کنیم که چنین وضعیتی برای دولت قذافی رخ داد و ابتداً عضویت آن به حالت تعلیق درآمد، پرونده لیبی به شورای امنیت رفت و سپس شورای انتقالی از سوی کشورهای مختلف به رسمیت شناخته شد. درحقیقت کشاندن مخالفان به اتحادیه عرب و مذاکره با آنان به معنای رسمیت بخشیدن به شورای مخالفین سوریه می باشد و این دولت بشاراسد را با چالشی بزرگ مواجه خواهد کرد. دولت سوریه می توانست با عمل کردن به طرح ابتدایی اتحادیه عرب و پایان دادن به درگیری ها مانع بهانه تراشی های اعراب و کشورهای غربی گردد. پس از تصمیم اتحادیه عرب نسبت به تعلیق عضویت سوریه، اتحادیه اروپا و آمریکا از این اقدام حمایت کردند و خواستار افزایش فشارها به دولت بشاراسد شدند.

با توجه به تجربه تونس، مصر و لیبی و نوع برخورد و سناریو چینی کشورهای غربی با همراهی کشورهای عربی ، لازم است تا دولت سوریه عاقبت این کشورها را نقشه راه خود قرار دهد و اجازه ندهد ناخواسته درمسیر مورد نظر غرب قرار بگیرد . با توجه به اینکه دولت بشاراسد هنوز در شهرهای بزرگ سوریه حامیان بسیاری دارد، می تواند از این فرصت استفاده کند و با مطرح ساختن انجام مذاکره با مخالفان و دست کشیدن از ادامه درگیری ها، مانع از تصمیم گیری کشورهای غربی و عربی در مورد اوضاع داخلی خود شود.با توجه به شرایط موجود کافی است تا شورای معترضین سوریه از سوی اتحادیه عرب یا دیگر مجامع بین المللی به رسمیت شناخته شود و آن وقت دیگر نمی توان به راحتی انتظار بهبود اوضاع را داشت وباید منتظر روزهای سخت برای سوریه بود.

فرهیختگان:آتشی برای جاودانگی درد
  
«آتشی برای جاودانگی درد»عنوان یادداشت روز روزنامه فرهیختگان به قلم بهروز قزلباش: «... این کوه پیر باز، زیر نهیب واقعه، خواب زمرد و فیروزه‌ می‌بیند.»

و اکنون باید گفت، این کوه پیر باز زیر نهیب واقعه خواب زمرد و فیروزه را فراموش کرده است. چون تا آتش منوچهر را در دل دارد، خود فیروزه را چه نیاز و زمرد مگر چیست جز پاره‌سنگی از استخوان‌های ریخته و اندام سوخته شاعرانگی بشر در حسرت جاودانگی بر صورت درد یا خیال آیینه‌هایی که سنگ را شیشه می‌کنند.

شعر، نوعی شیشه‌گری است. شفاف‌کردن اشیا برای آنکه درون‌شان را به ما نشان دهند. دریغا که هرچه شفاف‌تر می‌شوند، بیرون را بازتاب می‌دهند. و درون همچنان دست‌نیافتنی می‌ماند.

اما شاعر در «گذرگاه» «چراغ» می‌گیرد. بر «ساحلی دیگر»، تا «کوچه‌های شعر»، «سیر حسرت»، «مرغ آتش» را در «نفرین»، «شکست» به «آهنگ دیگر»ی ببرد؛ تا ذهن که آیینه شاعر است برای تماشا، درون اشیا را نسبت به جهان هوشیار کند اما این شدنی نیست.

بنابراین شاعر جهان را نسبت به ذهن اشیا هوشیار و بینا می‌کند. حتی در ذهن تیر و کمان کودکی‌های دیر و دور اما شیرین با تمام تلخی‌ها و ناگواری‌هایی که «لب به‌شگفت» می‌گشایند و چشم بر «درد شهر» می‌بندند. منوچهر آتشی کلمات را در صورت ساده و ذهن‌پذیر به کار می‌گیرد، در عین حال خیال بدیع را مجال پیچیدگی مخل نمی‌گذارد. «آیا تو بازگشته‌ای؟/ آبی که پای کوه خارا می‌شست/ و شکل فاخته را/ به ذهن تیر کمان کودک می‌آموخت؟ آیا تو بازگشته‌ای؟» این بازنگشتن است که منوچهر را آتش می‌زند و این آب که پای کوه خارا می‌شوید، اگر حسرت همان عشق گدازنده و سوزنده‌ای نیست که داغش را بر دل منوچهر آتشی گذاشته و گذشته است، چه می‌تواند باشد؟! شگفتا که «عشق» حتی اگر به خواری و خارا ختم شود و سرانجامش ناسرانجامی، تازه دارد عشق می‌شود و آسمان دلپذیرتر از همیشه آبی خواهد بود.

چرا؟ ذهن شاعر آسمان را در حوالی «طاووس سبز» که کنایه از معشوقه‌ای رنگارنگ و ملون است،‌ آبی می‌بیند؟! چاره‌ای جز این نیست. عشق که باشد نمی‌تواند که حضور این اکسیر معجزه‌گر را ندیده بگیرد. می‌شود آنکه گفت: «ابری که آسمان را/ در گوشه‌های سمت تو آبی می‌کرد» اما ماجرا در همین‌جا تمام نمی‌شود. روی دیگر تلون معشوقه بی‌مهری، جفا و رفتن و نصیب شغال شدن است.

«... و عصر را به منفی تصویر جفتی شیدا می‌آراست/ زیر پرنده‌ها و صدا؟! به راستی/ آیا تو بازگشته‌ای؟» کسی نمی‌داند. حتی شاعر. یقین ندارد که بازنگشته باشد. وگرنه او کیست که در روح و جان شاعر حلول کرده است و با اوست. در چهره او، در آتش سر او و در گدازه‌های دلش که زمرد است و فیروزه. آری، «کسی نمی‌داند، اما/ این کوه پیر باز/ زیر نهیب واقعه/ خواب زمرد و فیروزه می‌بیند.»

اما این هنوز تمام ماجرا نیست. مساله این است که آیا دردهای منوچهر آتشی، آنقدر بزرگ و وهم‌انگیز بوده‌اند که او را در کلماتش جاودانه کنند؟ حقیقت ماجرا این است که این پرسش را تنها درباره برخی از شاعران می‌توان طرح کرد. و همان‌ها، که شایسته این پرسشند، اقبال به جاودانگی بیشتری دارند تا آنها که حتی نمی‌شود این سوال را درباره‌شان پرسید. مهم نیست که پاسخ صاحب این قلم به پرسش دریغ و درد منوچهر آتشی چه باشد،‌مهم این است که قضاوت با کسانی است که او را در خاطره‌های خود به اندوه، عشق، شکست، حماسه و پیروزی‌های خود گره می‌زنند و با شعرهای او زندگی می‌کنند.

آیا همین‌قدر برای منوچهر آتشی کافی نیست؟ به راستی کافی نیست؟ گیرم که معشوقه‌ها شعور معشوقگی نداشته باشند، این عاشق‌شدن و سوختن است که مهم است؛ چگونه عاشق بودن و عاشق چه شدن؟! همه زلالی‌ها، پاکی‌ها، زیبایی‌ها را در سمت معشوقه دیدن و پرکشیدن از شوق برای همه آسمانی‌ها، حتی اگر روی خاک بی‌مقدار، قدم می‌نهند. این جوهر عشق در تماشای منوچهر آتشی است. همین برای جاودانگی او کافی است حتی اگر نامی از او نباشد.

دنیای اقتصاد:سخنان مبهم درباره نرخ ارز

«سخنان مبهم درباره نرخ ارز»عنوان سرمقاله روزنامه دنیا اقتصاد به قلم محمدصادق جنان‌صفت است  که در آن می‌خوانید؛مجموعه‌ای از شرایط و دلایل در روزهای پایانی منتهی به روز استیضاح وزیر اقتصاد راه را برای عبور دادن او از مرحله به دست نیاوردن رای اعتماد دوباره نمایندگان باز کرد.

به این ترتیب، وزیر اقتصاد و سخنگوی اقتصادی دولت با خیالی آسوده در جمع خبرنگاران حاضر و به ارائه اخبار، طرح دیدگاه‌ها و تحلیل‌های اقتصادی می‌پردازد. اما جریان و رویداد مشهور به پرونده 3 هزار میلیارد تومانی که در حوزه وظایف و زیرمجموعه وزارت اقتصاد رخ داده، آنقدر بزرگ و شگفت‌انگیز است که به این زودی‌ها از ذهن جامعه پاک نمی‌شود و به همین دلیل است که او هنوز باید پاسخگو باشد. به همین دلیل است که خبرنگاران روز گذشته در فرصت کمی که وزیر در اختیار آنها قرار داد دو دسته پرسش از او کردند.

یک گروه از پرسش‌ها درباره ماجرای تلخ و تاسف‌انگیز برداشت 3 هزار میلیارد تومانی از سپرده‌های مردم در شبکه بانکی بود و پرسش دیگر خبرنگاران از وزیر درباره سیاست‌های ارزی و ابهام موجود در این سیاست‌ها بود که آثار خود را در چند نرخی شدن ارز بر جای گذاشته است. وزیر اقتصاد در این باره گفت: «نرخ ارز هنوز هم بالاست، نظر دولت تعیین نرخ ارز واحد است و منتظریم رییس کل بانک مرکزی اقدام‌های خود را انجام دهد.»

«نرخ ارز هنوز هم بالاست» یعنی چه؟ نرخ ارزی که وزیر می‌گوید «بالاست» نسبت به چه عددی بالاست و این عدد از کجا آمده و چرا کسی آن را اعلام نکرده است؟ به نظر می‌رسد وزیر محترم اقتصاد به جای اینکه با طرح مسائل کلی دیدگاه خود را بیان کند، می‌توانست و البته می‌تواند در این باره به طور شفاف صحبت کند و بازار را در ابهام بیشتر فرو نبرد. سازوکاری که وزیر اقتصاد به آن دست یافته است تا نرخ ارز هنوز هم بالا نباشد، چیست؟

آیا قرار است دولت ارز بیشتری به بازار عرضه کند یا اینکه محدودیت‌های بیشتر در سمت تقاضای ارز این وظیفه را بر دوش خواهد کشید؟ «نظر دولت نرخ واحد ارز است» نیز ناشفاف و مبهم است.

منظور از «نرخ واحد ارز» با توجه به اینکه وی و رییس کل بانک مرکزی پیش از این گفته‌اند نرخ ارز در بازار تعیین می‌شود نیز نامفهوم است. آیا نرخ واحد ارز موردنظر دولت، میانگین نرخ ارز‌های 3 گانه موجود در بازار است؟ آیا دولت می‌خواهد نرخ واحد ارز در حد نرخ ارز مرجع باشد و نرخ بازار را تا این حد کاهش دهد؟ به نظر می‌رسد وزیر اقتصاد که بالاترین مقام اجرایی اقتصاد است باید از به کار بردن عبارات مبهم و کلی اجتناب کند تا فعالان اقتصادی بتوانند براساس سخنان او برای کسب و کار خود برنامه‌ریزی کنند. نکته دیگر اینکه در سخنان وزیر اقتصاد به مردم هشدار داده شده که اگر نرخ ارز پایین آمد گلایه نکنند که این گونه سخن گفتن نیز جای سوال دارد.

یادمان نرفته است که رییس‌کل بانک مرکزی ایران که به لحاظ حوزه اختیارات و وظایف درباره نرخ ارز مقام ذی‌صلاح‌تری نسبت به وزیر اقتصاد است نیز چندین بار اعلام کرده نرخ ارز را کاهش خواهد داد، اما واقعیت‌های بازار اجازه این وعده را نداده است. در حالی که روزها و هفته‌ها است که رانت در بازار ارز توزیع می‌شود، این پرسش نیز مطرح است اگر وزیر اقتصاد این قدرت را دارد که نرخ ارز را گونه‌ای کاهش ‌دهد که مردم متضرر را احتمالا وادار به گلایه از دولت خواهد کرد، چرا تا امروز این کار را انجام نداده و کدام مصلحت موجب وضع فعلی بوده است؟

امیدواریم وزیر اقتصاد ایران – هر کس که می‌خواهد باشد – به جای دستور دادن به نرخ ارز به دنبال آن باشد که فضای کسب‌و‌کار برای شهروندان را آزاد و رقابتی ‌کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها