در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
روز بازی حدود نیمساعت قبل از مسابقه، من و بقیه اعضای تیم توی کلاس مشغول آماده شدن بودیم و بقیه بچهها به حیاط رفته بودند. از پنجره حیاط را نگاه کردم؛ غوغایی برپا بود و همه بچههای مدرسه دورتادور زمین ایستاده بودند و آقای مساوات ناظم مدرسه با کمک چند تا از بچهها آنها را منظم میکردند و معلم ورزش هم آخرین کارهای لازم را انجام میداد. نگاهم را از حیاط برداشتم و کنار بچهها آمدم و دست در دست هم گذاشتیم و پیمان بستیم که با کمک خداوند تمام تلاشمان را بکنیم تا پیروز شویم و بعد راهی حیاط مدرسه شدیم. از پلهها که پایین میآمدیم چشمم به تابلو اعلانات مدرسه افتاد. روی آن اطلاعیهای که بر یک کاغذ بزرگ با ماژیک نوشته شده بود، خودنمایی میکرد «زمان برگزاری بازی فینال مدرسه راهنمایی...». با خواندن آن احساس خوبی سراغم آمد و در تصمیمام برای خوب بازی کردن قویتر شدم. به حیاط که رسیدیم از میان بچهها داخل زمین شدیم و 4 نفر اصلی توی زمین ماندند و 2 نفر ذخیره هم بیرون ایستادند. قرار شد که حسین توی دروازه و من دفاع بازی کنم و مهدی و شهرام هم جلو باشند. تیم حریف هم روبهروی ما آماده بود و میدانستیم که آنها هم به قصد برنده شدن آمدهاند. قبل از این که بازی شروع شود آقای ناظم و معلم ورزش اعضای 2 تیم را به وسط زمین آوردند و توصیههای لازم را کردند و هر دو تیم توی زمینهای خودشان رفتند و من برای آخرین بار بچهها را جمع کردم و از آنها خواستم از
هیچ چیز نترسند و حواسشان جمع باشد.
کمی دلهره داشتم برای همین لحظهای چشمانم را بستم و از خدا خواستم که اگر حقمان بود کمکمان کند و بعد به طرف حسین رفتم و از او خواستم که مراقب همهچیز باشد و او هم مثل همیشه با لبخند دستش را روی شانهام گذاشت وگفت: «خیالت راحت باشه.»
بازی با سوت معلم ورزش که داور مسابقه بود، شروع شد. بیرون از زمین هم بچهها تیم خودشان را تشویق میکردند و در این مورد با هم رقابت داشتند. بچههای ما فریاد میزدند «سنگو، زدن به شیشه اول برنده میشه...» و کلاس سومیها هم شعار خودشان را میدادند. خلاصه شور و هیجانی بود و صدا به صدا نمیرسید. تیم حریف کمی قویتر از ما بود و از همان اول بازی حمله کردند و ما سعی کردیم عقبتر بازی کنیم تا راه حملهشان را ببندیم. بچهها خوب دفاع میکردند، بخصوص حسین که کارش عالی بود و تمام ضربههای آنها را مهار کرد.
به هر سختی که بود نیمه اول را پشت سر گذاشتیم و بعد از کمی استراحت 15 دقیقه دوم شروع شد. توپ دولایه پلاستیکی مدام ضربه میخورد و این طرف و آن طرف میرفت و بچههای ما با جان و دل بازی میکردند. خیلی دلم میخواست بدانم که چقدر از وقت باقی مانده و در آن لحظات سخت به این فکر میکردم که باید هر طوری شده بازی را به پنالتی بکشانیم چون با وجود حسین که امروز خیلی آماده بود شانس بیشتری برای بردن داشتیم.
یک لحظه که توپ بیرون رفت از یکی از بچههای ذخیرهمان پرسیدم که چند دقیقه مانده است و او هم با اشاره دست به من فهماند که 2 دقیقه دیگر بازی تمام است؛ خیلی خوشحال شدم.
توپ به حسین رسید و او هم آن را به من پاس داد. یکی از بچههای حریف با شدت هرچه تمام روی پای من آمد، اما توانستم او را جا بگذارم ولی از حرکت او کمی عصبانی شدم و تصمیم گرفتم خشم خودم را با یک شوت محکم خالی کنم؛ همه توانم را جمع کردم و یک نگاه به دروازهشان انداختم و با تمام قدرت از همان جا که نمیدانم چند متر فاصله داشت شوت کردم. بعد از ضربه تعادلم را از دست دادم و روی زمین افتادم، اما با چشمانم توپ را دنبال کردم. توپ با سرعت و قدرت به سوی دروازه سومیها میرفت. دیگر هیچ چیزی را نه میشنیدم ونه میدیدم و لحظهای احساس کردم که فقط من توی زمین هستم و توپ به زیبایی بر تور دروازه حریف نشست !
صدای فریاد شادی بچههای کلاسمان همه جا را پرکرد و بقیه همتیمیها هم از خوشحالی زیاد روی من ریختند و من که تازه به خودم آمده بودم فریاد کشیدم و حسین در همان حال سر مرا بین دودستش گرفته بود و بلند بلند میگفت: «پسر چیکار کردی... باریکلا....»
سومیها سریع بازی را شروع کردند، اما هنوز چند ضربهای بیشتر به توپ نزده بودند که داور سوت پایان بازی را به صدا در آورد و بچههای کلاس به داخل زمین هجوم آوردند و مشغول شادی کردن شدند و من در میان آن همه سروصدا فقط خدا را شکر کردم.
رضا بهنام
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد