قسمت پایانی - جنازه‌ای در ساختمان متروک؛ این ماجرا:

اعتراف در حلقه محاصره

کارآگاه شهاب و دستیارش ستوان ظهوری در پی کشف جنازه‌ای مثله‌شده، یک ضایعات جمع‌کن به نام محمود را بازداشت می‌کنند. محمود مدعی است گونی حاوی جسد را با این تصور که داخلش قوطی نوشابه است از یکی از سکنه ساختمانی در سعادت‌آباد تحویل گرفته و وقتی فهمیده بود داخل گونی چیست از ترس، جسد را در ساختمانی متروک انداخته و فرار کرده بود. 2 همکار با راهنمایی محمود به ساختمان موردنظر می‌روند و می‌فهمند همسر سابق مقتول در آنجا زندگی می‌کند.
کد خبر: ۴۳۵۹۸۸

این زن که گیسو نام دارد جنازه امیر را شناسایی می‌کند و معلوم می‌شود گیسو بعد از جدایی از امیر با مردی به نام یاسر ازدواج موقت کرده، اما شوهرش را به همسایه‌ها به عنوان برادرش معرفی کرده بود. یاسر همان مردی است که محمود مدعی است گونی حاوی جنازه را به وی داده، اما یاسر سکته مغزی کرده و در روز قتل در بیمارستان بستری بود. کارآگاه اگرچه به گیسو و یاسر مظنون است، فکر می‌کند محمود هم بی‌گناه نیست بویژه آن که مرد ضایعات جمع‌کن بعد از قتل یک پیکان خریده و همه پول را به صورت دستی و نقد پرداخت کرده است. هنوز بازجویی‌ها از 2 متهم جدید شروع نشده است که به کارآگاه خبر می‌دهند در نزدیکی محل رها شدن جسد، مقدار زیادی خون پیدا شده است کارآگاه و دستیارش به آنجا می‌روند، اما سرنخی گیر نمی‌آورند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:

کارآگاه شیشه ماشین را پایین داده بود تا از باد پاییزی کمال استفاده را ببرد و کمی فکر کند. محمود با اطمینان یاسر را به عنوان قاتل معرفی کرده بود یعنی او خبر نداشت یاسر در این روز در بیمارستان بوده پس حتما قبلا با او آشنا شده بود و از نسبت او و امیر خبر داشت و می‌دانست با معرفی‌کردن او به عنوان عامل جنایت می‌تواند قال قضیه را بکند، اما بدشانسی گریبانش را گرفته بود. شاید هم گیسو و یاسر، مرد ضایعات‌جمع‌کن را برای قتل اجیر کرده بودند. خورشید داشت غروب می‌کرد که 2 همکار به اداره برگشتند. تا قبل از این که آزمایشگاه اعلام کند نمونه خون کشف‌شده برای مقتول است یا نه کاری نمی‌شد کرد. بازجویی از متهمان هم آب در هاون کوبیدن بود و هر سه نفر به راحتی آب خوردن می‌توانستند قتل را انکار کنند.

ستوان ظهوری سوالی داشت که هر چه به مغزش فشار می‌آورد، جوابی برای آن پیدا نمی‌کرد. بالاخره دل را به دریا زد و از رئیس‌اش پرسید: «امیر برای چه باید به خانه زن سابقش رفت و آمد داشته باشد؟ محمود می‌گوید جسد را در آنجا تحویل گرفته اگر راست بگوید واقعا امیر آنجا چه کار داشت اگر دروغ می‌گوید باز هم یعنی می‌داند امیر به آن ساختمان رفت و آمد می‌کرد برای همین هم این دروغ را سرهم کرده تا حرفش واقعی به نظر برسد».

حق با ظهوری بود. خود شهاب هم به این فکر کرده بود و تصمیم داشت فردا در این باره با گیسو صحبت کند، اما بد ندید همان لحظه بازجویی را انجام بدهد. دستور داد گیسو را بیاورند. زن خیلی پریشان به نظر می‌رسید انگار همین چند ساعت بازداشت برایش یک عمر گذشته بود. رنگ به رخسار نداشت و صدایش می‌لرزید. او حاضر بود هر کاری بکند تا زودتر بی‌گناهی‌اش ثابت و آزاد شود. کارآگاه با لحنی محکم و قاطع طوری که گیسو قافیه را ببازد، گفت: «شوهر سابقت برای چه به خانه تو رفت و آمد داشت؟»

زن به جای جواب دادن زیر گریه زد. این بار ستوان سوال را پرسید و گیسو باز هم فقط اشک ریخت. راه گلویش بسته شده بود و کلمات را نمی‌توانست از حنجره‌اش بیرون بریزد. شهاب روی میز کوبید و گفت: «برای آخرین بار می‌پرسم امیر خانه تو چه کار داشت؟»

گیسو بالاخره زبان باز کرد. جویده‌جویده حرف می‌زد: «گیر داده بود آشتی کنیم».

ظهوری وقت را مناسب دید و گفت: «پس برای همین او را کشتید؟»

بغض گیسو دوباره ترکید و همان طور که هق‌هق می‌کرد کلمات نامفهومی را ادا کرد که می‌شد حدس زد دارد برای بی‌گناهی‌اش قسم می‌خورد. شهاب نمی‌خواست بیشتر از این متهم را تحت فشار بگذارد برای همین ختم جلسه را اعلام کرد.

صبح روز بعد از آزمایشگاه برای سرگرد نامه‌ای فرستاده بودند که در آن نوشته شده بود خون کشف‌شده با خون امیر مطابقت دارد. این نامه ثابت می‌کرد حرف‌های محمود کاملا کذب است. دروغ او درباره ملاقاتش با یاسر در روز حادثه قبلا رو و حالا معلوم شده بود. اصلا امیر در بیابان و نه در ساختمان مسکونی به قتل رسیده است. بهترین راه چاره مواجه‌کردن یاسر و محمود با هم بود. این اتفاق در کمال احتیاط و در حالی که 2 همکار همه چیز را زیر نظر داشتند، انجام شد. چون شوهر صیغه‌ای گیسو تازه سکته مغزی کرده و از نظر جسمی در شرایط مساعدی قرار نداشت. محمود به محض دیدن این مرد به کارآگاه گفت: «خودش است خود این مرد جسد را به من داد. چقدر دعایش کردم. چه می‌دانستم چه دامی برایم پهن کرده».

ستوان به او هشدار داد پرت و پلا نگوید: «این آقا آن روز بیمارستان بوده. بی‌خود برای خودت معرکه نگیر».

ضایعات‌جمع‌کن خاموش شد و این بار نوبت به یاسر رسید: «این آقا را چند بار جلوی خانه گیسو دیده‌ام. یک بار رخت و لباس‌هایی را که به دردم نمی‌خورد جمع کردم و به او دادم. به نظرم مرد خوب و زحمتکشی بود».

اگر حرف یاسر حقیقت داشت، تکه‌های زیادی از این پازل کنار هم قرار می‌گرفت و معلوم می‌شد محمود چطور توانسته با اطمینان و دقت یک قاتل خیالی بسازد و او را به پلیس معرفی کند. به هر حال هر دو مرد اتهام قتل را انکار کردند. یاسر حتی حاضر نشد بپذیرد در عمرش امیر را دیده است.

بعد از ناهار نوبت به گیسو رسید او امروز آرام‌تر بود البته به نظر می‌رسید بی‌رمق است شاید فشارش افتاده بود به هر حال باید او را بعد از بازجویی حتما به بهداری می‌بردند. کارآگاه این بار آرام‌تر با او حرف زد: «ما نمی‌خواهیم چیزی را گردن تو بیندازیم اگر قاتل باشی مطمئن باش هر کاری کنی دستت را رو می‌کنم اگر هم بی‌گناه باشی خیلی زود معلوم می‌شود و می‌روی خانه‌ات. فقط این را بگو که امیر روز قتل خانه تو بود؟»

گیسو سرش را به علامت تایید پایین انداخت.

ـ چه کار داشت؟

ـ آمده بود برای آشتی.

گیسو علت جدایی‌اش را از امیر شرح داد و بدون این که بخواهد بخشی از حقیقت را برملا کرد. امیر بچه پرورشگاهی بود که از 18 سالگی در بازار زیرنظر یک حجره‌دار پولدار کارگری کرده و برای خودش کسی شده بود، اما به خاطر سختی‌هایی که کشیده، خیلی خسیس بود و حتی گوشت‌های خورشت را هم می‌شمرد. گیسو هم برای همین از او جدا شده بود. زن در حالی که با گوشه مانتویش اشک‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: «آن روز با خودش یک کیف سامسونت پر پول نقد آورده بود. یک عالمه هم طلا و جواهر داشت. گفت همه‌شان را به من می‌دهد گفت دیگر رفتارش تغییر کرده و خساست نمی‌کند ولی من از خانه‌ام بیرونش کردم. اگر این کار را نکرده بودم شاید حالا زنده بود. از او خوشم نمی‌آمد ولی نمی‌خواستم بمیرد واقعا نمی‌خواستم. من قاتل نیستم».

همراه جسد هیچ کیف و طلا و جواهری پیدا نشده بود و حالا می‌شد فهمید محمود پول پیکان را از کجا آورده است. او روز حادثه امیر را دیده و با انگیزه سرقت دست به قتل زده بود، اما چطور توانسته بود مقتول را با خودش همراه کند و به بیابان بکشاند. این را محمود باید توضیح می‌داد ولی قطعا به سادگی اقرار نمی‌کرد. برای همین شهاب دستور داد او را آماده کنند تا با هم سری به محل اصلی قتل بزنند. محمود که از برنامه کارآگاه خبر نداشت وقتی به آنجا رسید شوکه شد. دور تا دورش را ماموران پلیس گرفته بودند. فضای رعب‌آوری بود. دستبند و پابند داشت. به هیچ جا نمی‌توانست فرار کند احساس کسی را داشت که برای اعدام پای چوبه دار منتقل شده. بلند و عمیق نفس می‌کشید. سرگرد به او گفت: «همین جا او را کشتی؟»

متهم 2 دست بسته‌اش را جلوی صورتش برد گویی که می‌خواهد دعا بخواند، اما هدفش این بود که چهره‌اش را پنهان کند. کارآگاه بار دوم سوال را با فریاد و در حالی که با انگشت به محل کشف آثار خود اشاره می‌کرد، پرسید و محمود تسلیم شد. او به قتل اعتراف کرد و 3 ساعت بعد در اداره آگاهی همه چیز را گفت: «خسته جلوی آن ساختمان نشسته بودم و سیگار می‌کشیدم که مقتول بیرون آمد. خیلی عصبی بود از من سیگار خواست و کنارم نشست و سر صحبت را باز کرد و گفت برای زن سابقش یک کیف پول آورده، اما باز هم زنش ناز می‌کند. دلداری‌اش دادم و قبول کرد با هم جایی برویم که حالش خوب شود. راستش بحث مواد را مطرح کردم او هم بدش نیامد. سوار سه چرخه‌ام شد و او را به بیابان کشاندم و کشتمش بعد جسد را تکه‌تکه کردم، در گونی ریختم و جای دیگری بردم. با پول‌ها هم آن پیکان را خریدم».

گیسو و یاسر بی‌گناه بودند و همان روز آزاد شدند. زن وقتی خبر را شنید نمی‌دانست برای نجات خودش بخندد یا بابت مرگ امیر گریه کند. یاسر هم کاملا گیج و منگ بود. او برای بعدازظهر آن روز وقت دکتر داشت، اما ترجیح داد به خانه برود و کمی استراحت کند.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها