ماجراهای ‌کارآگاه شهاب - جنازه‌ای در ساختمان متروک ـ این ماجرا: قسمت دوم

ابهام‌های تازه

کارآگاه شهاب و دستیارش ستوان ظهوری در پی کشف جنازه‌ای مثله شده، یک ضایعات جمع‌کن به نام محمود را بازداشت می‌کنند. وجود رد سه‌چرخه او در محل کشف جسد و این‌که مرد فقیر بعد از قتل یک پیکان خریده از جمله دلایلی است که سبب می‌شود دو مامور به او مظنون شوند اما محمود قتل را انکار و ماجرای تازه‌ای را مطرح می‌کند.
کد خبر: ۴۳۴۶۸۷

او می‌گوید گونی حاوی جسد را با این تصور که داخلش قوطی نوشابه است از مردی در سعادت‌آباد تحویل گرفته و وقتی فهمیده بود داخل گونی چیست از ترس جسد را در ساختمانی متروک انداخته و فرار کرده بود. محمود مدعی است هم نشانی خانه آن مرد را می‌داند و هم چهره‌اش را به‌خوبی به‌خاطر سپرده است. در سوی دیگر ماجرا، هویت مقتول هنوز ناشناس است و یک خال گوشتی سمت چپ گونه تنها مشخصه‌ای است که سرگرد شهاب امید دارد با کمک آن نام قربانی را کشف کند. اکنون ادامه ماجرا.

برای کارآگاه که دیشب تا دیروقت بیدار مانده و بازی بارسلونا را تماشا کرده بود، هر فرصتی غنیمت بود تا چشمانش را روی هم بگذارد و کمی به مغزش استراحت بدهد. برای همین تا ستوان ظهوری پرونده افراد مفقود شده چند وقت اخیر را مرور کند و ببیند کسی با مشخصات مقتول وجود دارد یا نه، او هم پشت میز چرت کوتاهی زد.

جواب منفی ستوان این جنایت را همچنان مرموز و در هاله‌ای از ابهام نگه داشت. البسه مقتول اگرچه پاره‌پاره شده بود، به نظر می‌رسید لباس‌های گرانی است. پس خیلی بعید بود مردی ثروتمند کس و کاری نداشته باشد که نخواهد گم شدنش را پیگیری کند. مگر این‌که همان کس و کار، قاتل باشد. کارآگاه دستور داد محمود را آماده کنند. قرار بود 3 نفری به سعادت‌آباد بروند و خانه‌ای را که مرد ضایعات جمع‌کن ادعا می‌کرد جسد را از آنجا تحویل گرفته شناسایی کنند.

حدود ساعت 9 صبح همه چیز برای حرکت مهیا شد. قبل از آن کارآگاه یک بار دیگر متهم را سین جیم کرد تا ببیند حرف‌هایش تغییری کرده است یا نه. محمود عین همان داستانی را که دیشب گفته بود مو به مو تکرار کرد. ستوان چشمش آب نمی‌خورد از گشت و گذار در سعادت‌آباد چیزی نصیب‌شان شود اما رئیس‌اش فکر می‌کرد هنوز برای قضاوت زود است. دلایلی وجود داشت که نشان می‌داد قتل به احتمال زیاد کار خود محمود است اما ادعای او هم قابل تامل بود و شاید مسیر پرونده تغییر می‌کرد.

محمود سواد درست و حسابی نداشت و خنگ هم می‌زد، برای همین 2 مامور را حسابی علاف کرد و آنها را از این خیابان به آن خیابان و از این کوچه به آن کوچه می‌کشاند. می‌گفت آدرس را همین طوری بلد است، از روی مسیری که تقریبا هر روز برای جمع کردن ضایعات می‌رود. بالاخره ساعت 5‌/‌11 متهم ختم جستجو و سرگردانی را اعلام کرد و مجتمعی 30 واحدی را نشان داد: «همین خانه بود.»

سرگرد با متهم در ماشین ماند و ظهوری رفت تا سر و گوشی آب بدهد. در ورودی ساختمان باز بود. از پله‌ها بالا رفت و بعد از عبور از در شیشه‌ای خودش را در برابر لابی وسیعی دید که دور تا دورش در واحدها بود. ته لابی یک اتاقک شیشه‌ای قرار داشت. مردی مسن پشت یک میز نشسته بود و با ماشین حساب و یک سری رسید ور می‌رفت. ظهوری جلو رفت و خود را معرفی کرد. پیرمرد مدیر ساختمان بود: «غضنفری هستم. سرهنگ بازنشسته شهربانی.»

2 همکار این بار را شانس آورده بودند و می‌توانستند روی کمک مدیر ساختمان حساب کنند. غضنفری بدش نمی‌آمد به یاد دوران جوانی خودش را در تحقیقاتی پیچیده سهیم کند. او به پیشواز کارآگاه رفت و متهم را هم تحویل گرفت و به اتاقک مدیریتی خودش برد تا از او درباره مشخصات مرد ادعایی سوال کند.

قد بلند بود. صورت کشیده‌ای داشت. جلوی سرش خالی بود. موهایش هم سیاه نبود. زرد بود. طلایی.

غضنفری تقریبا اطمینان داشت فردی با این مشخصات در هیچ‌کدام از واحدها زندگی نمی‌کند البته گمان می‌کرد مردی با این مشخصات را قبلا دیده است. از اتاقک او به پله‌های ورودی دید داشت و هر روز ورود و خروج افراد را شاهد بود. برای همین هم احساس می‌کرد فردی را که پلیس دنبالش می‌گردد قبلا در همین ساختمان دیده است اما نمی‌دانست طرف مهمان کدام واحد بود و اصلا برای چه به آنجا آمده بود. یک راه حل وجود داشت و آن این‌که در تک‌تک واحدها را بزنند و درباره چنین فردی سوال کنند، اما این‌طوری ممکن بود مرغ از قفس بپرد. 2 کفه ترازو هنوز برابر بود نه بی‌گناهی محمود را می‌شد ثابت کرد و نه قاتل بودنش را.

4 مرد در سکوت فرو رفته بودند که یکهو غضنفری از پشت میز بلند شد و به طرف آسانسور رفت. زنی مسن منتظر بود شماره‌انداز بالابر صفر شود و او بار و بندلیش را در آن بچپاند. آقای مدیر سلام و احوالپرسی گرمی کرد و مشخصات مظنون ناشناس را گرفت. پیرزن کمی فکر کرد و یادش آمد: «برادر گیسو خانم را می‌گویید.»

ـ درست است. برادر گیسو خانم است.

سرگرد اگرچه به سختی، ولی صدای آن دو را می‌شنید و فهمید معما تقریبا حل شده است. سرهنگ بازنشسته برگشت.

ـ برادر مستاجر واحد 8 است.گفتم که قبلا دیده بودمش. گیسو تنها زندگی می‌کند اگر اشتباه نکنم مطلقه است هفت، هشت ماهی می‌شود واحد 8 را اجاره کرده. الان هم خانه است. یعنی معمولا صبح‌ها خانه است. در یک آموزشگاه حسابداری کار می‌کند و بعدازظهرها سر کار می‌رود.

سرهنگ، محمود را به درخواست کارآگاه به خانه خودش برد و دست او را به لوله گاز بست و درها را قفل کرد تا بتوانند سراغ گیسو بروند و از او سوال کنند. گیسو زن سرزنده و شادابی به نظر می‌رسید البته تا قبل از این‌که بداند 2 مرد ناشناس همراه غضنفری چه کسانی هستند و با او چه کار دارند. وقتی موضوع را فهمید رنگش پرید و دستپاچه شد. کارآگاه همین را به عنوان یک نمره منفی برای او در نظر گرفت. گیسو با هزار زحمت به شهاب فهماند غضنفری را دست به سر کند تا او بتواند راحت حرف بزند. این کار برای کارآگاه زیاد هم پرزحمت نبود: «جناب سرهنگ از لطف‌تان بی‌نهایت سپاسگزارم. فقط بی‌زحمت سری به محمود بزنید که از آن آدم‌های چغر است و می‌ترسم فرار کند.

سرهنگ بچه نبود که منظور شهاب را نفهمد و با این‌که ناراحت شد گیسو و 2 مامور را ترک کرد.

زن جوان، شهاب و ظهوری را به داخل دعوت کرد و راهی آشپزخانه شد تا چای یا شربت آماده کند ولی نیازی به این کار نبود، زیرا آنها نه میل داشتند و نه وقت می‌خواستند زودتر بروند سراصل مطلب. البته گیسو عجله‌ای برای این کار نداشت. او بعد از کلی این پا و آن پا کردن و طفره رفتن بالاخره حقیقت را گفت: یاسر شوهر صیغه‌ای من است به همه دروغ گفتم برادرم است تا مشکلی پیش نیاید. پول کرایه اینجا را هم او می‌دهد. بعد از این‌که از شوهر اولم جدا شدم با یاسر آشنا شدم و عقد موقت کردیم حالا قرار است اگر از هم راضی بودیم ازدواج دائم کنیم البته یاسر زن دارد. با هم اختلاف دارند و در مرحله طلاق و دادگاه هستند ولی دیر یا زود کارشان تمام می‌شود.

یک نمره منفی دیگر برای گیسو در ذهن شهاب ثبت شد. پس حق با محمود بود. آدمی با مشخصاتی که او گفته نه تنها وجود خارجی داشت بلکه درست به همان ساختمان رفت و آمد می‌کرد و از قضا کفش‌اش پر از ریگ بود. شهاب سوال بعدی را پرسید: «شما مردی را می‌شناسید که یک خال سمت چپ گونه‌اش داشته باشد.»

گیسو می‌شناخت ولی مطمئن نبود منظور کارآگاه امیر باشد: «شوهر سابقم خال داشت ولی نمی‌دانم او را می‌گویید یا کس دیگری را. چه طور؟»

ـ عکسی از همسر سابق‌تان دارید.

گیسو بعید می‌دانست هنوز عکسی از امیر در وسایلش مانده باشد ولی برای این‌که نشان دهد آدم صادقی است تمام تلاشش را کرد و بعد از به‌هم ریختن کمد دیواری اتاق خواب، بالاخره با یک عکس مچاله شده برگشت. ستوان و کارآگاه بلافاصله مقتول را شناختند. گره دیگری از این پرونده باز و گیسو به مرکز دایره اتهام نزدیک‌تر شد. چاره‌ای نبود جز این‌که گیسو بازداشت شود. سرگرد خیلی محکم و قاطع این را به زن گفت.

ـ به چه اتهامی؟

ـ فعلا مستقیم شما را متهم نمی‌کنم اما شوهر سابق‌تان کشته شده. جسدش را هم از همین ساختمان بیرون برده‌اند یعنی شوهر صیغه‌ای‌تان این کار را کرده. پس باید به ما توضیحاتی بدهید.

کارآگاه نشانی محل کار یاسر را پرسید.

ـ مریض است سر کار نمی‌رود. سکته مغزی کرده دکتر 2 هفته استراحت مطلق برایش نوشته.

شهاب تلفنی هماهنگ کرد تا یک گروه به خانه یاسر بروند و او را بازداشت کنند. خودش و ستوان هم همراه گیسو و محمود به سمت اداره راه افتادند. اما هنوز پل حافظ را رد نکرده بودند که به سرگرد خبر تازه‌ای دادند. مقدار زیادی خون در یک منطقه بیابانی در نزدیکی محل کشف جسد پیدا شده بود. 2 همکار متهمان را در اداره تحویل دادند و راهی محل حادثه شدند. در آنجا رد لاستیک‌ها پاک شده بود و نمی‌شد نشانی از سه‌چرخه پیدا کرد. به هر حال خون باید آزمایش می‌شد. شاید برای مقتول بود در این صورت حرف‌های محمود رنگ‌می‌باخت و معلوم می‌شد او بی‌دلیل یاسر را متهم کرده است. اما اگر در این باره دروغ گفته بود این سوال پیش می‌آمد که یاسر را از کجا می‌شناخت. خانه زنش را چه طور بلد بود. علاوه بر همه اینها این‌که مقتول شوهر سابق گیسو بود را نمی‌شد یک اتفاق قلمداد کرد. شاید هر 3 نفر با هم مرد بیچاره را کشته بودند. این طوری می‌شد به خیلی از سوال‌ها مثل ماشین خریدن محمود جواب داد. حالا معما نه تنها حل نشده، بلکه پیچیده‌تر از قبل هم شده بود.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها