کد خبر: ۴۲۶۹۵۳

آیدا دوستی داشت به نام پریسا که با خانواده‌اش در طبقه بالایی ساختمان آنها زندگی می‌کردند. آن دو خیلی به هم نزدیک بودند و بیشتر وقت‌شان را باهم می‌گذراندند و بازی می‌کردند. بعضی وقت‌ها آیدا به خانه پریسا می‌رفت و گاهی هم پریسا به خانه آیدا می‌آمد. البته از بزرگ‌تر‌های‌شان اجازه می‌گرفتند.

یک روز بعدازظهر که پریسا مهمان آیدا بود و با همدیگر مشغول عروسک‌بازی بودند، یک دفعه بر سر موضوعی دعوایشان شد و پریسا با حالت قهر از خانه آنها رفت.

چند ساعتی که از ماجرا گذشت، آیدا دلش برای پریسا تنگ شد و می‌خواست که باهم آشتی کنند و قهرشان تمام بشود، اما نمی‌دانست چه کار کند؟ برای همین تصمیم گرفت که اگر امشب ماه را دید درباره این موضوع با او صحبت کند و راه چاره‌ای پیدا کند تا دوباره با پریسا دوست بشود.‌

شب که شد روی تختش دراز کشید و یک کمی پرده اتاقش را کنار زد. وقتی ‌ دید ماه توی آسمان است خیلی خوشحال شد و آهسته سلام داد و بدون این‌که منتظر جواب او باشد، گفت:

ماه مهربون، می‌دونی امروز چی شده؟ من و دوستم پریسا داشتیم بازی می‌کردیم که یه دفعه او، عروسک من رو محکم از دستم کشید و پاش کنده شد و منم عصبانی شدم و سرش داد زدم و اونم ناراحت شد و رفت البته یه ذره هم گریه کرد.

پای عروسکم رو بابام درست کرد، ولی الان دیگه ما باهم قهریم و حالا که فکر می‌کنم تازه فهمیدم‌که نباید دعواش می‌کردم. پشیمونم؛ به نظرت چطوری می‌تونم باهاش آشتی کنم؟

آیدا چند لحظه‌ای ساکت شد و به ماه نگاه کرد. او احساس کرد که ماه لبخند می‌زند، برای همین دوباره گفت: ماه مهربون، می‌شه یه کاری بکنی که ما دوباره دوست بشیم؛ من خودم می‌دونم که اشتباه کردم، ولی اونم تقصیر داشت که عروسکم رو خراب کرد، درسته؟ بهتره فردا صبح که بیدار شدم، برم سراغ پریسا و ازش معذرت‌خواهی کنم؛ کار خوبیه مگه نه؟ فقط اگه می‌شه توهم کمک کن تا اونم با من دوباره دوست بشه؛ باشه ؟

و بعدش به ماه شب بخیر گفت و خوابید.

صبح که از خواب بیدار شد، اولین فکری که به سراغش آمد، این بود که پیش پریسا برود و با او آشتی کند.

همین‌طور که آماده می‌شد که برود، زنگ خانه‌شان به صدا درآمد و مادرش از او خواست که در را باز کند،‌ آیدا فوری رفت و در را باز کرد. چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد، پریسا پشت در بود و او از تعجب نمی‌دانست که چه بگوید. چند لحظه‌ای طول کشید تا به خودش آمد و بعد با خوشحالی گفت: پریسا.... تو بهترین دوست منی.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها