در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بابا کمی فکر کرد و گفت: برای پرندهها! بله کمکت میکنم.
نازنین خیلی خوشحال شد، از پدرش تشکر کرد و به اتفاق هم از خانه بیرون رفتند آنها یک سبد حصیری کوچک خریدند و آن را با میخ به دیوار زدند. خیلی خوب شده بود و حالا فقط باید منتظر میماندند تا پرندهها بیایند.
مدتی گذشت و دو تا یاکریم قشنگ آمدند و لانه را برانداز کردند. چند دقیقهای توی آن نشستند و بعد انگار تصمیم گرفتند آنجا بمانند، چون رفتند و خودشان هم چندتا چوب ریزهمیزه آوردند و کف سبد گذاشتند.
چند روز بعد پرندهها توی لانه تخم گذاشتند. نازنین از آنها مراقبت میکرد، برایشان خوراکی میآورد و آنها هم بدون هیچ ترسی میآمدند و آب و دانهها را میخوردند.
مدتی بعد دوتا جوجه فسقلی از تخمها بیرون آمدند. نازنین مدام به آن دو سر میزد و مواظبشان بود و حتی برایشان اسم هم گذاشته بود « کوچولو و موچولو» ؛ دخترک گاهی هم نزدیک لانه میایستاد و با جوجهها حرف میزد!
کوچولو و موچولو بزرگ و بزرگتر شدند تا این که یک روز پرواز کردند و از آن لانه رفتند. نازنین که از این ماجرا بسیار ناراحت شده بود به بابا گفت: من که با اونا مهربون بودم؛ من که براشون آب و دونه میگذاشتم؛ پس چرا از پیشم رفتن؟ چرا یواشکی رفتن؟!
بابا که از حرفهای بامزه نازنین خوشش آمده بود او را نوازش کرد و گفت: دختر قشنگ من، اون دوتا هم تو رو دوست داشتن و مطمئن باش که هیچ وقت فراموشت نمیکنن؛ اما بالاخره یه روزی باید از اینجا میرفتن.
نازنین نگاهی به پدرش انداخت و گفت: راست میگی بابا؟
ـ بله عزیزم، تازه یه چیزی رو میدونی؟ اون دو تا الان میرن و به بقیه دوستاشون میگن که تو خونه یه دختر مهربون زندگی میکردن و اون وقته که بازم پرندهها بیان اینجا؛ حالا بهتره به جای ناراحتی منتظر مهمونای جدید باشیم!
نازنین که از صحبتهای بابا خوشحال و دلگرم شده بود، تصمیم گرفت که منتظر پرندههای جدید بماند.
رضا بهنام
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: