در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
«بدون نام». 3-یا وبلاگ خودتون یا صفحه بروبچ، متنتون رو فقط برای یکی از این دو جا پست کنید. 4-کوتاه بنویسید، امکان چاپش بیشتره. 5-برای نوشتههای طنز و بانمک پارتیبازی میشه! 6-پارتی ندارین؟ آاااخی! پس یهچی بنویسین که چفت و بستش درست باشه، یه حرفی داشته باشه که به درد دیگران بخوره، آخرشم نگیم: حالا منظور؟! 7-تا رسیدن و چیدن نامهها و ایمیلهاتون، یه یکی دو ماهی (نااااقاااابل!) صبر کنین. بچهم رو گازه و چمدونم نامهم نوبره و اینام، چیییی؟... نهاااارییییمهاااا!!
نوشتههاتون رو علاوه بر پست، میتونین به آی.دیِ pasukhgoo در جیمیل هم ایمیل کنین. فقط یادتون باشه: بهونههائی مثل اینکه من حروف فارسی ندارم و پینگیلیشم بهتره و سینما نمییییرم و... این صووووبتام چییییی؟... نددارییییمممم جونم!
شکیبا: میبینی کژتابیِ این جملهام چه کاری دسم داد؟ آها، اول این رو بگم که این ایمیل راجع به اون نامه است که تشکر کرده بودم به خاطر کتابای فلسفی که بهم معرفی کرده بودی و پرسیده بودم حالا کارآمد هست؟ و همین جمله انگار منظور من رو اشتباه رسونده و عصبانی شده بودی[...] منظورم این نبود که کتب پیشنهادیِ شما بهدردبخوره یا نه، منظورم این بود که «مطالعة کتاب» در کل میتونه بهتنهایی مفید باشه؟
من و این همه عصبانیت؟ محاله محاله...! بنابراین، سوءتفاهم رفع، و رجوع داده شد به نفر بعدی! بعدشم، یعنی چی بهتنهایی میتونه مفید باشه؟ خیلی هم بله که میتونه! سوال کنکوری مهم بخش زیادی از ملتی، شونصد سال است ماست را که یکی از خوردنیهای معمولشان سرِ سفرههاست، با کباب و غذای گوشتی میل میفرمایند، چیزی بیش از آن شونصد سال هم (تقریباً نزدیک به اواخر دوران مزوزوئیک در عهد باستان!) خیلیها عادت دارند بعد از غذا یک استکان یا حتی یک لیوان چای بخورند. با ذکر مثال توضیح دهید که اگر فقط نیاکانشان، یا (اصن اونام هیچ!) خودشان، فقط یک کتاب (بهتنهایی!) دربارة خواص و اثرات مواد غذائی خوانده بودند، آیا تا چقدر متوجه میشدن که خوردن ماست با غذای گوشتی، یا نوشیدن چای در فاصلة زمانی کمتر از حداقل یک ساعت پس از غذا، مساویست با از بین رفتن خاصیت جذب آهن مواد غذائی در بدن؟ (این خودش 2 نمره داره) به نظرتان چرا طبق آمار، بخش زیادی از ملت، دچار فقر آهنند؟ (نیم نمره هم این! چون این، فقط یکی از کمبودامونههاااا!) جز اینکه خیلی از مشکلاتمان با آمار سطح مطالعه در کشورمان رابطهای تنگاتنگ دارد؟ (3 نمره هم این، درست جواب بدی، یه 10 بهت میدم این درس روناپلئونی پاس کنی بری مرحلة بعد!)
بهاره عاطفی، 21 ساله از اهواز: قلبی دارم پر شده از حرفهای نگفته، از همه چیز و همه کس. مهربان است، مطمئن باش. تر و تازه و جوان است ولی جسم رنجور من توان تحمل و نگفتن این حرفها را دیگر ندارد. میخواهم او را به مزایده بگذارم، تا در جای دیگر صدای تپیدنش را بشنوم. اگر خریدار هستین وعدة ما همین صفحه!
خوانندة محترم! از قدیم گفتهاند: جنس بد، بیخ ریش صاحابش! توقف بیجا مانع کسب است؛ عاقبت نقدفروشی/ عاقبتِ نسیهفروشی! (دِ...بیااااا...! تو که ریشم نداری...! پس: یک عدد صاحاب قلب، گم شده، از یابنده تقاضاهای زیادی میشود!)
زینب فخار، 23 ساله از کاشمر: باورم نمیشه که عشقمُ حاشا کردی/ تو چشام زُل زدی و اشکُ تماشا کردی/ دوباره اشکای سردم میکنه گونهمُ ناز/ دوباره دلم گرفته دوباره دوباره باز/ تو که دنیا شده بودی توی قلب یک نفر/ با توام با تو که رفتی بدون حتی یه خبر/ تو که دستاتُ گذاشتی توی دستای تبر/ دیگه از گلای عشقم نگرفتی یه خبر/ دیگه دستام گرمی همیشهها رو نداره/ جای تو یه زخم تازه روی قلبم میذاره/ رد پای تو نشسته روی قلبی که شکسته/ منم و آرزوی دیدنت و چشای بسته.
حالا «تو که دستات رو گذاشتی توی دستای تبر»، هیچ! «با توام با تو»؟ ...اونم هیچ! دوباره دوباره بااااز؟ چه خبره این همه باره بابا جون؟! اینا شد سهباره و چارباره که! دِ...! (بازم: بابا جون!) وا! اون بازِ آخر دیگه چی میگه؟!! آخه اینکه میکنه از قراااار هر کدوم پنج بار، به دهش ده بر یک، شیشمین بارهشَم(!) میگفتی باز! هی دوباره باز، باز دوباره، دوباره باز! سیدیت خش داره، سوزنشم گیر کرده، نخواستیم! (بگو یکی نیس به این پاسخگوی بیسواد بگه: چی میگی تو واس خودت؟! سوزن، واسه گرام بود! به خشِ سیدی چه ربطی داره؟!)
حامد جاویدنیا از برازجان: 1-تفکر مثل غلطکی میمونه که میتونه از رو مشکلات رد بشه و راه رو هموار کنه. اگه میخوای آیندة همواری داشته باشی، پس اراده کن. 2-انسانی که شهامت ریسک کردن ندارد، آیندهای کمفروغ انتظارش رو میکشد.
روژین: نمیدانستم چه اندازه خطا میرود قلمموهایم، زمانی که تو را طرح میزدم. ندانستم چه اندازه خطا رفت رنگهایم، زمانی که تو را از سپیدی رها ساختم... و نفهمیدم طرحهایم، رنگهایم و تجسمم، چه اندازه تو را بدرستی به تصویر کشید؛ و نخواهم فهمید، هیچگاه... هیچگاه... (چرا مطلب من رو اینقدر دیردیر میچاپی؟)
«یه یکی دو ماه (نااااقاااابل)، صبر کنین» هم شد دیردیر؟! پس اونا که بچهشون رو گازه و -خودمونیم- نامهشونم دیگه نوبره واللاااا! اونا چی بگن؟ مثلاً این آقاهه رو ببین! میگه: «دستِ این حسامیِ شرمنده از لطف و نظرِ ما خوانندهها و نویسندههای صفحة بروبچ، برای رفع کمبود جا بستهس، میدونیم؛ پس تا نوبتمون برسه یه نمه بیشتر صبر میکنیم؛ اما عوضش، فردا روزی که دیدیم داره از خیابون رد میشه، همین که فراموش کرد اول به چپ نظر کنه، بعد به راست نظر کنه، اگر که ماشین نیومد از خیابون گذر کنه، همچی از روش رد میشییییم! که خودشم نفهمه چه طوری اقوام و خویشانش گرد هم جمع شدن»! (آخ که من بمیرم برا یه همچو آدمای با درک بالائی ماااادر... پدر... بزرگان فامیل... اقوام دستِ چپ... خویشان دست راست، دوستان، آشنایان، دیگر وابستگان آن عزیزِ از دست رفته... مادر! مادر!)
شراره تنها: نرو میدونی بعد تو دلم به غصه تسلیمه/ بمون و دل رو آروم کن که دل محتاج تسکینه/ میری بد نیست بدونی دل دیگه بیزاره از دنیا/ برو اما قسم به تو که بیتو مرگ تصمیمه/ داری میری و با خنده به من میگی نکن گریه/ نمیدونم چرا حرفات با اینکه تلخه شیرینه.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم