خانه بروبچه‌ها

خرافاتی نیستما!

کد خبر: ۴۱۲۴۹۸

هی من می‌زدم تو سرش می‌گفتم: همه نزدیک عروسیشون می‌شه، یه‌کم خل می‌شن، طبیعیه! تازه یه‌کمم خرافاتی می‌شن!

روز عروسی رسید و ما همه تو باغ منتظر عروس و داماد... هی منتظر شدیم، نیومدن. یهو فیلمبردارشون از در اومد تو، بریده‌بریده گفت: تصادف کردن، ماشین چپ شد! انگار تو سرم بمب منفجر شد. از خواب پریدم.

هنوز دو هفته به عروسیشون مونده. خرافاتی نیستما ولی واسه آرامش خودم، می‌خوام باور کنم که خواب زن چپه!

(اصلاً خرافاتی نیستم؛ [همچی موضوعی] یهو به ذهنم رسید، واقعی هم نیست. راستی [...] اون دفعه که ایمیلم چاپ شد، تو تایپ فامیلیم یه نقطه رو بالا-پائین زده بودین[...] البته مهم نیست. می‌دونم سخته. همین جوری گفتم دور هم باشیم!).نگار کتانچی از گرگان

نقطه؟! مهمش که مهمه! کتانچی بشه کتابچی، زمین تا آسمون فرق و توفیر داره انگار‌! ولی خب، باز برو خوش باش فقط یه نقطه، تو اسمت، بالا-پایین شده (آقا من جای متصدیِ الاکلنگ، نگهبان آسانسور، نگهدارندة نردبون، عوامل صحنه، آشنایان، وابستگان، خلاصه هر کی هس، ازت عذر می‌خوام... ) . بازم ولی خب! حالا که همین جوری دور همیییی نشستییییم! (قربون دستت این قندونو بده، چاییش سرد شد!) بگو بینم... اگه عوضِ نقطه پقطه، کلمه پلمه‌ای، سطری مطری، پاراگراف ماراگرافیت جابجا مابجا و حذف و پذف می‌شد چیییی؟! هوووومممم؟ پس ببین!! نتیجه می‌گیریم که این دیگه چقد سخته! (جا دارد همین جا باز از قول آن مادر عزیز اعلام دارم: آخ بمیرم برا بچه‌م ماااادر...! ماااادر! ماااادر!... دِ خب می‌بینی که... قندش رو ورداشته، چائیشم خورده، اون‌وخ، باز این قندونو گرفتی جلو دهنش؟! بده من اصن اون قندونو! دو دِقِه اومدیم واس خودمون دور هم بااااشییییم از خیالبافیهای یکی که خرافاتی نیس، دربارة نظریه غیر علمیِ چپ بودن خواب همجنسای خودش دو کلوم خرافات بشنویم‌هاااا... وَهوَه‌وَهوَه‌وهوَه!!)

‌... برتر از عشق آمد پدید!

[...]عشق بیخبر می‌آید و مهمانی است ناخوانده. [...]عاشق می‌شوی، بی‌آن‌که معشوق را بشناسی. پس روی می‌آوری به خیالبافی و گمان می‌بری هر آنچه از خوبی در این دنیاست، همه در معشوق گرد آمده. عاشق را با حقیقت کاری نیست؛ احساسات چنان بر او غالب گشته که جز معشوق هیچ نمی‌بیند. [...در عشق،] عقل تماشاگری بیش نیست[...] اگر عقل را به عشق راهی بود، دیگر عشقی وجود نداشت. عشق را عمری است کوتاه؛ تو گویی طفلی است گریزپای؛ در چشم‌برهم‌زدنی از دستت می‌گریزد. تو می‌مانی و خاطراتی تلخ و اندوهی جانکاه. و [اگر] بیندیشـ[ـی که] ای کاش عقل را هم به عشق راهی بود، تازه می‌رسی به این جمله: دوست داشتن، برتر از عشق است.

میثم پورصفر از چالوس

یعنی هر چی من داد زدم هزاااار باااار، ‌ تو آروم گفتی و یه بار، گمونم باز همون آشه و همون کاسه !!

دایره

[...]جوجه جان؛ تو سنّت رو نگاه کن: تازه تو شروع راهی [به قول خودت: 18 روزه‌ای!] هنوز یک ماهتم نشده!

هیچ چیز تمومی نداره، پایان نداره؛ این یه قانونه هر پایانی، آغاز چیز دیگه‌ایه. هنوز سلولهای خاکستری مغزت کامل نشده والّا باید بدونی سلولهای خاکستری مغز همیشه فعاله [...اما] وقتی حوصله نداریم و می‌خوایم از همه جا پرت باشیم، می‌گیم سلولهای خاکستری مغزمون کار نمی‌کنه! وقتی می‌گی پایان کودکی، می‌شه آغاز نوجوانی؛ پایان دبیرستان، آغاز دانشگاه و ورود به مرحله جدید زندگی؛ هر دوره‌ش برا خودش دنیاییه، عالمی داره. از هر کدوم که بگذریم و هر چقدر هم که سعی کنیم استفادة بهینه کنیم، وقتی که دوره‌ش تموم می‌شه و برمی‌گردیم به گذشته نگاه می‌کنیم، باز هم افسوس می‌خوریم [و می‌گیم] که اگه می‌تونستیم؟ اگه می‌فهمیدیم؟ بالاخره زندگیه، روزگاره، بالا و پائین داره[...]

از گذشته درس بگیر و به آینده امیدوار باش[...] با غصه خوردن که چیزی درست نمی‌شه. سعی کن با فکر درست، فردات رو بهتر بسازی. با اتنخاب رشتة درست (چیزی که بهش علاقه داری)، یا حرفه‌ای رو بدرستی یاد بگیری، یا انتخاب یک شریک زندگی خوب. امیدوارم همیشه موفق باشی.

نگینی بر حاشیه کویر

گذرگاهِ اسقاطی!

زن چادرش را سر کرد و از خانه بیرون رفت. انگار که منتظر کسی بود؛ دوید خودش را به خیابان رساند. خیابان شلوغ بود. یک لحظه کسی را در آن‌ور خیابان دید. خودش را می‌خواست به آن‌ور خیابان برساند. دوید. ماشین [در] یک لحظه به او خورد. جیغ بلندی کشید. منتظر مرگ بود.

مائده ملکوتی‌نیا از قم

همینه دیگه! هی‌ می‌گن: «اول به چپ نظر بکن، بعد به راست نظر بکن، اگر که ماشین نیومد از خیابان گذر بکن»... واسه همینه دیگه ! گوش نمی‌دین که!

آخه چی شد که همچی شد؟!

مقررات کجای دنیا را نقض کردم؟ فرمول کدام مسالة زندگی را اشتباه نوشتم؟ کدام حرف و کلمه را پس و پیش کردم؟ کجای قلبم کسی را به اشتباه نشاندم؟ لحظه‌ها که با من خوب بودند! ساعت و ثانیه دور دلم می‌چرخید؛ چه شد که تنها شدم؟! [...]باز دنیا دوست‌داشتن‌هایم را فهمید و آنان را ربود[...]!

بهاره عاطفی، 21 ساله از اهواز

وصیت

1- دلم می‌خواد که با من مهربون شی/ مثال پاکیِ رنگین‌کمون شی/ زنم رنگی به موهای سپیدت/ به رنگ پیرهن مشکیت جوون شی/ میون رفتنم ناچاری‌ای بود/ به قلبم ردِّ زخمِ کاری‌ای بود/ اگه رفتم، نگو با خنده پر زد/ به چشمم رد اشک و زاری‌ای بود/ وداعم کن، وداع با زخم و دردم/ نذار تا یخ بشن دستات تو دستم/ بذار خوشحال و آروم خیره باشم/ به صبر و سفتیِ پاهای مَردم.

2-با خود این حادثه را باز به جایی نبری/ تپش حافظه را باز به خوابی نبری/ عشق آن است همان حادثة رؤیائی/ با خود این حادثه را باز به خوابی نبری!

زینب فخار، 23 ساله از کاشمر

نفَس‌شُمارِ آنالوگ!

[...با] رخصت از همة دوستان متأهل [...]از داغ دل اکثریت عروس‌خانمهائی می‌نویسم که در حال نبرد با معضلی به نام «خواهر شوهر» هستند[...] آنانی که گرفتارش هستند با خواندن این متن فریاد سر می‌دهند: آی گفتی! در تمامی امور، از ریز تا درشت خود را قاطی می‌کنند! حتی ریزترین نگاه عروس را یک حرکت سیاسی دانسته و دست به سرکوب بیچاره می‌زنند.

آخه من نمی‌دونم به خواهر شوهر چه ارتباطی دارد که در مورد تعداد واحدهای درسی، در مورد نوع مارک کفش، در مورد تعداد نفسهای عروس در دقیقه، اظهار نظر کند؟ تمام این جدالها هم اثر مخرب دارد بر این دامادهای بیچاره که مظلوم واقع می‌شوند.

از این‌جا از همة خانمهایی که در جایگاه [چنین] خواهر شوهر[هایی] خدمت می‌کنند، تقاضا دارم کمی درصد مهربانی خود را بیشتر کنند[...].

سید اشکان اشرفی از ساری

رو که نیسسسس...!

می‌گفت: از دروغ بدم می‌آید.

دیشب دروغ خودش آمد و سرش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: او آبرویم را برده است... از او بدم می‌آید!

احسان 87

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها