همه ما در زندگی با اتفاقات تلخ و شیرین زیادی روبه‌رو می‌شویم. از دوران مدرسه و دانشگاه گرفته تا محیط کار یا ورزش تجربیاتی داریم که یادآوری و بازگویی آنها می‌تواند کمک کند در ادامه مسیر زندگی موفق تر عمل کنیم. ممکن است بعضی از این تجربیات هنگام مسافرت، گشت در صحرا یا کوهنوردی پیش بیاید؛ اما هر چه باشد و در هر هنگام، می‌تواند برای ما و دیگران مفید باشد.
کد خبر: ۴۰۳۷۷۵

یکی از تجربیاتی که همیشه آن را به یاد خواهم داشت، گم‌ شدن در کوهستان همراه با 3 نفر از دوستانم بود که در آخرین روزهای زمستان 87 در منطقه دره اشکور استان گیلان اتفاق افتاد. دره اشکور منطقه‌ای زیبا و سرسبز است که در امتداد جنوب شرقی شهرستان کلاچای قرار گرفته و بیشتر روزها در پرده‌ای از مه فرو می‌رود.

و اما خاطره یا تجربه آن روز...

«برای رسیدن به اشکور، راه قدیمی و کوهستانی قزوین به شمال رو انتخاب کردیم؛ پیش‌بینی کرده بودیم نصف روز بیشتر راه در پیش نداشته باشیم. البته اینم بگم به خاطر آشنا نبودن به منطقه و نشستن برف در گردنه‌های مسیر و خطر حمله حیوانات وحشی، اهالی روستا خیلی سعی کردند ما رو منصرف کنن ولی اون روز مثل این‌که غرور زیاد مانع از این می‌شد که به حرفای اونا گوش کنیم.

طبق محاسبات من تا رسیدن به روستای بعدی، 6 یا 7 ساعت بیشتر راه نبود ولی با رسیدن به گردنه پوشیده از برف و دیدن ردپای تازه خرس و گرگ، فهمیدیم که اشتباه کردیم.

حدود ساعت 2 بود که دیگه به این یقین رسیدیم که گم شدیم؛ هر چی می‌رفتیم راه تمومی نداشت. بارش تند برف همراه با باد از یه طرف و خستگی از طرف دیگه، سرعت ما رو حسابی کم کرده بود. دوتا از دوستانم حالشون خوب نبود و من مجبور شدم دو تا کوله حمل کنم. بدتر از همه قسمتی از مسیر با ریزش بهمن بسته شده بود و به‌خاطر یخ‌زدگی و شیب تند نمی‌شد جلوتر رفت، اما از اونجایی‌ که نمی‌خواستیم شب رو تو سرما بگذرونیم، چاره‌ای نبود جز این‌که هر طور شده ادامه بدیم. به همین خاطر مجبور شدم با تبری که همراه داشتم، حدود 70 ـ 60 متر جا پا باز کنم تا بقیه هم دنبالم بیان. نیمه راه که رسیدم حس کردم یخ این قسمت از مسیر، زیرش خالیه و ممکنه بشکنه و ما رو بفرسته ته دره؛ توی اون لحظات خودم رو برای به خطر انداختن جون رفقام سرزنش می‌کردم و دعا می‌کردم اتفاقی برامون نیفته. بالاخره بعد از گذشتن از یخ‌ها و درست زمانی که کاملا ناامید شده بودیم و هوا تاریک شده بود، با دیدن نور چراغ‌های روستایی که فاصله زیادی از ما نداشت، امید به دلمون برگشت؛ سرعتمون اضافه شد و فهمیدیم راه رو پیدا کردیم؛ رفتیم و خودمون رو به روستا رسوندیم.»

گذراندن آن شب ترسناک برای من تجربه‌ای شد که در کوهستان هیچ‌وقت نباید مغرور بود و هیچ‌گاه نباید قدم در راهی گذاشت که به آن آشنایی نداریم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها