پرنده ای در‌کلاس

کد خبر: ۴۰۰۵۷۷

چند دقیقه بعد خانم معلم به کلاس آمد و گفت که از همه درس می‌پرسد، اما برای این که بچه‌ها بهتر آماده شوند 10 دقیقه به آنها وقت می‌دهد تا نگاهی به کتابشان بیندازند و بعد رفت و از بچه‌ها هم خواست که از وقتشان استفاده کنند.

همگی مشغول خواندن شدند، کلاس ساکت بود و مهسا سعی می‌کرد که بیشتر بخواند، اما وقت خیلی کم بود و او فرصت زیادی نداشت.

خانم معلم تصمیم گرفت روی تخته چیزی بنویسد، بنابراین رو به تخته ایستاد و شروع به نوشتن کرد که ناگهان صدای جیغ و داد بچه‌ها بلند شد، خانم سریع به طرف بچه‌ها برگشت و دید که کنار پنجره همه دختر کوچولوها از روی نیمکت‌هایشان بلند شده‌اند و فریاد می‌زنند! خوب که نگاه کرد متوجه شد که یک یا کریم آمده توی کلاس و حالا می‌خواست‌ از پنجره بیرون برود، اما هر چقدر سعی می‌کرد نمی‌توانست و می‌خورد به شیشه و می‌افتاد پایین، بیچاره بدجوری هم ترسیده بود، چند بار این کار را تکرار کرد، اما موفق نشد و عاقبت خسته و مانده درست وسط کلاس روی زمین نشست، اما بچه‌ها هنوز جیغ می‌زدند، بعضی‌ها از ترس و بعضی هم چون دیگران جیغ می‌کشیدند، داد می‌زدند!

خانم معلم با تلاش بسیار زیاد بچه‌ها را آرام کرد و از آنها خواست که یک طرف کلاس بایستند و بعد تصمیم گرفت به پرنده کمک کند تا از کلاس بیرون برود و آن وقت آرام آرام به طرفش رفت و باز هم از بچه‌ها خواست که از جایشان تکان نخورند و ساکت باشند.

دخترها می‌ترسیدند و چند تایی دستشان را جلوی دهانشان گرفته بودند، چند نفری چشمان خود را بسته بودند و بعضی هم زیر لب و آهسته می‌گفتند «خانم مواظب باش، خانم مواظب باش».

خانم معلم همین طور که جلو می‌رفت، آرام گفت: «بچه‌ها اصلا نترسید، کاری با شما نداره، ببینید خودشم ترسیده، باید کمکش کنیم تا راهشو پیدا کنه و بره».

و بعد خیلی آرام دستانش را دراز کرد، پرنده را گرفت، کنار پنجره آمد و آن را رها کرد.

بچه‌ها برای خانم معلم دست زدند و دوباره جیغ کشیدند و سر و صدا کردند!

خانم معلم آنها را ساکت کرد و گفت: خب بچه‌ها دیگه همه چیز تموم شد ‌و از همه خواست که سر جایشان بنشینند و ادامه داد: بچه‌ها گوش کنید، به خاطر این اتفاق، وقت زیادی از کلاس گرفته شد برای همین پرسیدن درس رو می‌ذاریم برای فردا و الان تمرین می‌کنیم.

مهسا که خیلی خوشحال شده بود یک دفعه داد زد: هورا... همه کلاس ساکت شدند و به او نگاه کردند. خانم معلم گفت: مهسا، چه خبره؟

مهسا که متوجه شد کار بدی کرده سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید خانم، حواسم نبود و با خودش قرار گذاشت که وقتی به خانه رفت درسش را خوب خوب بخواند.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها