قتل در یک بعد از ظهرداغ

ساعت 3 عصر یکی از روزهای داغ تابستانی، یک بعدازظهر داغ و سوزناک، کمیسر نلسن در پشت میز کارش همچنان مشغول بود. او پیگیر یک پرونده عجیب سرقت مسلحانه بود که هفته پیش رخ داده بود.
کد خبر: ۳۹۹۲۷۳

کمیسر مصمم بود که هر طور شده سارقان مسلح را دستگیر کند. او اکیپی از افسران با تجربه و کارآگاهان زبده را مامور این کار کرده بود تا هر چه زودتر پرونده این سرقت مسلحانه بسته شود و سارقان مسلح را که 2 نفر را زخمی کرده بودند دستگیر کنند.

در همان حال که کمیسر سخت در افکار خود غوطه‌ور بود ناگهان صدای زنگ تلفن رشته افکارش را پاره کرد. از آن سوی خط از مرکز پلیس صدای آشنای ستوان میلر در گوشش پیچید.

سلام کمیسر، متاسفانه باز حادثه ناگواری رخ داده است. این بار زن 37 ساله‌ای به نام ملیکا در متل اکزاکو به قتل رسیده است. به دستور رئیس پلیس ضرورت دارد هر چه سریع‌تر در این هتل در منطقه رستی حاضر و پیرامون این جنایت تحقیق کنید. آن طور که از کلانتری منطقه گزارش شده ملیکا به طرز وحشتناکی خفه شده است.

کمیسر نفس تندی کشید. از او تشکر کرده و لحظاتی بعد در حالی که کیف دستی‌اش را برمی‌داشت نگاهی از پنجره به خیابان داغ و خلوت انداخت و با عجله از اتاق کارش خارج شد.

خیابان‌ها در آن بعدازظهر داغ خلوت بود. کمتر کسی در خیابان بود و همه مردم ترجیح می‌دادند در آن ساعت گرم و سوزناک در خانه یا محل کارشان باشند. منطقه رستی در شرقی‌ترین قسمت شرق و در کنار رودخانه کامرو قرار داشت. البته آب رودخانه در آن فصل سال بسیار کم بود. کمیسر در کمتر از 20 دقیقه خود را به متل اکزاکو رساند. این متل 3 طبقه، درست در کنار رودخانه در میان باغ نسبتا بزرگی واقع شده بود. یک متل قدیمی که جزو متل‌های اولیه شهر محسوب می‌شد. جلوی در ورودی متل چندین دستگاه خودروی پلیس دیده می‌شد. آفتاب با قدرت تمام گرمای خود را بر شهر سرازیر کرده بود. شدت گرما به حدی بود که کمتر کسی طاقت داشت بیرون باشد و این امر در طول سال‌ها بی‌سابقه بود.

کمیسر با سرعت نگاهی به اطراف انداخت و آنگاه وارد متل شد. در آستانه در ورودی در حالی که رئیس و کارکنان و همچنین ساکنان در پاویون جمع بودند، سروان را ندا معاون کلانتری منطقه جلو آمد و پس از احترام نظامی گزارش داد:

ساعت حدود 2 بعدازظهر آقای بیل مدیر متل در حالی که بشدت نگران و مضطرب بود با ما تماس گرفت و اعلام کرد که یکی از ساکنان متل به نام ملیکا در اتاقش به قتل رسیده است. بیل که واقعا ترسیده بود و بسختی جملات را تکرار می‌کرد دائما از ما کمک می‌خواست. ضمن دعوت بیل به آرامش از گشتی‌ها خواستیم به سرعت خود را به اینجا برسانند ضمن این که خودمان هم حرکت کردیم. اولین گشت ما کمتر از 8 دقیقه در متل حاضرو اظهارات بیل را تایید کرد. به ماموران گشت دستور داده شد که محل را تحت کنترل قرارداده و مراقب باشند.

سروان راندا ادامه داد: وقتی به اینجا رسیدیم متاسفانه با جسد خانم ملیکا 37 ساله که مدت 3 هفته است در این متل اقامت دارد مواجهه شدیم. زن بیچاره با طنابی سفید رنگ خفه شده است. آن طور که در تحقیقات اولیه متوجه شدیم، ملیکا یک بازاریاب ساعت‌های گرانقیمت است که برای بازاریابی و تجارت به اینجا سفر کرده است. البته او گویا قبلا هم از این‌گونه سفرها داشته و در همین متل اقامت داشته است. به نظر می‌رسد، ملیکا با این درآمد خوبی که داشته ولخرج نبوده و ترجیح می‌داده در محل‌های ارزان از جمله این گونه متل‌ها اقامت گزیند.

او زنی بسیار زرنگ، پرکار، باهوش و در کارش خبره بوده است اما همان طور که عرض کردم گویا بسیار خسیس بوده و حتی حاضر نبوده برای خودش هم خرج کند.

سروان راندا افزود: ملیکا قبلا 2بار ازدواج کرده که از هر دو شوهرش بدون این که بچه‌ای داشته باشد جدا شده است. در حال حاضر تنها در بوستون زندگی می‌کند. البته این اطلاعات را که به این سرعت به دست آوردیم، توسط یکی از دوستانش در اختیار ما گذاشته شد. سوزان دوست جوان ملیکا گویا امروز ساعت 2 بعدازظهر با او قرار داشته و از این رو به متل آمده و وقتی وارد اتاق می‌شود با جسد ملیکا روبه‌رو بعد مدیر و کارکنان متل را در جریان می‌گذارد.

سروان راندا یادآور شد: در این فصل از سال متل خلوت بوده. در بررسی که ما انجام دادیم تنها 9 نفر در متل اقامت داشتند. دو خانم جوان محقق، یک زوج جوان، یک خانم مسن و 4 نفر مرد که همه آنها درا ینجا حضور دارند.

ضمن این که بیل مدیر متل و 3 نفر از خدمه هم در زمان وقوع جنایت حضور داشتندو در حال حاضر هم دکتر مایکل در حال معاینه جسد ملیکا است.

کمیسر چند سوال دیگر از سروان راندا کرد، آنگاه وارد اتاق 101، اتاقی که جسد ملیکا در آنجا قرار داشت شد. اتاق 101 در طبقه سوم متل قرار داشت. یک اتاق روبه رودخانه، جسد ملیکا روی زمین درست روبه روی تلویزیون افتاده بود. طنابی سفید رنگ دور گلوی او دیده می‌شد. صورتش کاملا کبود شده بود و زبانش بین دندان‌هایش قرار داشت. دکتر مایکل در حال معاینه جسد بود.

ملیکا که زنی چاق و قد بلند بود لباس راحتی به تن داشت و شواهد نشان می‌داد که مرگ دردناکی را تحمل کرده است. وضعیت اتاق تقریبا آشفته و به هم ریخته بود. چمدان لباس‌های ملیکا روی زمین پخش بود و ظواهر امر نشان می‌داد مقداری از وسایل وی به سرقت رفته است.

کمیسر نگاهی دقیق به جسد انداخت و آنگاه نظریه نماینده پزشکی قانونی را خواست.

دکتر مایکل به کمیسر گفت: به نظر می‌رسد مرگ براثر خفگی رخ داده است که البته باید معاینات دقیق‌تری صورت گیرد. ضمن این‌که زمان زیادی از وقوع جنایت نمی‌گذرد. احتمالا وقوع قتل بین ساعت یک تا 2 بعدازظهر بوده است. این را هم اضافه کنم که مقتول توسط قاتل غافلگیر شده به نحوی که نتوانسته از خود دفاع کند. علاوه برآن قاتل می‌باید شخص بسیار قدرتمندی باشد که توانسته جلوی مقاومت مقتول را که زنی قوی هیکل است بگیرد.

کمیسر از دکتر مایکل تشکر کرد و به جستجو در داخل اتاق 101 پرداخت. در همین حین یکی از افسران تشخیص هویت که در حال انگشت نگاری از جای جای اتاق بود به طرف کمیسر آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: تنها چیزی که ما پیدا کردیم یک ته سیگار است که تا آخر کشیده شده و به نظر می رسد کسی که سیگار را کشیده متوجه تمام شدن آن نشده است. چرا که قسمتی از فیلتر سیگار نیز سوخته است.

وی افزود: از آنجا که تحقیقات ما نشان می‌دهد ملیکا سیگاری نیست به نظر می‌رسد ته سیگار مربوط به قاتل یا شخصی باشد که به اتاق وارد شده است.

کمیسر نگاهی به ته سیگار انداخت. از او تشکر کرد و آنگاه سراغ بیل مدیر متل رفت. بیل که مرد میانسالی با موهای جوگندمی بود به کمیسر گفت: در طول 40 سال سابقه این متل، این اولین اتفاق ناگواری است که رخ می‌دهد. وی درخصوص ملیکا گفت: او زن حسابگر و دقیق بود. حداقل سالی یکی دوبار به اینجا می‌آمد. با این که خسیس بود اما حساب و کتابش کامل بود. او سرش به کار خودش گرم بود و در مدت اقامت در اینجا اصلا دردسرساز نبود.

وی سپس خدمه را به کمیسر معرفی کرد. کمیسر از تمام خدمه بازجویی کرد و آنگاه سراغ سوزان دوست صمیمی ملیکا رفت. سوزان در حالی که آرام اشک می‌ریخت به کمیسر گفت: ملیکا از دوستان دوران کودکی من بود. او در زندگی بسیار زجر کشید و سزاوار نبود حال که سروسامانی گرفته بود چنین عاقبتی داشته باشد.

سوزان افزود: امروز قرار بود با هم سراغ یکی از دوستان مشترکمان برویم. قرار ما ساعت 2 بعدازظهر در متل بود. اما وقتی به اینجا آمدم با این صحنه وحشتناک روبه‌رو شدم. کمیسر نیم ساعتی از سوزان بازجویی کرد و آنگاه سراغ یکایک مسافران متل رفت و از تک‌تک آنها بازجویی کرد. در این میان 4نفر بیشتر از دیگران مورد ظن قرار گرفتند و از آنجا که کمیسر یقین داشت یکی از ساکنان متل مرتکب قتل ملیکا شده است، این 4 نفر را بازداشت و به اداره پلیس دلالت داد و در آنجا پس از بازجویی مفصل‌تر از آنها بالاخره موفق به شناسایی قاتل ملیکا شد.

جورج که یک نقاش دوره‌گرد بود و ریش و سبیل بلندی داشت با قیافه نحیف و در حالی که دائم پلک می‌زد به کمیسر گفت: من امروز تمام وقت در اتاقم مشغول نقاشی بودم و حتی برای ناهار هم به رستوران کوچک متل نرفتم، فقط کیک و قهوه سفارش دادم. جیمی که یکی از ساکنان طبقه 3 متل بود نیز به کمیسر گفت: من تکنسین برق هستم و جهت انجام ماموریت اداری به این شهر آمدم. من ساعت یک بعدازظهر وارد متل شدم و از شدت گرما به اتاقم رفتم و دوش گرفتم و خوابیدم.

جیمی که قد کوتاه و بسیار لاغر اندام بود افزود: من دیشب وارد این متل شدم و اصلا ساکنان اینجا را نمی‌شناسم.

نفر سوم که تحت بازجویی قرار گرفت ادوارد بود. او که به نظر می‌رسید یک ورزشکار است با قد و قواره‌ای بلند و هیکلی قوی به کمیسر گفت: یک هفته است که در این متل اقامت دارم. برای دیدن دوستان و همچنین تفریح به این شهر آمده‌ام و فردا هم اینجا را ترک خواهم کرد.

ادوارد که ریش و سبیلش را با تیغ زده بود، در حالی که عصبی به نظر می‌رسید افزود: من ملیکا را یکی دوبار بیشتر ندیدم. به نظرم زن بسیار خودخواهی بود.

آخرین نفر که تحت بازجویی قرار گرفت، جوزف مرد 51 ساله‌ای بود که دست راستش را در گردن انداخته بود. او به کمیسر گفت: 2 هفته‌ای ست که در این متل اقامت دارم. من برای معالجه دستم که آسیب دیده به اینجا آمدم و در این مدت هم مشغول طبابت و مداوای دستم بودم. امروز هم تمام مدت در متل بودم.

خواننده عزیز حدس بزنید کدامیک از این 4 نفر قاتل ملیکا هستند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها