آدم‌های وسواسی و خانواده هایشان زندگی سخت و پر اضطرابی را تجربه می‌کنند

همه چی مشکوکه...

کد خبر: ۳۹۷۱۳۸

باز لباس رزم می‌پوشی و این بار به جنگ میکروب‌ها می‌روی. آنها همه جا هستند، روی میز، روی زمین، روی دیوار، داخل یخچال، روی پاهای همسرت و حتی روی دست‌های خودت. میکروب‌ها مغلوب نمی‌شوند، اما تو سرانجام مغلوب می‌شوی و با دست و پایی که پر از میکروب است و با دلی چرکین به زندگی ادامه می‌دهی. حالا نوبت شمردن است از یک تا 100 شاید هم تا هزار، شمردن تک تک پله‌های نردبان و شمردن همه کنج‌های خانه، روزی صد بار این کار را تکرار می‌کنی. دیگر حالت از شمردن خط‌ها و قدم‌ها و نقطه‌ها و چیزهای اطرافت به هم می‌خورد، ولی چه کنی که سال‌هاست زندانی افکارت شده‌ای.

مردم به او می‌گویند وسواسی، یعنی آدمی که به همه چیز گیر می‌دهد و نگاه شکاکش را به همه چیز می‌دوزد، اما او خودش را طور دیگری می‌بیند. کسی که نه می‌خواهد آدم‌های اطرافش را زجر دهد و نه می‌خواهد خودش سختی بکشد، ولی چه کند که افکار سیاه و موذی دست‌بردارش نمی‌شوند. او وسواس دارد. خودش هم این را می‌داند، اما وقتی دیگران انگ وسواس به او می‌چسبانند ناراحت می‌شود و توجیه می‌آورد که فقط کمی حساسیتش نسبت به امور بیشتر از دیگران است.

خیلی از ما بدون این‌که نیاز به فکر کردن داشته باشیم می‌توانیم بسرعت از آدم‌هایی اسم ببریم که به خاطر وسواس‌شان به یادمان مانده‌اند همان‌هایی که دیده‌ایم و شنیده‌ایم که هنگام شانه زدن موهایشان یا تکان دادن لباس‌هایشان شروع به شمارش می‌کنند یا آنها که وقتی نوبت اصلاح صورتشان می‌رسد اطرافیان غصه دار می‌شوند که حالا باید تا چند ساعت رفتارهای وسواس گونه و افراطی او را که دنبال یک موی جامانده در صورتش می‌گردد، تحمل کنند.

مبتلایان به وسواس آلودگی را هم که خیلی‌هایمان می‌شناسیم. آدم‌هایی که ترجیح می‌دهند قبل از هر کاری وسایل اطراف را خوب بشورند و بسابند و اگر چنین فرصتی ندارند از همه چیزهایی که فکر می‌کنند پر از آلودگی است، دوری کنند. وسواسی‌های مردد هم کم نیستند همان بیمارانی که همیشه شک می‌کنند که آیا در خانه را بسته اند یا اجاق گاز را خاموش کرده‌اند.

وسواس یک فکر، احساس یا اندیشه تکراری و مزاحم است که شب و روز هم نمی‌شناسد و هر جا که مجالی پیدا کند سر و کله‌اش پیدا می‌شود و بیمار را تحت فشار می‌گذارد. برای همین او می‌شوید، می‌سابد، در را چندین بار قفل می‌کند، همه چیز را برای صدمین بار کنترل می‌کند، به خودش دلداری می‌دهد، حوادثی که برایش رخ داده را هزار بار مرور می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که او تقصیری نداشته و تصمیمی که گرفته بهترین بوده اما باز به آرامش نمی‌رسد. وسواس اگر خوره نباشد دست کمی از آن ندارد. آدم وسواسی احساس می‌کند ناچار است حرکاتی را چندین بار انجام دهد یا میان اشیایی که از آنها می‌ترسد ارتباطاتی برقرار کند و مثلا چیزهای خاصی را با بدشانسی مرتبط کند و در حالی که می‌داند هیچ‌کدام از این کارها مبنای منطقی ندارد فشار ناشی از تشویش، نگرانی و تنش را تحمل کند.

ارث یا تقلید؟

زندگی برای وسواسی‌ها و آنها که باید با چنین افرادی همیشه در تماس باشند گاهی وقت‌ها عذاب‌آور می‌شود، بخصوص اگر آدم وسواسی نقشی کلیدی در خانواده داشته باشد. آنها توجه اغراق‌آمیزی به جزئیات دارند و دوست دارند در گوشه‌ای آرام باشند. بیشتر وقت‌ها نیز در تصمیم‌گیری دچار اشکالات جدی می‌شوند، تازه اگر دچار شدن بسیاری از آنها به خرافات و موهومات را نادیده بگیریم. برای همین است که کنار آمدن با آدم‌های وسواسی چه آنها که وسواس عملی دارند و چه آنها که فکرشان درگیر وسواس است کار سختی است.

بسیاری از مبتلایان به وسواس فکری به اختلال استرس پس از سانحه هم دچار می‌شوند. یعنی وقتی با یک موقعیت آسیب‌زا مواجه می‌شوند به خاطر ترس یا درماندگی ناشی از آن مدام آن واقعه را در ذهن خود مجسم می‌کنند و این درست همان نقطه‌ای است که اطرافیان فرد وسواسی بزودی توان تحملش را از دست می‌دهند. روان‌شناسان وقتی می‌خواهند علائم بیماری وسواس را دسته‌بندی کنند به اجتناب، تکرار، تردید، شک در عبادت، ترس، دقت و نظم افراطی، اجبار و الزام، احساس بن بست و لجاجت و در شدیدترین حالات به دله‌دزدی، بی‌قراری، آتش زدن جایی، بی‌خوابی، بدخوابی و بی‌اشتهایی اشاره می‌کنند. اما سوال این است که آیا تمام این احساسات ناراحت کننده ناشی از ارث است یا کودک از وقتی کوچک است با تقلید از بزرگ‌ترهایش مستعد انجام رفتارهای وسواس‌گونه می‌شود؟

وقتی همه اعضای خانواده دست به دست هم به کمک بیمار بیایند آرامش حاصل از این همدلی خودش برای بهبود بیماری موثر است

روان‌شناسان می‌گویند آدم‌های باهوش یعنی آنها که هوشی متوسط یا بالاتراز متوسط دارند بیشتر از آنها که سطح هوشی پایینی دارند مبتلا به وسواس می‌شوند. همان طور که آدم‌های حساس مستعد ابتلا به این بیماری هستند. این در حالی است که به باور آنها وسواس هم می‌تواند ناشی از ارث باشد و هم ناشی از شرایط زندگی. آنها معتقدند منع‌های شدید دوران کودکی یعنی همانی که ما به آن مته به خشخاش گذاشتن می‌گوییم بچه‌ها را مستعد وسواس می‌کند بخصوص بچه‌هایی را که از سوی والدینشان همیشه محکوم می‌شده‌اند.

روان‌شناسان در این میان نیم نگاهی هم به شیوه‌های غلط تربیتی دارند؛ شیوه‌هایی که دست و پای کودک را برای بچگی کردن می‌بندد و چارچوبی خاص را برایشان تعریف می‌کند. ناامنی‌های دوران کودکی هم سرانجام روزی فرد را به وسواس می‌کشاند، به طوری که تحقیقات انجام شده نشان می‌دهد احتمال ابتلا به وسواس درافرادی که کودکی آشفته‌ای داشته اند و همواره ترس یا ناامنی را تجربه کرده‌اند بیشتر از دیگران است. همان کودکانی که به خاطر وحشت از سرزنش شدن یا مورد تایید واقع نشدن از سوی پدر و مادر یا مربی‌شان سعی کرده‌اند با دقتی افراطی کارها را به بهترین شکل انجام دهند.

کمک آری، طرد هرگز

چه کسی دلش می‌خواهد رنگ چهره‌اش زرد یا سرخ باشد؟ چه کسی است که بخواهد تنگی نفس داشته باشد و در حالی که حالت تهوع دارد گوشه پلک‌هایش بپرد و آزارش بدهد؟ چه کسی را می‌شود پیدا کرد که سر کردن با اضطراب و نگرانی دائمی را دوست داشته باشد و از خوره‌ای که فکر و روحش را می‌جود و نابودش می‌کند خوشش بیاید؟ پس بیایید آدم وسواسی را به چشم بیماری که سخت نیازمند کمک است نگاه کنیم. شاید برای چنین آدم‌هایی هیچ چیز بدتر از طرد شدن و سرزنش شدن نباشد، چون آنها خودشان خوب می‌دانند که رفتارشان اختلال دارد و با آدم‌های دیگر فرق دارند آنها خودشان نیز زخم خورده‌های اصلی افکارشان هستند و بیشتر از هر کس دیگری از درمان استقبال می‌کنند فقط به شرطی که حس نکنند دیگران به آنها به چشم یک دیوانه نگاه می‌کنند.

البته قبل از هر اقدامی برای درمان باید ریشه‌های وسواس افراد را بشناسیم چون بعضی وقت‌ها وسواس نتیجه سلسله‌ای از مشکلات در درازمدت است نه این‌که لزوما چنین افرادی وسواسی باشند.

مثلا وقتی زن و شوهری در مدت زمانی طولانی با هم اختلاف دارند به خاطر ترس از طرد شدگی ممکن است زن یا مرد برای جلب نظر طرف مقابلشان به نظافت افراطی خانه یا تربیت بچه‌ها روی بیاورند. اما به هر حال آدم‌های اطراف ما بیشتر از آن چیزی که فکر می‌کنیم نیازمند محبت و توجه هستند، بخصوص اگر در حصار وسواس گیر افتاده‌اند و خودشان هم می‌دانند که افکار و اعمالشان چقدر پوچ و غیرمنطقی است.

خداحافظ وسواس

آنها که می‌گویند بیماری‌های روانی‌آزاردهنده‌تر و دیردرمان‌تر از بیماری‌های جسمی است، راست می‌گویند. اگر کسی به بدترین اختلال دستگاه گوارش یا سخت‌ترین شکستگی استخوان دچار باشد کارش برای مقابله با این بیماری خیلی راحت‌تر از کسی است که روانش بیمار است. علائم بیماری‌های جسمی را می‌شود خیلی زود مداوا کرد اما وقتی مشکل به روح افراد و آنچه در ذهنشان می‌گذرد مربوط می‌شود کار بسیارسخت می‌شود.

پس نباید انتظار معجزه داشت. باید صبر کرد و به وسواس اجازه داد تا کم کم دست از سر افکار و رفتار آدم‌ها بردارد. برای درمان وسواس راه‌های زیادی وجود دارد که بخشی از آن مربوط به خود فرد و بخشی دیگر از آن به اطرافیان او مربوط می‌شود، اما نخستین گام در درمان وسواس مثل هر کار دیگری باور داشتن به روش‌ها و ایمان به موثر بودن آنهاست.

زمانی که از نظر روانی برای مقابله با وسواس آماده شویم بیشتر راه را رفته‌ایم. پس دیگر نوبت اجرای چند دستورالعمل است. روان‌شناسان می‌گویند نخستین گام پس از این مرحله کم کردن حساسیت‌ها است، چون اگر ما نسبت به آنچه اطرافمان هست زیاد حساس نباشیم به خاطر آنها دچار استرس و اضطراب هم نمی‌شویم. این همان روش حساسیت‌زدایی است که باید با روش نیت متضاد همراه شود. این روش می‌گوید شخص وسواسی باید سعی کند در ذهنش خود را با موقعیت‌هایی که از آنها می‌ترسد روبه‌رو کند، یعنی بالاترین اشتباه یا شکست را در ذهن مجسم کند و به خودش تلقین کند که حتی در بدترین شرایط هم اتفاق مهمی نمی‌افتد.

حالا نوبت روش اشباع‌سازی است، یعنی آدم وسواسی افکار وسواس گونه خود را پشت سر هم به زبان یا آنها را روی کاغذ بیاورد تا نادرستی و غیر منطقی آنها به او ثابت شود. همچنین این فرد اگر وسواس آلودگی دارد باید به اشیایی که به نظرش آلوده است مرتب دست بزند و ببیند که هیچ اتفاقی نمی‌افتد. در همه این مراحل تقویت اعتماد به نفس باید مورد توجه جدی قرار بگیرد چون اعتماد به نفس بالا اضطراب‌های ناشی از وسواس‌های فکری را از بین می‌برد.

آدم‌های وسواسی برای این‌که زودتر از وضعیت آزار دهنده‌ای که دارند خلاص شوند باید تغییر در سبک زندگی‌شان را نیز جدی بگیرند. پس نباید ترسید و باید از تغییرات استقبال کرد بخصوص از ایجاد سرگرمی و اشتغال. وقتی زندگی آدم‌ها بی هدف پیش برود و آنها در لاک‌شان فرو بروند و با دنیای خارج ارتباط نداشته باشند زمینه را برای بروز یا تشدید رفتارهای وسواسی آماده کرده‌اند. برای همین پر کردن این خلا نیز می‌تواند به درمان این افراد کمک کند.

اما در درمان وسواس هم مثل همه کارهای دیگر یک دست صدا ندارد و فرد بیمار به تنهایی نمی‌تواند از پس مشکلش بربیاید برای همین است که چشم روانپزشکان در پروسه درمان این بیماران به خانواده‌های آنان نیز هست. آنها به خانواده‌ها تاکید می‌کنند که استرس و بحران، بیماری وسواس را بدتر می‌کند. برای همین محیط خانواده باید تا جایی که ممکن است آرام و بی‌تشنج باشد. همچنین لازم است در برخورد با این افراد مهربان و شکیبا بود به طوری که آنها باور کنند خانواده قصد کمک به آنها را دارد. پس فشار آوردن به بیمار برای ترک رفتارهای وسواسی می‌تواند بدترین کار باشد چون اضطراب او را بیشتر و روند درمان را دچار اختلال می‌کند.

وقتی همه اعضای خانواده دست به دست هم به کمک بیمار بیایند آرامش حاصل از این همدلی خودش برای بهبود بیماری موثر است پس مسخره کردن، فشار آوردن، ایراد گرفتن و نامهربانی کردن ممنوع است.

تنها در چنین شرایطی است که می‌توان به بهبود فردی وسواسی که خودش بیشتر از همه عذاب می‌کشد امیدوار بود؛ آدمی که با ترک اضطراب‌ها و دلهره هایش می‌کوشد دیگر مثل سابق همه چیز را آلوده نبیند، مرتب لباس عوض نکند، بیست و چهار ساعته نگران سلامتش نباشد، خوابیدنش مراسم طولانی نداشته باشد و بالاخره به زمین و زمان مشکوک نباشد.

مریم خباز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها