
روزهای آخر سال تحصیلی بود. معمولا بچهها در این چنین روزهایی بیشتر از قبل به هم نزدیک شده و با هم مهربانتر میشوند، اما آن سال نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود، همه بچهها طور دیگری رفتار میکردند. بعد از پشتسر گذاشتن یک سال تحصیلی انتظار میرفت آنها با هم راحتتر باشند و دوستانهتر برخورد کنند، اما به نظر میرسید همه به نوعی با هم مشکل دارند. نکته جالب ماجرا هم این بود که معلمها و مدیر مدرسه به جای تنبیه یا بیتوجهی نسبت به چنین برخوردی، راهی خلاقانهتر انتخاب کردند. آنها تصمیم گرفتند به شیوهای جدید بچهها را تشویق به کارهای خوب کنند تا فضای مدرسه هم کمی بهتر و مثبتتر شده و بچهها هم راحتتر باشند.
آنها یک عروسک خیمهشببازی به نام «ورد» را به کلاس آوردند تا با بچهها بازی کرده و سر به سر آنها بگذارد. عروسک هم به خوبی از عهده کارش برآمد. او به بچهها یادآوری میکرد باید با هم مهربان باشیم، همدیگر را دوست بداریم، به فکر هم باشیم و... در نهایت هم عروسک از بچهها خواسته بود کارهای خوبی را که میبینند، هر روز به مسوولان مدرسه گزارش دهند.
بچهها هم از حضور ورد خوشحال بودند. آنها وقتی حرفهای عروسک را شنیدند، سعی کردند کارهایی که نشانی از دوستی و محبت داشت انجام داده یا حداقل در رفتار دیگران چنین کارهایی را تشخیص دهند. آنها هر روز مثل یک شکارچی ماهر در تعقیب اتفاقاتی بودند که اطرافشان رخ میداد، بویژه اتفاقاتی خوب و مثبت که نشانی از دوستی و محبت داشتند، اما هنوز به این فکر نیفتاده بودند که خودشان هم میتوانند محبت کنند، تنها میخواستند شخصی دیگر این کارها را کرده و آنها فقط آن را گزارش دهند.
مدت زمان زیادی از این ماجرا نگذشته بود که فهرستی بلند و طولانی تهیه شد، فهرستی از کارهای خوب، از محبتها و دوستیها. بالاخره محبت و مهربانی کارش را کرد و خوشبختانه اوضاع بهتر شد.
من از این کار خیلی خوشم آمد. به نظرم ایده جالبی بود که بچهها را به هم نزدیکتر کرده و مفهوم دوستی را به آنها آموخته بود. برای همین با خودم فکر کردم چرا این کار را در خانواده انجام ندهیم؟
قرار شد از این به بعد در خانه هم هر کس کار خوبی دید آن را بنویسد. چند تا ماژیک، مداد و خودکار رنگی خریدیم، ورقها را تزیین کردیم و با افتخار برگهها را روی یخچال چسباندیم.
ـ «مامان، مامان بدو بیا. جک به لوسی کمک کرد تا ژاکتش را روی جالباسی آویزان کند. زودباش اینو به لیست اضافه کن. بدو مامان» جوزی بود که فریاد میزد و این کار را خبر میداد.
ـ «جوزی، مامان کیک درست کرده. ما همه عاشق کیک هستیم. من فکر میکنم این کار هم نشانه محبت مامان است.» این بار جک بود که در تلاش برای پیدا کردن نشانهای از خوبی، کیک درست کردن را به فهرست اضافه کرد.
شبی هم من پشت میز آشپزخانه نشسته بودم و داشتم همسرم جورج را نگاه میکردم. با خودم فکر کردم: «نگاه کن داره ظرفها را میشوره که به من کمک کنه. اینم یه کار خوبه دیگه.» آرام به سمت یخچال رفتم و این را هم به فهرست اضافه کردم.
پس از مدتی دیدیم که با این کار به جای بحث و مشاجره، همه تنها به کارهای مثبت هم دقت میکنیم، حالا کوچکترین کارها هم ارزش زیادی پیدا کرده بود و آرامشی خاص در فضای خانه حس میشد.
بالاخره صفحهها پر شدند و حتی روی بعضی از آنها لکه آبمیوه دیده میشد، اما من دلم نمیآمد آنها را از روی یخچال بردارم. هر وقت ما از دست هم ناراحت بودیم دوباره آن کار تکرار میشد، حتی اگر فقط در حد چند کلمه ساده بود.
با همین کار ساده، مهر و محبت هر روز بیشتر از قبل در خانه دیده میشد. با خودم فکر کردم مهربانی و محبت همیشه راه خودش را پیدا میکند، تنها اگر ما به دنبال آن باشیم.
وقتی خانواده غمگین و ناراحت است، وقتی گاهی بنیاد خانواده سست میشود، باید کاری کرد. نباید نشست و شاهد از هم گسستنها بود.
مترجم:زهره شعاع
Pbs.org
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد