
تا همین چند سال پیش برای خودشان تیمی داشتند.
هر کدام کوچهای را گز میکردند و با صداهایشان خبر آمدن برف را میدادند.
حالا...
خیلی صبر کرد، اما خبری نشد.
آهی کشید و با دستان پینهبستهاش پنجره را باز کرد و نگاهی به بیرون انداخت.
هوا خیال باریدن نداشت.
به وسایلش نگاه کرد. آنها نو و دست نخورده به او دهن کجی میکردند.
***
بچهها زیرکرسی خوابشان برده بود.
برف چند روزی بود که بیدغدغه و بیوقفه میبارید.
همه اهالی خانه خیلی خوشحال بودند.
آخر یکی از راههای امرار معاششان پارو کردن برف بود.
او باید خرجی پدر و مادرش را هم میداد.
وسایلش را برداشت و با بچههای محل که
یک تیم شده بودند به راه افتاد.
نوای آهنگین شان «پاروییه پاروییه» که برای همه یادآور شادی و نشاط از بارش برف بود در هوا پراکنده شد.
دانههای ریز و درشت برف رقصکنان همراه صدای آنها منظره زیبایی را به وجود آورده بودند.
روی پشت بامها و تاجایی که چشم کار میکرد پر از برف بود.
کارشان بسیار سنگین بود.
تا نزدیک غروب به کار ادامه دادند.
به خانه که رسید دیگر هیچ توانی نداشت.
اهالی خانه اما، جشن برف گرفته بودند.
از زیر کرسی تا جایی که میتوانست خودش را بالا کشید و گوشه چشمی به وسایلش انداخت.
برای پارویش هم مانند او رمقی نمانده بود.
تلألوی نور نقره فام ماه روی سفیدی برف در شب سیاه، نقاشی زیباییشده بود.
با لبخند به خواب رفت.
همه چیز سیاه و سفید بود.
بهاره سدیری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد