
در گزارشی پشت پرده شبکه جاسوسی و تخریب نیروهای حامی در منطقه را بررسی کردهایم
بگذریم... [مگر کسی میداند که] روز تدفین من، سهم من کدام اشک است؟ هان! یادم آمد. جزو اقلامِ [نوشته شده در] وصیت[نامهام] یک ساعت هم هست؛ با عقربههایی که کارشان خواب است، گاهی هم سرفههایی جدی! اگر نبضی برایشان نزند، میایستند و اگر بزند، به هزار مکافات راه میروند روز تا شب، شب تا روز: «رسیدم به خط پنجم»!
چقدر سخت است نوشتن از داشتههایی که به درد کسی نمیخورد؛ از انسانی که فقط پوشاکش و پولهای توی جیبش را میراث میگذارد. باغهایش، املاکش، حساب بانکیاش، بالش نرمش را هم خواهد گذاشت.
زمستان نزدیک است. گمانم تنها دوستم، آدم برفی خواهد بود؛ با هویجی در صورت، [هر چند]که دروغ نمیگوید، با دکمههایی که هیچ اشکی تَرِشان نمیکند، و آغوشی که گرمایت را زود میگیرد [و] با عشقت آب میشود.
وقتی که برفها کفنم کنند، بیلهای سرد، یک آدم برفی را خواهند کاشت. راستی آدم برفی؛ چقدر گیس سپید به من و تو میآید.
زینب فخار از کاشمر
مُخچة شیرین، به شرط چاقو!
1-شنیدهام که دانشگاه عشق تو، دانشجو میگیرد هنوز! من فرم صداقت را پُر کردهام، دیپلم من از مکتب عشق است، 6 قطعه هم از پارههای دلم آوردهام، این چند کُپی از سادگیهای من است، در شناسنامهام میبینی: از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند، گر مرکب نیست من خون جگر آوردهام، ای مهربان؛ با صفا؛ کِلکِ مِهرت بر دلم حک
میکنی؟
2-تنها دارایی من یک دل ساده بود، آن را به نامت زدهام؛ اما تو سندش را پاره کردی و سهم من از تو، یک عمر انتظار...
کاش میدانستم تو سود کردی یا من زیان؟
زهرا پورالماسی پاریزی از پاریز
ای سااااادهدل! سوال داره؟! (این دِلام شیرین میزننهااااا! بپر برو محضر یه رونوشت از سند بگیر، یه دورة فشردة عقل و آگاهی هم برا دلت بذار تا کار از کار نگذشته!)
حَبّ خنده
خوش به حال بچگیهامون [که] بیخیال بودیم [و] به هر چیز کوچیکی اینقدر میخندیدیم که دلدرد میگرفتیم. سوژة خندهداری هم در کار نبود، ولی هی میخندیدیم! تا جایی که بزرگترها صداشون در میاومد و میگفتن: چته بچه این همه میخندی؟ مگه حبّ خنده خوردی؟ آخر سر هم یه کتکی برای خندیدن بیجامون میخوردیم! تا کتک هم نمیخوردیم آروم نمیشدیم؛ ولی حالا خندهدارترین جوکها و فیلمهای طنز و شادترین مهمونیا برامون جالب نیست!
نمیدونم... یه دفعه هم رفتم پیش پزشک که برام قرص خنده بنویسه، گفت: «متأسفم؛ با بیمه قرارداد نداریم»!
شبزده از ملایر
غرور... اَهاَهاَه!
(...جمعه تو شهرمون بارون اومد بعد از چند وقت! مثلاً زمستونه! انگار نه انگار! این متن رو زیر بارون نوشتم:)
فکر میکنم این روزها دل شکستن از روی غرور برایمان عادت شده است. کاش واژة محبت را میفهمیدیم تا به خاطر غرور عشق را به دروغ آلوده نکنیم. کاش توانایی درک قشنگی و عظمت کلمهای را که به دروغ هدیهاش میکنیم داشتیم.
(مخاطب من کسانیاند که باهات زیر بارون میان اما همین که خورشید اولین پرتوهاش پیدا میشه، همه چی رو فراموش میکنن).
رضوان از کنگاور
جاسوئیچیهای سرخرمن!
روزای اول آشنایی که بدن داغ است و هنوز درد حاصل از فاجعه، تن را نمیلرزاند، اکثریت سادهاندیشان (آقا پسرها)... وعدههایی میدهند در حد جام اسپانیا! که یکهزارم آن هم صحت اجرایی ندارد و در حد حرف است و با منطق هیچ جانداری در طبیعت جور درنمیآید.
کرایة اتوبوس ندارد برود تا قم! قول سفر دور دنیا را برای ماه عسل میدهد! تمام داراییاش یک دوچرخة هندی چهل و هفت ساله است، قول [خریدِ] شورولت دو هزار و یازده را برای اولین تولد خانم میدهد! از آنجا که این قضیه، راه ورود به دل خانمها از دروازة گوشهاست هم مددی میشود برای میدانداری این بیچارهها که وعدة سر خرمن میدهند کیلوکیلو!شش ماهی که از پیوند مبارک گذشت، تازه بیچاره به هوش میآید که این واقعیت امروز، فاصلة [زیادی] با شنیدههای دیروز دارد و تلخ که هیچ تعهدی بابت آن همه حرف زیبا نبوده و باید مدارا کرد و به جای شورولت، جاسوئیچی پراید هدیه گرفت و گفت: «آخ جون»!
سید میلاد اشرفی از ساری
اینم ایرادِ بنیمنطقی!
من همونم که گفتم از شعرام ایراد بنیاسرائیلی نگیر. ببخشید دفعة قبلی یادم رفت اسمم رو بنویسم. اولاً از اونجا که بنده یه مدت در مکتب ادیسون و آینشتین و حافظ و سایر بزرگان شاگردی کردهم، وظیفة خودم دونستم یه تست ازت بگیرم ببینم حواست جَمعه یا نه. به خاطر همین، شعرام رو ننوشتم[!] دوماً گیرم که نوشتم، مگه وسط صفحه چاپش میکنی؟ تازگیها که تغییر سیستم دادی [و] فقط متون ادبی و خاطرهها رو چاپ میکنی. حالا سومش: میگی که ایراد نمیگیری. بابا ایول!... من هر هفته روزنامه رو میخونم. شدی وجدان حافظ و سعدی. هی از اونا مایه میذاری که این قافیهش ردیف نیست... مطمئنم اگه حافظ و سعدی و خیام میخواستن از شعرای همعصراشون اینهمه ایراد بگیرن تا حالا دست پر مهر تحریف از صفحة روزگار محوشون کرده بود. قابل توجه شما که با اینهمه ایراد، هنوز عزیزترینی.
بهار نارنج
اِوا! چه جورییاااااس که تو وظیفه داری وجدان ادیسون و آینشتین بشی و ازم تست حواس جمعی بگیری اما من که با حواس جمع تو این رسانة جمعی نشستهم، نباس یه ایپسیلنم که شده، از حافظ و سعدی مایه بذارم؟! این از این! (چیکار کنم آخه؟ نمیخوام آدم فریبکاری باشم؛ پس بذا یه چی یادت بدم حالش رو ببری: به این که گفتم، میگن مغلطة شخصستیزی+کار خودتم بَده! قبولش نکن!) عسل مادر، اگه میگم خیام اینجوری گفت و حافظ اونجوری، به خاطر اینه که هزار بار گفتهم: من تو شعر و شاعری، سواتموات درست و درمونی ندارم، یه چار تا اصل و مبنا (مثل اصول عروض و قافیه، تعریف شعر نو و سپید، و...) از کتابای خیام و... شعرای دیگه یاد گرفتهم، چون نظرات خودم نیست، برای اصلاح شعر بروبچ به اسم مستعار خیام و حافظ میگم؛ عیب داره؟ (به اینم میگن جواب منطقی! چون X و P از براهین درست منتج شده) از این گذشته، هزااااار بار گفتهم: وقتی متن ادبی و خاطره به دستت میرسه، تو قانونای صفحه هم هی تکرار شده که هر چه میخواهد دل تنگت بگو (فقط چفت و بستش... قانون چندم بووووود؟ ایول!) خودت بگو، جای من باشییییی، درس تصمیم کبرا و چوپان دروغگو رو اینجا چاپ میکنی یا همون که فرستادهن؟ حالا باااااز... از اینم گذشته! باباجون، این یکی رو دیگه هزااااار بااااار بیشتر گفتهم که: بیا و تو هر چی میخوای و با هر قالبی که دوست داری بنویس و بفرست، بذار دیگران هم اون چیزی رو که دوست دارن و میخوان، بنویسن و بفرستن. اینجوری هم تو امکان بیان داری، هم اونا. نخواه که همه یا حرف نزنن یا مثل هم حرف بزنن، چون اونوخ اولین کسی که از تکرار خسته میشه و شروع میکنه به ایرادگیری، خودتی (درست مثل حافظ و خیام که دیدن دست پر مهر و محبت تکرار، اشعار همعصراشون رو خستهکننده و از صفحة روزگار محو کرده، شعر و قالب خودشون رو گفتهن و موندن تا همین عصر ما و ای بسا میمونن تا عصرهای بعد از ما).
در گزارشی پشت پرده شبکه جاسوسی و تخریب نیروهای حامی در منطقه را بررسی کردهایم
گفتوگو با محمد فیلی:
به بهانه بحث درباره بودجه تولید مجموعههای فاخر تاریخی-مذهبی
گفتوگوی خواندنی با محمد بلوری، پدر حادثه نویسی ایران:
گفتوگو با حسن بزرا، کارگردان نمایش میدانی «جهان بانو»
گفتوگوی «جامجم» با محمدرضا شرفالدین درباره یک پروژه سینمایی به سرانجام نرسیده
گفتگوی «جامجم» با محافظ امام (ره)
گفتوگو با رامین میلانی درباره آلبوم جدید گروه دلشدگان «ساز باران»