کد خبر: ۳۷۹۲۵۳

کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که باید به همکلاسی‌اش پریسا تلفن کند و از او بپرسد.

و بعد همه ماجرا را برای مامانش تعریف کرد و از او اجازه گرفت تا به دوستش زنگ بزند. تلفن را برداشت و شماره پریسا را گرفت و با هم مشغول صحبت شدند. آن دو به قدری سرگرم حرف زدن درباره موضوع‌های دیگر شدند که مهتاب اصلا فراموش کرد که چرا به پریسا تلفن کرده است.

مامان که حواسش به این مساله بود به مهتاب نزدیک شد و با اشاره به او فهماند که زود باشد و تلفن را قطع کند. مهتاب که متوجه نشد مادرش چه می‌گوید دستش را روی گوشی گذاشت و آرام گفت: چی شده مامان؟

ـ‌ چیزی نشده، زود باش.

مهتاب هم فوری تکلیف‌های مدرسه را از پریسا پرسید و تلفن‌اش را تمام کرد و بعد خواست برود دنبال کارهایش که مامان او را صدا زد و گفت: دخترم می‌دونی کارت اشتباهه؟

ـ‌ کدوم کارم؟

ـ‌ همین که این همه وقت تلفن را مشغول نگه می‌داری.

ـ‌ آخه داشتم از دوستم یه چیزایی می‌پرسیدم.

ـ‌ مهتاب جان درست نیست که آدم اینقدر با تلفن حرف بزنه.

ـ‌ پس چه جوری باید سوالمو می‌پرسیدم؟

ـ‌ باید کوتاه و سریع این کار رو انجام بدی. تلفن وسیله خوبیه، اما باید از اون درست استفاده کنیم، الان فکر کن که مثلا بابا می‌خواد به ما زنگ بزنه و بگه شب با همدیگه بریم خونه مادربزرگ که خیلی دوست داری، اما هر چی شماره خونه رو می‌گیره، تلفن بوق اشغال می‌زنه و بابا هم بعد از چند بار تماس گرفتن و پشت خط موندن دیگه فرصت نمی‌کنه به ما زنگ بزنه، بنابراین ما به اونجا نمی‌ریم.

مهتاب نگاهی به مامان کرد و گفت: مامان حالا واقعا می‌خوایم بریم خونه مادربزرگ!؟

ـ‌ دخترم من مثال زدم، شما حرف من رو متوجه شدی؟

ـ‌ بله فهمیدم. من نمی‌دونستم که زیاد حرف زدن با تلفن کار بدیه ولی قول می‌دم که دیگه این کارو تکرار نکنم.

ـ‌ آفرین به دختر گلم. حالا برو مشقاتو بنویس.

ـ‌ مامان!

ـ‌ بله.

ـ‌ اگه زود کارمو انجام بدم، می‌شه بریم خونه مادربزرگ؟

مامان به مهتاب نگاه کرد و گفت:

ـ‌ باشه؛ پس بذار برم به بابا زنگ بزنم.

ـ‌ مامان؛ فقط یادت باشه تلفن رو زیاد اشغال نکنی!

ـ‌ قول می‌دم.

و هر دو خندیدند.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها