در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
پریا داستان زندگیاش را اینطور تعریف میکند: از 12 سالگی در خانه با مشکلات جدی روبهرو بودم. پدرم اعتیاد داشت و برادرانم هیچ وقت حامی من نبودند و همیشه آزارم میدادند. من مرتب در خانه مورد آزار قرار میگرفتم. چون فرزند کوچک خانواده بودم خیلی اذیت میشدم کمکم خودم هم معتاد شدم. این آغاز بدبختی هر چه بیشتر من بود. شیشه میکشیدم. گاهی هم کراک و مجبور بودم برای تامین هزینههای آن کارهایی را انجام دهم که اصلا دوست نداشتم. بیشتر شبها در پارک میخوابیدم.
پریا درباره اولین شبی که از خانه فرار کرده بود میگوید: نشئه بودم و نمیدانستم چه میکنم بعد از این که حالم بهتر شد و به خانه برگشتم حسابی با من برخورد شد. بعد از آن دیگر کسی به من نمیگفت کجا میروم و چه میکنم. 6 ماه از اعتیادم گذشته بود که یک روز بازداشت شدم و با توجه به اینکه اعتیاد داشتم مرا به کانون اصلاح و تربیت بردند. مدتی در آنجا ماندم. اعتیادم را ترک کردم و دوباره به خانه برگشتم. هیچ چیز تغییر نکرده بود همه بدتر شده بودند و من بعد از مدتی دوباره به سمت مواد رفتم و باز هم آواره خیابان شدم. با این که اعتیاد شرایط را برایم سخت میکرد و میدانستم راه درستی برای زندگی انتخاب نکردهام اما نمیتوانستم کاری بکنم و مواد تنها چیزی بود که آرامم میکرد.
دختر نوجوان درباره بدترین روز زندگیاش توضیح میدهد:بعد از چند ماه دوباره بازداشت و آزاد شدم. این بار بعد از آزادی به خانه که رفتم همه را سیاهپوش دیدم پدرم فوت کرده بود. هرچند همه سیاه پوشیده بودند اما کسی ناراحت او نبود. من پدرم را خیلی دوست داشتم با اینکه معتاد بودو هیچ وقت برای من پدر خوبی نبود اما من دوستش داشتم هیچ وقت دلم نمیخواست او را در سختی و عذاب ببینم. آن روز بدترین روز زندگیام بود پدرم که یکی از مهمترین افراد زندگیام بود مرده بود و من حتی نتوانسته بودم در مراسم ختم او شرکت کنم. شرایط روحی و روانی من خیلی بد بود و هیچکس من را درک نمیکرد. من یک موجود اضافه در آن خانه بودم و شرایطی که داشتم اذیتم میکرد. تصمیم گرفتم زندگیام را تغییر دهم میخواستم اینبار یک زندگی سالم داشته باشم و دوست نداشتم به گذشته برگردم. فرار از خانه هرچند کار سختی نبود اما لطمههای زیادی را بر من وارد میکرد.
پریا میگوید روزگار با او یار نبود و حتی وقتی تصمیم گرفت کار کند کسی او را یاری نداد: میخواستم کار کنم میگفتند تو سابقه داری.
سن و سالت کم است و اگر بخواهیم به تو کار بدهیم برایمان دردسر درست میشود. وقتی ناامید و تنها روی نیمکت پارکی نشسته بودم با سعید آشنا شدم. او میگفت میتواند برای من کاری پیدا کند و زندگیام را دگرگون کند. سعید شده بود همه کس و کار من. فکر میکردم زندگیام درست شده است و شانس به من رو کرده. سعید را هر روز میدیدم و هر روز بیشتر از روز قبل به او دل میبستم. بعد از مدتی متوجه شدم او هم زندگی اش را با خلاف میگذراند. سرقت میکرد و زندگیاش را از این راه تامین میکرد. تصمیم گرفتم ارتباطم را با او قطع کنم و گفتم که نمیخواهم با یک سارق رابطه داشته باشم. اما وابستگی من به سعید بیشتر از این حرفها بود. سعید به من قول داد که کاری خوب پیدا میکند و حتی به من قول ازدواج داد.
پریا کلبه خوشبختی را برای خود ساخته بود اما چرا یکباره خراب شد. خودش جواب میدهد: سعید به من گفت اگر از خانه فرار کنم و با او همراه شوم من را به شهرستانی دور میبرد و آنجا برایم یکی زندگی خوب میسازد و عاشقانه در کنارهم زندگی میکنیم. در خانه ما کسی منتظر من نبود و کسی از اینکه من خانه را ترک میکنم ناراحت نمیشد. یک هفته بعد از این ماجرا بود که تصمیم خود را گرفتم و با سعید رفتم. کسی در خانه نمیدانست که من کجا رفتم و چه میکنم. سعید تنها کسی بود که احساس میکردم میتواند مرا نجات دهد. با هم سوار اتوبوس شدیم که از تهران خارج شویم اما پلیس ما را گرفت و به جرم رابطه نامشروع دوباره بازداشت شدم.
یک ماه از بازداشتم میگذشت و با اینکه به خانواده ام خبر داده بودم اما کسی سراغم نیامد. این اواخر یک بار مادرم آمد و یکبار همدیگر را دیدیم
.حالا در کانون هستم و اینبار تصمیم گرفتم درس بخوانم و کار یاد بگیرم شاید بتوانم اینبار که آزاد شدم زندگی آرامی داشته باشم و خودم را نجات دهم.
علیرضا رحیمینژاد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: