ماجراهای کارآگاه شهاب - قسمت اول

سرقت در مقابل دوربین

سر ظهر بود و هوا هنوز از خنکای پاییز بی‌بهره. سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری بیشتر از 5 دقیقه می‌شد که پشت چراغ قرمز میدان توحید حرص می‌خوردند. آژیر کشیدن هم هیچ فایده‌ای نداشت آن‌طور که گزارش داده بودند زنی 42 ساله به اسم کاملیا سودآور که در یک شرکت بیمه در خیابان ستارخان کار می‌کرد در محل کارش هدف گلوله قرار گرفته و قاتل تمام پول‌های موجود در دفتر را سرقت کرده بود.محل قتل دوربین مداربسته داشت و همین می‌توانست خیلی کمک کند.
کد خبر: ۳۶۶۴۲۲

کارآگاه وقتی نشانی را پیدا کرد،دید برخلاف انتظارش محل جنایت یک دفتر اداری نیست بلکه مغازه‌ای را برای این‌کار اختصاص داده بودند. مغازه با دو تکه شیشه بزرگ از خیابان جدا شده بود و از بیرون به راحتی می‌شد داخلش را دید و این‌که فردی مسلح بدون جلب توجه داخل برود،کسی را بکشد و گاوصندوق را خالی کند عجیب به نظر می‌رسید.

افسر کلانتری ستارخان که قبل از رسیدن کارآگاه کارهای اولیه را انجام داده بود تصورات شهاب را اصلاح کرد: ازگاوصندوق خبری نیست، مقتول پول‌ها را در کشو میزش می‌گذاشت او موقع قتل در دفتر تنها بود و همکارش برای کارشناسی یک ماشین رفته بود فیلم را که ببینید می‌فهمید قاتل خیلی خوب از همه چیز این دفتر خبر داشته همین که وارد شده یک گلوله به مقتول زده و یک راست سراغ همان کشوی پول‌ها رفته و بدون معطلی کارش را تمام کرده کلتش هم صدا خفه‌کن داشته برای همین نه کسی صدایی شنیده و نه چیزی دیده.

کارآگاه بعد از برانداز کردن جسد سراغ فیلم دوربین مداربسته رفت. قاتل مردی چپ دست با قد حدود 185، وزن تقریبی 120 بود و کلاه کاسکت به سر داشت. ستوان با رئیس‌اش درباره قد و وزن متهم هم‌عقیده بود اما نفهمید چپ دست بودن او از کجا معلوم شده است و شهاب که بدش نمی‌آمد هر از گاهی تیزبینی‌اش را به رخ بکشد شانه بالا انداخت و گفت: خیلی ساده است طرف کلت را با دست چپ‌اش گرفته.

هنوز بازرسی صحنه جرم تمام نشده بود که مدیر نمایندگی بیمه از راه رسید رنگش پریده بود و دست و پایش به وضوح می‌لرزید او وقتی آرام‌تر شد اولین سرنخ را به کارآگاه داد و گفت تا 3 روز قبل همه پول‌ها را در گاوصندوق می‌گذاشتند اما 3 روز پیش قفل صندوق خراب شد و آن را برای تعمیر فرستادند. این نشان می‌داد قاتل در 3 روز گذشته به این دفتر رفت‌وآمد داشته و برای همین به خوبی می‌دانسته محل نگهداری پول‌ها کجاست. پس پیدا کردن قاتل زیاد سخت نبود و فقط باید فهرستی از افرادی که در این مدت به دفتر رفته بودند تهیه می‌شد به جز یکی دو آشنا که البته قد و قواره هیچ‌کدام‌شان با قاتل مطابقت نداشت اسم 16 بیمه‌گذار در لیست سیاه قرار گرفت 11 مرد و 5 زن.

ستوان ظهوری و چند مامور دیگر موظف شدند در خانه تک‌تک بیمه‌گذاران مرد بروند و آنها را به اداره آگاهی ببرند البته محترمانه و فقط برای ادای پاره‌ای توضیحات. کارآگاه وقتی مظنونان احتمالی را به خط کرد دنبال مردی با مشخصات مدنظرش گشت دو نفر از آنها را می‌شد شبیه به قاتل دانست که هر دو نفرشان زمان قتل در محل‌های کارشان بودند و می‌توانستند به راحتی ثابت کنند در قتل نقشی ندارند.

اولین ترفند کارآگاه برای پیدا کردن قاتل بی‌نتیجه مانده بود شاید او پرونده را خیلی ساده گرفته و شاید هم عجله‌اش برای بالا بردن پرچم پیروزی زیاد بود. ستوان ظهوری که از ابتدای کار اظهارنظر خاصی نکرده و فقط مطیع اوامر رئیس‌اش بود وقتی دید ماجرا کمی گره خورده سعی کرد او هم کمکی بکند و اولین چیزی که به ذهنش رسید تحقیق درباره آن 5 مشتری زن بود.

هنوز بازرسی صحنه جرم تمام نشده بود که مدیر نمایندگی بیمه از راه رسید رنگش پریده بود.او وقتی آرام‌تر شد اولین سرنخ را به کارآگاه داد و گفت تا 3 روز قبل همه پول‌ها را در گاوصندوق می‌گذاشتند اما 3 روز پیش قفل صندوق خراب شدو...

شاید یکی از این زن‌ها نقشه دزدی راکشیده.

زیاد هم بی‌راه نمی‌گفت. کارآگاه خودش هم به این مساله فکر کرده بود اما این‌بار نمی‌توانست آنها را به خط کند و باید به قول روزنامه‌ نگار‌ها نامحسوس تحقیق می‌کرد. ستوان هر وقت بحث تحقیق نامحسوس پیش می‌آمد، می‌فهمید وقت آن رسیده است که سری به رایانه بزند و ببیند کدام‌یک از مظنونان در زندگی‌اش دست از پا خطا کرده است این بار هم همین کار را کرد البته قبلش نیازی ندید به شهاب حرفی بزند. او همان‌طور که سرش را در کامپیوتر فرو کرده بود یک دفعه اسم یکی از آن 5 زن را دید. «زهره شکوهی» دو بار به اتهام سرقت و حمل مواد، آب خنک خورده بود. ظهوری کشف بزرگش را به سرگرد خبر داد کارآگاه از یک طرف این‌که دستیارش سرخود کاری را انجام داده، دلخور بود و از طرف دیگر نمی‌توانست اهمیت سرنخ او را نادیده بگیرد برای همین ترجیح داد قضیه را با یک تشکر خشک و خالی فیصله بدهد و همراه ستوان سراغ زهره برود.

خانه مظنون تقریبا نزدیک محل قتل بود خیابان پرچم کارآگاه قبل از این‌که زنگ در را بزند از ظهوری خواست کلتش را مسلح کند هیچ بعید نبود در خانه زنی سابقه‌دار که نقشه یک سرقت مسلحانه توام با قتل را کشیده اتفاق‌های غیرقابل پیش‌بینی رخ بدهد ظاهرا کسی در خانه صدای زنگ اول را نشنید یا به آن اعتنایی نکرد سرگرد برای دومین بارانگشت سبابه‌اش را روی زنگ فشرد اما باز هم خبری نشد بار سوم و چهارم هم به همین شکل. کارآگاه حکم ورود به خانه را نداشت و نمی‌دانست اگر زهره با زبان خوش در را باز نکند و آنها را راه ندهد چه باید بکند او برای کسب اجازه با بازپرس پرونده تماس گرفت ستوان هم با پشتکار مثال‌زدنی انگشتش را روی زنگ گذاشته بود طوری که انگار آن در، سد است و او پطروس فداکار.

شهاب هنوز تلفن را قطع نکرده بود که زنی تقریبا 60 ساله از ساختمان بیرون آمد ظهوری با این‌که می‌دانست زهره 30 سال بیشتر ندارد یک لحظه دچار اشتباه محاسباتی شد: خانم زهره شکوهی؟

پیرزن نگاهی معنی‌دار به ستوان انداخت و گفت: دیگر اینجا زندگی نمی‌کند.

گوش کارآگاه تیز شد یعنی زهره فرار کرده بود؟ پیرزن که علاقه زیادی به حرف زدن نداشت فقط این را گفت که زهره دو روز است در کما رفته و همین امروز و فردا است که راهی آن دنیا شود.

بخشکی شانس. کارآگاه و ظهوری دست خالی به اداره برگشتند همه رشته‌هایشان پنبه شده بود. البته هنوز از زهره رفع اتهام نشده بود چون زمان به کما رفتن او یک روز بعد از قتل بود. شهاب از عهده هر کاری برمی‌آمد به غیر از بازجویی از میت. برای همین تصمیم گرفت به جای این که دست روی دست بگذارد یک بار دیگر فیلم صحنه دزدی را ببیند. تماشای دوباره و دوباره نکته تازه‌ای را برای شهاب آشکار نکرد و او فقط حسرت خورد که چرا مردی که زمان دزدی درست روبه‌روی شرکت ایستاده، نابینا بود اگر چشمان او می‌دید پرونده تا حالا از نیمه هم گذشته و چه بسا حتی قاتل دستگیر هم شده بود.

3 روز از کشته شدن کاملیا می‌گذشت و هنوز سرنخ دندان‌گیری پیدا نشده بود. آن روز سرگرد از صبح در اتاق را روی خودش بسته و پرونده را چند بار مرور و روی خط به خط گفته‌های مطلعان مداقه کرده بود. تمرکز او با صدای زنگ تلفن به هم ریخت او هنوز پرونده قبلی را تمام نکرده باید سر صحنه یک قتل دیگر می‌رفت این بار جنایت در یک آژانس مسافرتی اتفاق افتاده و سارق با یک گلوله کار صندوقدار را ساخته بود.

کارآگاه و دستیارش وقتی به محل جنایت در خیابان سئول رسیدند با کمی پرس و جو همزمان به سرشان زد این قاتل و سارق شرکت بیمه یک نفر هستند این بار هم مردی با همان قد و قواره و کلاه کاسکت وارد آژانس شده، یک راست سراغ صندوقدار رفته، یک گلوله شلیک کرده، پول‌ها را برداشته و به بیرون دویده بود شهاب وقتی فیلم لحظه قتل را دید دیگر تردیدی به خودش راه نداد که هر دو جنایت کار یک نفر است چون این‌ قاتل هم چپ دست بود.

مدیر آژانس که نمی‌دانست در سر کارآگاه و ستوان ظهوری چه می‌گذرد با وسواس جزء به جزء ماجرا را توضیح داد: همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد اصلا نفهمیدم طرف کی وارد شد و کی شلیک کرد صدا خفه‌کن داشت او چنان سریع بود که تقریبا همه میخکوب شدیم البته ترس هم برمان داشته بود همین که از دفتر بیرون رفت به طرف عباس دویدم تمام هیکلش خون خالی شده بود یکی از بچه‌ها به اورژانس زنگ زد و یکی دیگر به 110 اما فایده‌ای نداشت عباس تمام کرده بود.

گلوله درست وسط پیشانی مرد جوان نشسته بود طوری که انگار قاتل با خط‌کش و پرگار نقطه میانی را محاسبه کرده قاتل هر که بود دو ویژگی داشت تیرانداز خوبی بود و جسارت خیلی زیادی داشت هر دو اینها ثابت می‌کرد او برای اولین بار نیست که هفت‌تیرکشی می‌کند و یدطولایی در قتل و غارت دارد. ستوان ظهوری بعد از این‌که جسد را سوار آمبولانس پزشکی قانونی کردند فیلم دوربین‌ها را از مدیر آژانس گرفت، صورتجلسه را امضا کرد و دوان دوان به طرف ماشین رفت تا کارآگاه او را قال نگذارد. آن دو در طول مسیر دهان باز نکردند هر دو داشتند به یک چیز فکر می‌کردند هیچ بعید نیست این جنایت باز هم تکرار شود.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها