«هیچ‌کس مقصر نیست»، نوشته‌ سارا حسن‌زاده‌‌، کلکسیون کوچکی است از یادداشت‌های روزانه‌ چند شخصیت‌های داستانی که حسن‌زاده لابه‌لای صفحات کتاب به آنها می‌پردازد و در انتها ی این مجموعه با 3 نامه و ایمیل که از همین شخصیت‌ها برای یکدیگر فرستاده می‌شوند تکمیل می‌شود. نویسنده با تمهیداتی سعی در موجه جلوه دادن این یادداشت‌نویسی شخصیت‌ها دارد. اهورا شخصیت اصلی داستان که مردی مجرد است و به دلایلی پدر، خانه‌ پدری و نامزدش را ترک کرده است، با مشکلات روحی خاصی مواجه شده و روانکاو به او توصیه کرده برای تخلیه‌ افکار مخرب به نوشتن یادداشت روزانه ادامه بدهد.
کد خبر: ۳۴۳۷۶۱

«نوشتن یادداشت‌ها با جلسات درمان شروع شد. چند‌سال اول مرتب می‌نوشتم و بعد به چند صفحه در ماه محدود شدند. حالا هم بعد از مدت‌ها نوشتن‌شان را از سر گرفته‌ام. دیگران می‌نویسند تا برخی وقایع را ثبت کنند، برای من این کار یک نوع تخلیه افکار است. می‌خواهم در پس چیزی که به دیگران نشان‌ می‌دهم، خود واقعی‌ام را بشناسم. پدرم هم شب‌ها پشت میزش می‌نشست در دفتری که جلد چرم داشت، چیز می‌نوشت. او هم سعی می‌کرد خلأیی را که در طول روز حس می‌کرد، بدین نحو با خودش پر کند.» (ص 9)‌

آدم‌های جهان داستانی حسن‌زاده، به‌عکس آنچه در زندگی و موقعیت اجتماعی آنان نمود پیدا می‌کند، انسان‌هایی تنها، منزوی و دچار مشکلات مختلف‌ هستند. اهورا، پدر اهورا، پوریا، ماندانا و مینا دانش‌آموخته‌های رشته‌ معماری یا مهندسی عمران هستند که با وجود استعداد و موفقیت‌های پی‌درپی در کارشان، از ساختن عمارت خوشبختی زندگی خصوصی خود ناتوانند.

اهورا چهل و چند ساله، دارای مدرک دکتری، یک معمار کارکشته که مقالات و شرح موفقیت‌هایش در مجلات و ماهنامه‌های تخصصی معماری چاپ می‌شود؛ پدر اهورا، معمار معروفی که وارث شرکت، خانه و نام و شهرت پدری است که او هم زمانی در همین کار فعالیت می‌کرده است؛ پوریا مهندسی است که در حیطه‌ کاری خود بسیار سرشناس و موفق است. تمام این شخصیت‌ها بعلاوه‌ ماندانا افرادی هستند که در یک رشته‌ کاری فعالیت می‌کنند و همگی به‌رغم موقعیت خوب مالی، اجتماعی و کاری، انسان‌هایی شکست خورده‌اند که برای غلبه بر ناکامی‌هایی که در زندگی با آن مواجه شده‌اند، به درون خود پناه برده‌اند.

از همان صفحات اول کتاب بکرات به جملات حساب‌شده‌ نویسنده برمی‌خوریم که به زبان اشاره و کنایه سعی در توضیح احوال شخصیت‌هایش دارد. مثلا در صفحه 5 کتاب در یادداشت‌های اهورا می‌خوانیم: «زودتر از همه در محل کارم هستم. در اتاقم را باز می‌کنم، کتم را در کمد آویزان می‌کنم و پشت میزم که خطی است بین من و دیگران می‌نشینم.»

به رغم پیشبردِ خوب داستان، شخصیت‌پردازی‌های بجا و تقریبا ماهرانه، آنچه مخاطب را آزار می‌دهد، فضای مرفه و بی‌غم داستان است که یگانه درد آدم‌هایش تنهایی است. این آدم‌ها، جد اندر جد در خانه‌های مجلل زندگی کرده‌اند، حساب بانکی‌شان پر است، موفقیت‌های کاری پیاپی را در کارنامه کاری خود دارند ولی با این وجود ناشادند. همه به غیر از ماندانا که والدینش را در نوجوانی از دست داده و با این‌که در چند جای داستان به این موضوع اشاره می‌شود و این‌که ماندانا از همان‌وقت مجبور به کار کردن و پرداخت هزینه‌ زندگی خود بوده، غیر از سرزندگی و انرژی چیزی در ماندانای جوان نمی‌بینیم. اما در قسمت‌های دیگر داستان با ماندانایی دلمرده، منزوی و در خود فرورفته مواجه می‌شویم که کار در شرکت و هنرستان را هم ترک گفته است. با این‌که ماندانا با عشق و علاقه به درس خواندن رو آورده و با وجود نیازی که به درآمد داشته است، هیچ‌گاه پول را کعبه‌ آمال خود قرار نداده است و در هیچ کجای کتاب معلوم نمی‌شود دقیقا چه دلیل یا دلایلی باعث این تغییر کلی در او شده است. به هم خوردن نامزدی‌اش با اهورا؟ ازدواج با پوریایی که چندین سال از او بزرگ‌تر است؟ بچه‌دار نشدن او و پوریا؟ زندگی مرفه یا مهمانی‌هایی که مدام از شرکت در آنها می‌نالد؟

آنچه مایه رنج و ملال ماندانا ذکر می‌شود، خواننده را به یاد داستان‌های روسی و مهمانی‌های مجلل کنتس‌هایی می‌اندازد که بخاطر حفظ منافع و موقعیتشان در جامعه‌ اشرافی آن زمان، از صبح تا شامگاه مشغول آماده شدن برای شرکت در مجالس رقص بودند، نه یک زن ایرانی که در خانه‌‌ کوچک پدری بزرگ شده که با حقوق معلمی رونق می‌گرفته با حوضی پر از ماهی‌های قرمز. در تمام طول داستان از زندگی ایرانی چیزی دیده نمی‌شود. از ویلاهای لواسان گرفته تا شهرک‌های کیش یا خانه اهورا یا پوریا که پر است از کپی مجسمه‌های میکل‌آنژ.

شخصیت‌های کتاب همگی شخصیت‌هایی هستند که با هویت واقعی‌شان در خانواده و اجتماع فاصله‌ زیادی دارند. روابط آدم‌ها، چه زن و چه مرد از زمین تا آسمان با آنچه هست‌ تفاوت دارد. با خواندن داستان آنچه مرتبا به خواننده تلنگر می‌زند، فضای خالی از تمام آن چیزهایی است که زندگی آدم‌هایی را در ایران با یک کشور مدرن غربی یا حتی در سیاره‌ای مسکونی متمایز می‌گرداند.

داستان بی‌اعتنا به تمام عواملی که در دنیای بیرون از فکر و ذهن بیمار شخصیت‌ها می‌گذرد، به روایت ادامه می‌دهد. بسیار بعید به نظر می‌رسد که مساله‌ بزرگی چون انقلاب، بر زندگی کودک یا نوجوان تنهایی که در بحبوحه تظاهرات و در نزدیکی کاخ سعدآباد زندگی می‌کند، بی‌اثر باشد. یا احتمال تنها ماندن در شب‌های خاموشی و بمباران برای ماندانایی که نوجوانی‌اش مقارن با جنگ و از دست دادن پدر و مادر اوست، بسیار عادی به نظر می‌رسد و نبود تمام چنین اشاراتی فضای قوی داستان را با خلأیی روبه‌رو می‌کند که غیر قابل اغماض است. یا نویسنده چنان از مساله‌ای به نام زمان و تاریخ غافل است، یا خود را آنقدر بی‌اعتنا نشان می‌دهد که اولین کلماتی که در صفحه‌ اول کتاب به چشم می‌‌خورد این واژه‌ها باشد: «شنبه 23 شهریور 1392!» یعنی 4 سال پس از انتشار کتاب حاضر. اگر این کتاب در فضای متفاوتی صورت می‌گرفت، مثلا اتفاق خاصی چون جنگ، مرض، قحطی یا هر دگرگونی دیگری در دنیای داستان وجود داشت، شاید استفاده از این تاریخ یا هر تاریخ دیگری در آینده‌ دور یا نزدیک، موجه به‌ نظر می‌رسید. اما با جهان با ثباتی که حسن‌زاده در داستانش به تصویر کشیده است، به ‌نظر می‌رسد نویسنده به نوعی از کهنه ‌شدن کتابش ترس دارد وگرنه چنین داستانی که آنقدر وقایع تاریخی و اجتماعی کشور و تاثیرشان را بر زندگی فردی و اجتماعی افراد نادیده می‌گیرد، می‌توانست بدون ذکر هیچ تاریخ مشخصی شکل بگیرد.

هر چند، با ذکر تاریخ یا بدون آن، شخصیت‌های داستان حسن‌زاده تقریبا انسان‌هایی به نظر می‌رسند که سال‌های کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در سیاره‌ دیگری سپری کرده‌اند و در زمان حال نیز همچنان به سفر خود ادامه می‌دهند، در اعماق کهکشان و به‌دور از کشوری که اسامی خود را از آن وام گرفته‌اند.

بهاره اله‌بخش / جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها