وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند متصدی از پدر خانواده پرسید چند قطعه بلیت میخواهید؟
پدر جواب داد: لطفا 6 بلیت برای بچهها و دو بلیت برای بزرگسالان. فروشنده، قیمت بلیتها را گفت که پدر، سرش را به باجه نزدیک تر کرد.او به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چقدر میشود؟
متصدی باجه دوباره قیمت بلیتها را تکرار کرد. پدر و مادر بچهها با ناراحتی زیر لب حرفهایی رد و بدل کردند. معلوم بود که مرد، پول کافی به همراه ندارد. حتما فکر میکرد که به بچههایش چه جوابی بدهد. همان موقع پدرم دست در جیبش برد، یک اسکناس درآورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از روی زمین برداشت به شانه مرد زد: «ببخشید آقا، این اسکناس از جیب شما افتاد.» مرد که متوجه موضوع شده بود گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود اما درآن لحظه برای این که پیش بچهها شرمنده نشود کمک پدرم را قبول کرد. بعد از این که بچهها وارد سینما شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم. بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا این که ثروتمند بمیریم. (جانسون)
وبلاگ بهروز تشکر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
یحیی آل اسحاق، وزیر اسبق بازرگانی در گفتوگو با روزنامه جامجم:
در گفتوگو با جواد منصوری به بررسی واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و تأثیر آن در امتداد مقاومت از دانشکده فنی تا نسل امروز پرداختیم