جنایت در ساختمان نیمه کاره(قسمت پایانی)

رابطه پنهانی

در شماره‌های قبل خواندید کارآگاه شهاب و دستیارش ستوان ظهوری جسد یک قاچاقچی سابقه‌دار به نام آرش را که با شلیک یک گلوله کشته شده است در ساختمانی نیمه کاره در تهرانسر پیدا کردند و به این نتیجه رسیدند که قتل توسط فردی که صاحب یک ریو است، انجام شده. در جریان تحقیقات همسر آرش به نام مژده شریک مقتول به نام حمید را که همراه آرش در زمینه تولید شیشه فعالیت داشت معرفی کرد اما حمید ریو ندارد و به تشخیص اداره اسلحه‌شناسی هرگز از سلاحش استفاده نکرده است. دومین مظنون این پرونده برادر مژده به نام سیروس است، هر چند این مرد با شوهر خواهرش اختلاف مالی داشت و از طرفی مالک یک خودروی ریو است، مدارکی دارد که ثابت می‌کند شب قتل در جشن عروسی برادرزنش شرکت کرده بود. سرنخ‌های کارآگاه شهاب و ستوان ظهوری تا به حال به آنها کمکی نکرده است و اکنون آن دو باید دنبال اطلاعات تازه‌ای باشند.
کد خبر: ۳۴۰۳۱۹

کارآگاه شهاب 3 بار فیلم مجلس عروسی برادرزن سیروس را از اول تا آخر دیده و کاملا مطمئن شده بود سیروس تمام مدت در جشن مشغول پذیرایی از مهمانان و هنرنمایی بود و دیگر دلیلی برای نگه داشتن او در بازداشتگاه وجود نداشت، از طرفی او باید هر چه زودتر حمید را هم به بچه‌های مبارزه با موادمخدر تحویل می‌داد و دستش کاملا خالی شده و امیدوار بود این بار هم مثل پرونده قبلی ستوان ظهوری یک راه‌حلی پیدا کند.

ستوان ظهوری از صبح به ساختمان نیمه‌ کاره‌ای که جنازه در آنجا پیدا شده، رفته بود تا هم با مالک گپ و گفتی داشته باشد و هم یک بار دیگر از همسایه‌ها پرس و جو کند ببیند کسی درباره شب حادثه چیزی یادش نیامده است؟ نزدیک اذان بود که ستوان ظهوری برگشت؛ خسته و کلافه. گرما امانش را بریده بود و احساس می‌کرد چیزی نمانده بندبند بدنش از هم گسیخته شود. از همه بدتر این که خبر تازه‌ای برای کارآگاه شهاب نداشت و مجبور بود در برابر سوالات او فقط سرش را پایین بیندازد. قتل آرش کار هر کسی نبود و خیلی حرفه‌ای به نظر می‌رسید، نه تنها هیچ سرنخی از خودش به جا نگذاشته، بلکه کاری کرده بود که پای دیگران به میان بیاید.آن روز به بطالت گذشت در سکوت و سکون کامل. کارآگاه شهاب حوصله نداشت تا دیر وقت در اداره بماند برای همین زودتر از همیشه بیرون زد. چشم او در طول مسیر ناخودآگاه دنبال ریو بود و هر ماشینی را که با مشخصات خودروی قاتل می‌دید، کنجکاوی‌اش تحریک می‌شد. اگر فقط رنگ خودروی قاتل را می‌دانست، می‌توانست این معما را حل کند مثلا استعلام می‌گرفت، تعداد خودروهای مورد نظرش را درمی‌آورد و افراد مشکوک را زیرنظر می‌گرفت اما حالا این کار امکان‌پذیر نبود. کارآگاه شهاب آنقدر در افکار خودش غرق شده بود که اصلا نفهمید کی به خانه رسید. تا قبل از آن پرونده را چند بار در ذهنش مرور کرده و تصمیم گرفته بود صبح فردا، قبل از این که کاری انجام بدهد از مژده بازجویی کند. شاید این زن اطلاعاتی داشت که به نظر خودش به درد بخور نبود اما می‌توانست به کارآگاه کمک زیادی بکند.

جلسه بازجویی ساعت 10 صبح شروع شد البته به شکلی صمیمانه‌ و دوستانه چون به هر حال مژده خودش داغدیده و عزادار بود و کارآگاه شهاب همیشه به همکارانش که همه را به یک چشم نگاه می‌کردند و متهم و مظنون و شاکی و شاهد برایشان فرقی نداشت، انتقاد می‌کرد. مژده یک بار دیگر همه دانسته‌هایش را درباره آرش روی دایره ریخت، اما باز هم نکته دندانگیری در حرف‌هایش وجود نداشت. گفتگوی کارآگاه و مژده هنوز تمام نشده بود که تلفن همراه زن جوان زنگ خورد، او تلفن را خیلی مختصر و مفید جواب داد بعد عذرخواهی کرد و گفت باید برای چند لحظه بیرون برود. ماشینش را جلوی پارکینگ یک ساختمان پارک کرده و شماره موبایلش را پشت شیشه گذاشته بود تا اگر کسی خواست بیرون بیاید او را برای جابه‌جایی ماشین خبر کند.

کارآگاه شهاب اجازه داد و مژده رفت. کارآگاه در این فرصت با دستیارش تماس گرفت، معلوم نبود ستوان ظهوری چرا سرکار نیامده، هیچ وقت سابقه نداشت این‌قدر دیر کند هر اشکال و ایرادی که داشت لااقل بی‌نظم نبود. ستوان با همان زنگ اول جواب تلفن را داد، او که تقریبا جلوی در اداره بود شروع کرد به عذرخواهی و توضیح دادن این که برای گرفتن شناسنامه المثنی به ثبت احوال رفته بود و آنجا کارش طول کشید و همان‌طور که داشت برای کارآگاه شهاب آسمان و ریسمان می‌بافت یک لحظه لحنش تغییر کرد، صدایش شبیه آنهایی شده بود که بشقاب پرنده دیده‌اند، او بدون هیچ توضیحی تلفن را قطع کرد. این رفتارستوان ظهوری کارآگاه شهاب را تا سر حد جنون عصبانی می‌کرد و آن را نوعی بی‌احترامی می‌دانست حتی یک بار که پسرش فربد تلفن را بی‌هوا قطع کرده بود، او چنان جنجالی راه انداخته بود که تا دو هفته رابطه‌شان شکر آب بود. این بار هم پیش خودش گفت باید ستوان را یک گوشمالی حسابی بدهد تا یاد بگیرد دیگر تلفنش را بدون خداحافظی قطع نکند.

کارآگاه هر چه منتظر ماند نه از دستیارش خبری شد و نه مژده برگشت. حسی مرموز به او می‌گفت کاسه‌ای زیر نیم کاسه است، نیم ساعت بعد مژده در زد و وارد اتاق کارآگاه شهاب شد و بابت تاخیرش پوزش خواست، چون هر چه گشته جای پارک پیدا نکرده و مجبور شده بود ماشین را به یکی از دوستانش بدهد. کارآگاه شهاب یادش رفته بود مکالمه‌اش با زن جوان به کجا رسیده بود، برای همین از مژده خواست یک بار دیگر ماجرای آشنایی‌اش با آرش را تعریف کند، زن جوان هم داستان تصادف برادرش با آرش را دوباره بازگو کرد، اما وقتی به بخش خواستگاری رسید گفت پدرش با این وصلت چندان موافق نبود. او روز اول ادعا کرده بود خودش به ازدواج با آرش تمایل نداشت کارآگاه بدون این که به روی خودش بیاورد به حرف‌های مژده گوش می‌کرد و همزمان این موضوع ذهنش را اشغال کرده بود که چطور ممکن است یک نفر درباره ازدواجش دچار فراموشی شود، قطعا خطای مژده یک اشتباه لفظی نبود. او داشت موضوعی را پنهان می‌کرد.

زنگ تلفن مثل خروس بی‌محل رشته افکار سرگرد را پاره کرد. نیم نگاهی به موبایلش انداخت و وقتی اسم ستوان ظهوری را دید تصمیم گرفت جواب ندهد، اما ستوان دست‌بردار نبود و کارآگاه شهاب بالاخره مجبور شد دکمه سبز گوشی را بفشارد. ظهوری بدون مقدمه خطاب به شهاب گفت: «این آدرس را یادداشت کن.»

ستوان ظهوری طوری حرف زد که انگار او رئیس است و کارآگاه شهاب مرئوس. کارآگاه جا خورد اما قبل از این که بتواند عکس‌العملی نشان بدهد، ستوان نشانی را خواند و بعد گفت برای همین الان حکم ورود به آن خانه را می‌خواهد. سرگرد هاج و واج مانده بود از یک طرف نمی‌توانست جلوی مژده حرف بزند و از سوی دیگر نمی‌توانست مثل یک سرباز مطیع و بدون چون و چرا برای دستیارش باشد. ستوان قبل از این که تلفن را قطع کند این جمله را هم اضافه کرد: «اگر مژده هنوز آنجاست اجازه نده بیرون برود. بازداشتش کن تا من برگردم.»

کارآگاه بدون این که بداند ماجرا از چه قرار است، اطاعت کرد در واقع آچمز شده بود و چاره دیگری نداشت. حدود دو ساعت بعد ستوان از راه رسید و مردی دستبند به دست هم پشت سرش بود، مرد که وارد اتاق شد مژده جاخورد. از صندلی بلند شد و بدون این که متوجه رفتارش باشد به طرف در اتاق رفت. تا آن لحظه کارآگاه شهاب حرفی از بازداشت نزده و سعی کرده بود سر زن را تا رسیدن دستیارش گرم کند. ستوان ظهوری با تندی با مژده حرف زد و او را وادار کرد سرجایش برگردد. بازی تمام شده بود. ستوان صبح وقتی داشت تلفنی درباره علت تاخیرش به کارآگاه شهاب توضیح می‌داد، یک لحظه چشمش به مژده افتاده بود که سوار یک ریو شد برای همین مژده را تعقیب کرد تا این که زن جوان خودرو را به مردی دیگر تحویل داد و او هم دنبال آن مرد رفت و دستگیرش کرد.

آن مرد که کاوه نام دارد در راه اعتراف کرده بود از یک سال قبل با مژده رابطه دارد، اما در قتل آرش بی‌گناه است. کارآگاه شهاب وقتی ماوقع را از ستوان شنید، بازجویی از مژده را شروع کرد. زن جوان که به گریه افتاده بود توضیح داد با اجبار پدرش با آرش ازدواج کرد و وقتی فهمید او قاچاقچی است تصمیم گرفت سراغ پسری برود که از قبل دوستش داشت، آنها یک سال با هم رابطه داشتند تا این که آرش قضیه را فهمید و شب حادثه سر همین موضوع با مژده دعوا کرد و می‌خواست او را بکشد، اما زن توانست در یک لحظه سلاح شوهرش را که صدا خفه‌کن داشت بردارد و پیشدستی کند بعد هم بدون این که حرفی به کاوه بزند خودروی ریوی او را قرض گرفت و جنازه را به ساختمان نیمه‌کاره برد. مژده تا آن لحظه نمی‌دانست پلیس مدل خودروی قاتل را تشخیص داده است او اصلا خبر نداشت چنین امکانی وجود دارد به هر حال او لو رفته بود و چاره‌ای نداشت جز این که سرش را به زیر بیندازد و همراه یک سرباز محافظ راهی بازداشتگاه شود.

علیرضا رحیمی نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
کابوس ناوهای دشمن

سردار علیرضا تنگسیری در مصاحبه با روزنامه«جام‌جم» از دستاوردهای رزمایش اقتدار سپاه و رونمایی از موشک‌های جدید گفت

کابوس ناوهای دشمن

نیازمندی ها