![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
اولین رمان او در سال 1986 با نام بازگشت در سهشنبه به چاپ رسید. رمان «شبی عالی برای سفر به چین» یکی از مهمترین و قابل بحثترین آثار اوست. این رمان چون بسیاری از رمانهای اخیر سرگشتگی و از خود بیگانگیهای انسان معاصر را که دغدغه بیچون و چرای اندیشمندان عصر ماست به چالش میکشد و عدم وجود نشانهای برای آرامش، عواطف پلاسیده، از هم گسستگی خانواده و از بین رفتن اعتبار آن را بررسی میکند. شخصیت اصلی این داستان، رومن، مرد تنهایی است که مجری یکی از معروفترین و پربینندهترین برنامههای تلویزیونی است. او و همسرش رابطهای بسیار سرد و مکانیکی باهم دارند تا جایی که گیلمور نام او را با حرف اختصاری اول اسمش بیان میکند. در واقع تنها نقطه روشن زندگی او پسرکوچکش سایمون است. سایمون کوچک و زیبا که در این نابسامانی عهدهدار تمام نقشهای شادیآور زندگی پدر و مادرش شده در همان ابتدای قصه گم میشود. رومن لحظهای او را که در تختخوابش خوابیده تنها میگذارد و به کافه روبهروی خانه میرود و چند دقیقه بعد با ناباوری میبیند که اتاقخواب سایمون خالی است و ردی از او در جایی نیست، او و پلیس به دنبال کودک میگردند اما هیچ اثری از او پیدا نمیکنند حتی جسدش نیز کشف نمیشود. انگار دستی از غیب تنها دلخوشی این مرد تنها را از او میگیرد و به دنبال این جریان همه اعتبار شغلی و محبوبیتش در جامعه، درآمدش، باقی مانده ارتباط زناشویی و حتی سلامتی جسم و روحش نیز به باد میرود. همسرش (که او را مقصر میداند) نمیخواهد ببیندش و کمکم نبود سایمون برای رومن جنونی میشود که او را به نابودی میکشاند. او به اعتیاد پناه میبرد و اعتیاد باعث بیکاریش میشود. کار به جایی میرسد که او دست به سرقت می زند. از یک مجری سرشناس به یک انسان غیراخلاقی و غیراجتماعی تبدیل میشود.
هولناکی گم شدن سایمون و درد پیدا نشدن آن خواننده را بسختی درگیر عواطف اثر میکند. عذاب وجدان رومن نیز دلیل دیگری است که با او همرا میشویم
رومن خود را مقصر میداند، به همدلی خواننده کمک میکند. نویسنده بخوبی نشان میدهد که جهان ناامنی که ما را در بر گرفته براحتی در چشم بر هم زدنی، میتواند تمام دلخوشیهای ما را بگیرد. اما آنچه که بازیرکی چون روحی در کالبد داستان دمیده شده، تعلیق میان دو فضای مادی و معنوی داستان و معلق نگهداشتن خواننده میان این دو فضاست.
مرد تنها و سرگشته با کودکش حرف میزند و صدایی در درون خود میشنود که از حال کودک با خبرش میکند، این صدا چیست؟ فقط یک دلخوشی ساده؟ یا آثار یک شوک روانی؟ یا واقعا رومن با ندایی وحی مانند و با خوابهایی رازآلود از حقایقی باخبر میشود؟ سوالی که نویسنده پاسخی به آن نمیدهد. شاید چون باید قبول کنیم که در عدم قطعیت امروز پاسخ واضح دادن به پرسشها کاری دشوار و بیهوده است. حداقل برای مخاطبی که در همین عدم قطعیتها خودش را اثبات میکند. فضای معنوی داستان فضای خوابهای رومن است. شهری در ساحل کارائیب که مادرش و همه کسانی که چون مادرش سالهاست که مردهاند، در آن زندگی میکنند.این که نویسنده مدام از مابین این دو فضا عبور میکند و هر دو را با منطقی قابل باور پیش میبرد به فضای کلی اثر حالتی چندوجهی بخشیده است. برخلاف آنچه معمولا در این گونه نگاهها در آثار ادبی یا سینمایی به جهان ماورایی بعد از مرگ شده است. جهان بعد از مرگ ناکجاآبادی در آسمانها نیست و در واقع این بار مردههای رمان دیوید گیلمور به مکانی مشخص و سرشار از زیبایی میروند. مکانی در ساحل دریای کارائیب. جایی که میشود به آن سفر کرد اما نه در خواب های رومن، زیرا در عالم خواب به او اجازه ماندن نمیدهند. نویسنده فضای این جهان را نیز با منطق رئالیستی و اتفاقات روزمره توصیف میکند و در عین حال پیوستی میان عالم خواب و عالم بیداری نیز ایجاد میکند که شاید بتوان گفت یکی از شوخیهای پستمدرنیستی نویسنده با مخاطب است. پستمدرنیسمی در معنا و نه در فرم و شکل. تلاش رومن در اوج ناامیدی و هم امیدش به پیدا کردن پسرش را میتوان به تلاش همیشگی انسان امروز برای یافتن خوشبختی و پر کردن حفرههای عمیق روحش تشبیه کرد. تلاشی سرشار از امید و ناامیدی توامان و آنچه از رومن گرفته میشود یعنی تنها عشق حقیقی زندگیش و تنها دلیل بقای روحش نیز به گمشدهای میماند که حتی انسان از توصیف آن عاجز است و همه اینها سرگشتگی و بیاعتباریش در جهان نو را به معضل و بیماری غیرقابل درمانی تبدیل میکند. تلخی شروع قصه میتواند اوج فاجعه در زندگی یک شخص باشد، اما آنچه در طول قصه با آن روبهرو میشویم شرایطی به مراتب سختتر را برای رومن به وجود میآورند، اما همین وخامت کما بیش بر بینش رومن تاثیر میگذارد و او را به سوی آنچه نمیخواسته و به آن فکر نمیکرده پیش میبرد. آنچه نویسنده زیر لوای قصه به آن نیمنگاهی دارد رمز رهایی از سرگشتگی با فنا کردن زندگی خالی از معنا و پناه بردن به ذات زندگی یعنی تجربه کردن است. تجربه کردن و نهراسیدن از خطرات آن. همان معلق بودن که در ابتدا نیز گفته شد. آنچه نویسنده به مخاطبش پیشنهاد میکند پذیرش ناامنی جهان است و در ادامه پذیرش از دست دادنها و بیپروا به دل دریازدن وغرق لحظهلحظه زندگی شدن. امکانی که تنها زمانی برای انسان امروز و همین طور کاراکتر اصلی داستان به وجود میآید که همه یادگارها و نشانههای زندگی از پیش تعیینشدهاش را از دست میدهد. درست زمانی ذات طبیعت از او حمایت میکند که دیگر جایی برای هراس از دست دادن در دلش خالی نمانده است. او به سفر میرود و کنار دریای کارائیب خود و رویای گمشدهاش را دوباره پیدا میکند.
آیه کیانپور / جام جم
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: