![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
***
در سالهای دور پیرمردی به غایت فقیر در گوشهای از این جهان بزرگ زندگی میکرد. آنقدر فقیر که در کلبهاش جز یک پتو چیزی نداشت. هنگام خواب نیمی از پتو را زیر خود میانداخت و نیمی دیگر را روی خود میکشید. شبی دزدی وارد کلبه او شد. پیرمرد بیدار بود؛ دزد را دید اما چشمان خود را بست. با خود فکر کرد آن دزد باید در فقری شدید باشد که به خانه محقرانه او زده بود. پس پتو را بر سر کشید و برای حال زار آن دزد و این که باید با دست خالی و ناامید از آنجا برود گریست و با خدا نجوا کرد که اگر از تصمیم او باخبر بودم، میرفتم پولی قرض میکردم و برای این مردک بینوا روی تاقچه میگذاشتم...
بله؛ آن پیرمرد نگران نبود که دزد اموال او را ببرد او نگران بود که چیزی در خور ندارد تا نصیب دزد شود و او را خوشحال کند.
داخل خانه تاریک بود. پیرمرد شمعی روشن کرد که ناگهان با دزد چهره به چهره شد. دزد او را شناخت و بسیار ترسید. او میدانست که این مرد مورد اعتماد اهالی شهر است، بنابراین اگر موضوع دزدی او را به مردم بگوید همه باور خواهند کرد.
اما آن پیر گفت: نترس. شمع روشن کردم تا زمین نخوری. وانگهی من 30 سال است که در این خانه زندگی میکنم و هنوز هیچ چیز در آن پیدا نکردهام؛ پس بیا با هم بگردیم اگر چیزی پیدا کردیم نصف به نصف تقسیمش میکنیم.
اگر هم خواستی میتوانی همهاش را برداری زیرا من سالها گشتهام و چیزی پیدا نکردهام. پس همه آن مال تو. بالاخره یابنده تو بودی.
دل دزد آرام شد. پیرمرد نه او را تحقیر کرد نه سرزنش.
دزد گفت: مرا ببخشید. نمیدانستم که این خانه شماست وگرنه جسارت نمیکردم.
پیرمرد گفت: به هرحال درست نیست که دست خالی از این جا بروی. من یک پتو دارم؛ هوا هم دیگر دارد سرد میشود؛ لطف کن و این پتو را از من قبول کن. پیرمرد پتو را به دزد داد؛ دزد سعی کرد او را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد.
پیرمرد گفت: دیگر روی حرف این پیرمرد حرف نزن و دفعه دیگر پیش از این که به من سری بزنی مرا خبر کن. اگر به چیزی خاص هم نیاز داشتی بگو تا همان را برایت آماده کنم؛ تو مرا غافلگیر و شرمنده کردی، میدانم که این پتوی کهنه ارزشی ندارد، اما دلم نمیآید تو را با دست خالی روانه کنم؛ لطف کن و آن را از من بپذیر. تا ابد ممنون تو خواهم بود. دزد گیج شده بود و نمیدانست چه کند؛ تاکنون به چنین آدمی برخورد نکرده بود. خم شد پاهای مرد را بوسید؛ پتو را تا کرد و بیرون رفت. او تا آن روز پولدار و صاحب منصب بسیار دیده بود، ولی انسان ندیده
بود.
پیش از آنکه دزد از خانه بیرون رود پیرمرد صدایش کرد و گفت: فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردی؛ من همه عمرم را مثل یک گدا زندگی کردهام؛ چون چیزی نداشتم، از لذت بخشیدن نیز محروم بودهام، اما امشب تو به من لذت بخشیدن را چشاندی. از تو ممنونم...
***
یادمان نرود و نگذاریم یادمان برود، لذت بخشیدن را؛ همین.
علی مهربان
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: