شب بارانی

شبی در ایام جنگ در مقری که در نزدیکی پادگان مهاباد بود باران شدیدی شروع به باریدن کرد و قطع نمی‌شد. به نحوی که 24 ساعته باران می‌آمد. یادم است حاجی (شهید سیدحسین موسوی‌مقدم، فرمانده تخریب لشکر ویژه شهدا) نصف شب از خواب بلند شد. ابتدا فکر کردم حتماً می‌خواهد طبق معمول هر شب نماز شب بخواند. زیاد اهمیتی به موضوع ندادم. از صدای خش‌خش بادگیرکنجکاو شدم و با خودم گفتم برای وضوگرفتن تا وضوخانه نیاز به بادگیر ندارد. لباس بادگیرش را پوشید و رفت.
کد خبر: ۳۳۲۳۰۹

من در تاریکی شاهد کارهایش بودم اما طوری وانمود کردم که خواب هستم. به طرف دستشویی‌ها رفت، مدتی گذشت به بهانه مسواک زدن بیرون رفتم تا ببینم موسوی کجا رفته. سعی کردم مرا نبیند زیرا احتمال می‌دادم ناراحت شود. حاجی هم احساس کرده بود کسی آمده برای همین از داخل توالت بیرون نمی‌آمد زیرا نمی‌خواست شناخته شود.

صدا زدم حاجی منم، در را باز کرد. آفتابه و جارو در دست توالت‌ها را می‌شست!. بعد از آن هم چهارپنج تشت لباس بچه‌ها را جمع کرده و مشغول ‌شستن شد.

برای بچه‌ها خیلی عجیب بود و نمی‌دانستند چه کسی لباس‌های آنها را شسته است. اگر چه در بین نیروهای تخریب این‌گونه کارها متداول بود.

وبلاگ یادمان بچه‌های تخریب

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها