
مردی که میتوانست دخترم «جولیا» را تا حد مرگ زجر بدهد و بعد هم اصلا از کاری که کرده حتی ناراحت هم نباشد برایم غیرقابل تحمل بود. باید کاری میکردم تا لااقل احساس پشیمانی و گناه نکنم. گرچه اکنون میدانم به عنوان مردی شناخته میشوم که توانسته بیرحمانه دامادش را از پا درآورد، اما یک موضوع را هرگز فراموش نمیکنم آن هم اشکهای دخترم است که همیشه بعد از دعواهای وحشیانهاش به خانه ما میآمد و درکنار ما پناه میگرفت. آن اشکها را هرگز نتوانستم تحمل کنم و اکنون هم حاضر هستم تاوان کاری را که کردهام کامل بپردازم حتی اگر اعدام باشد.»
آقای «فردریک لوزان» پدر 49 ساله کاناداییالاصلی است که به اتهام شلیک 3 گلوله مرگبار به سوی داماد 32 سالهاش «تام رینون» دستگیر و دادگاهی شده است. آقای لوزان اعتراف کرده که پس از 2 سال زندگی تنها فرزندش جولیا با تام که بشدت او را آزار میداده، بالاخره طاقتش تمام شده و خودش دست به جنایتی زده که پذیرش آن برای خانواده و بخصوص دخترش بسیار سخت است. این مرد اکنون در دادگاه باید در مقابل پرونده قتلی از خودش دفاع کند که آن را پذیرفته و هر مجازاتی را بدون هیچ اعتراضی خواهد پذیرفت. او مدعی است که گر چه زندان یا حتی اعدام را پیشرو خواهد داشت اما لااقل هرگز ناراحتی دخترش را نخواهد دید. «جولیا وقتی دبیرستان بود یکبار تصادف شدیدی با خودرو کرد. این تصادف شدید بود که سبب شد از ناحیه پا بشدت آسیب ببیند و به مرور زمان دچار مشکلات جدی شود. من و مادرش تلاش زیادی کردیم تا با کمک دکترها و عملهای متعدد سلامتی کامل را به او بازگردانیم اما بیفایده بود و او بالاخره دچار فلج از یک پا شد.
گرچه فلج شدن او تنها در یک پایش بود و این امکان را به او میداد تا بتواند لنگ لنگان کارهایش را انجام بدهد اما سبب شد که از لحاظ روحی ضربه بسیار مهلکی به او وارد شود. مشکل فیزیکی که برای جولیا پیش آمد او را بشدت سرخورده کرد و از همان زمان من و مادرش نگران او بودیم. میدانستیم که بالاخره عدم اعتماد به نفسی که او دچارش شده یک روز کاردست او خواهد داد و همانطور که پیشبینی میکردیم این اتفاق افتاد. آشنا شدن او با تام که از هر لحاظ هیچ تناسبی با او نداشت از روی همان عدم اعتماد کامل به خودش صورت گرفت و کاری از دست ما برنمیآمد. جولیا عاشق او شده بود.»
خانم و آقای لوزان سالها بعد از ازدواجشان و در حالی که کاملا امید خود را از بچهدار شدن از دست داده بودند صاحب جولیا شدند. حضور او در زندگی این زوج آنقدر برایشان شادی و خوشبختی به ارمغان آورده بود که همه اطرافیانشان به آنها حسودی میکردند. تصادف ناگهانی جولیا و فلج شدن او سبب شد که برای مدت زیادی خوشحالی از زندگی آنها رخت بربندد، اما عشق زیادی که بین جولیا و والدینش وجود داشت سبب میشد تا با هر مشکلی هم که ظاهر میشد کنار بیایند و آن را حل کنند. وقتی جولیا، تام را به خانوادهاش معرفی کرد میدانست که از سوی آنها هرگز تایید نخواهد گرفت. تام مردی بزرگتر از جولیا بود. 10 سال تفاوت سنی آنها میتوانست برایشان مشکلساز باشد. برای جولیا هر دلیلی که والدینش میآوردند کاملا بیمورد بود و او میخواست با مردی که دوست داشت ازدواج کند و میدانست عشقی که به او دارد بالاخره راضیشان میکند. «تام را که دیدم جا خوردم. او گر چه از لحاظ ظاهری نشان نمیداد که 10 سال از دختر من بزرگتر است اما رفتاری بسیار بیادبانه داشت که اصلا انتظارش را نداشتم. تنها چندهفته بعد از اولین ملاقاتمان بود که پلیس با منزلمان تماس گرفت و از من خواست تا به پاسگاه بروم. وقتی آنجا رفتم متوجه شدم که او به خاطر نوشیدن مشروبات الکلی حالت عادی را از دست داده و در یک کلوپ شبانه دعوای بزرگی راه انداخته که خسارات زیادی به جا گذاشته است. آنجا بود که متوجه شدم او حتی خانوادهای هم ندارد که حامی او باشند به همین خاطر با من که هنوز نسبت رسمی با او پیدا نکرده بودم تماس گرفته بود.باورم نمیشد که او تا این حد گستاخ باشد اما حتی بعد از آن که با وثیقهای که برایش گذاشتم آزاد شد یک عذرخواهی هم از من نکرد. بالعکس این جولیا بود که با نگرانی از وضعیت جسمانی او ناراحت بود و میگفت در درگیری شبانه چند نقطه از بدنش آسیب دیده است. باورم نمیشد دخترم تا این حد چشمانش را روی حقیقت بسته باشد. به او گفتم ازدواج با مردی که هنوز در کلوپهای شبانه حاضر میشود و تا جایی که میتواند تفریحات ناسالمش را ادامه میدهد کار عاقلانهای نیست اما از نظر او کارهای تام اصلا غیرعادی نبود. او میگفت از این که نامزدش توانسته خیلی زود مرا به عنوان مردی همچون پدر خودش بپذیرد و از من کمک بگیرد بسیار خوشحال است و این را یک پیشرفت در زندگیشان میداند. باور کردنی نبود اما حقیقت داشت. دخترم عاشق مردی شده بود که اصلا لیاقت او را نداشت اما چارهای نبود. من و مادرش حاضر نبودیم بیش از این در مقابلش بایستیم، پس باید حمایتش میکردیم.» وقتی خانم و آقای لوزان متوجه شدند که دخترشان به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن تام نیست تصمیم گرفتند تا از راه دیگری این مشکل را کمی آسانتر کنند. آنها برنامهای طراحی کردند تا طی آن تام را همان پسری کنند که آرزو داشتند داماد آنها باشد و بههمینخاطر او را به شرکت یکی از دوستان نزدیکشان معرفی کردند تا مشغول به کار شود. رفت و آمدهای خودشان را هم با او زیادتر کردند تا بلکه معاشرت با آنها از رفتارهای عجیب و بیادبانهاش کمی بکاهد. این کارها بود که سبب شد ازدواج او با دخترشان را بالاخره بپذیرند و مراسمی برگزار کنند که طیآن جولیا با تام رسما ازدواج کند. ازدواجی که یک روز پس از آغاز آن، سختیهایی را برایشان به ارمغان آورد. «تام هر طور که بود بالاخره وارد خانواده ما شد. خوشحالی جولیا از هر چیزی برای من و مادرش بیشتر اهمیت داشت و وقتی احساس میکردیم شاید حمایتهای ما بتواند کمی روی تام هم ا ثر بگذارد و او را به نحوی شبیه به خودمان کند از هیچ کمکی دریغ نمیکردیم، اما تصوراتمان اشتباه بود. به محض این که جولیا با تام زیر یک سقف رفتند مشکلات آنها شروع شد. جولیا از سوی او بشدت تحقیر میشد و این غمانگیزترین اتفاقی بود که میتوانست برای ما بیفتد. این که او میلنگید و در راه رفتنش مشکل داشت سبب شده بود، بر سر هر موضوعی تام آن را به رخ او بکشد و آزارش بدهد. رفتارهایش غیرقابل تحمل و غیرانسانی بود اما جولیا احساس میکرد بدون او نمیتواند زندگی کند و زیر بار حرفهای من و مادرش نمیرفت، تام مثل یک بیمار روانی دخترم را زجر میداد و از سوی دیگر چنان روی روح و مغز او کار کرده بود که این تلقین را به وجود آورده بود که جولیا بدون او تا آخر عمر تنها میماند و دیگر نمیتواند به زندگی عادی ادامه دهد. به خودمان که آمدیم دخترمان دچار افسردگی شدید شده بود و از سوی شوهرش مورد آزار و اذیتهای روحی قرار میگرفت. کمکم درگیریهای آنها به فیزیکی شدن رسیده بود و دخترم را میدیدم که هربار با چشمانی اشکبار در حالی که نقطهای از بدنش سیاه و کبود است به خانه ما باز میگردد. هر راهی را که بلد بودم امتحان کردم تا شاید تام را به راه راست بکشانم. او را تهدید کردم که از او شکایت میکنم اما میدانستم در نهایت جولیا آنقدر ترسیده و مضطرب است که بالاخره کاری میکند که او در هر بازداشتی که باشد باز هم بیرون بیاید.انگار نفرین شده بودیم و گرفتار دست مردی بودیم که رفتارهای جنونآمیزش دخترم را جلوی چشمانمان از بین میبرد. برای رهایی دختر زیبایم تنها یک راه وجود داشت و آن هم قربانی شدن یکی از ما بود. شلیک من به سوی تام مرا قربانی کرد و لااقل دخترم هم هر چقدر که افسرده است دیگر از تاثیرات مخرب او رها میباشد.»
منبع: کورت نیوز
مترجم المیرا صدیقی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد
در گفتوگو با گردآورنده کتاب «قصه جریحهدار شد» مطرح شد