
ایرج راد هم از جمله هنرمندانی است که چهرهاش، تاریخ را به یاد مردم میآورد؛ چرا که او تاکنون 2 بار خلعت شاهی را برتن کرده که دوران سلطنتش جزو جذابترین و البته عجیبترین دوران تاریخ ماست: ناصرالدین شاه قاجار؛ پادشاهی که چندین سال در سریال «امیرکبیر» با بازی ایرج راد زنده شد و اکنون در سریال «سالهای مشروطه» بار دیگر، راد او را به تصویر کشیده است.
اصولا یکی از مهمترین دغدغههای بازیگران، فرار از تکرار و کلیشه است. وقتی بازی در نقش ناصرالدینشاه برای بار دوم به شما پیشنهاد شد، چنین احساسی نداشتید؟
این را در این مدت خیلی از من پرسیدهاند و پاسخم این بوده که نه، به هیچ عنوان احساس نکردم که دارم یک نقش را دوباره بازی میکنم؛ یا اینکه دارم خودم را تکرار میکنم چه برسد به کلیشه! علت اینکه من قبول کردم در مجموعه سالهای مشروطه نقش ناصرالدینشاه را بازی کنم این بود که مقطع زمانی کار با مقطع زمانی کار قبلی کاملا متفاوت بود. من در سریال امیرکبیر سنین جوانی ناصرالدین شاه در زمان صدارت امیرکبیر را بازی کردم، یعنی از زمان به سلطنت رسیدن ناصرالدینشاه تا قتل امیرکبیر. در حالی که در سالهای مشروطه سنین پیری تا مرگ ناصرالدین شاه را بازی کردم. این دو مقطع خیلی با هم فاصله دارند.
با این حال قطعا جذابیتهای دیگری هم در ماهیت شخصیت وجود داشته که شما را جذب خودش کرده است.
خب قطعا وقتی شرایط زمانی تغییر میکند، در واقع میشود گفت آن نقش دیگر نقش قبلی نیست و همهچیزش عوض شده است. مثل اینکه یک نقش دیگر به من پیشنهاد شده باشد. جذابیتهایی که شخصیت ناصرالدین شاه در 2 مقطع جوانی و پیری برای من داشت، کاملا متفاوت بود. او وقتی به تخت شاهی رسید، یک جوان نوپا و دست پرورده امیرکبیر بود که روحیاتی متفاوت با دوران سالخوردگیاش داشت. علاوه بر این، فرمان قتل امیرکبیر هم در همین سالها صادر میشود که تعیینکنندهترین اتفاق داستان زندگی این شاه قاجاری است. اما در سالخوردگی کمکم به لحاظ شخصیتی وارد فضای تازهای میشود. خب ناصرالدین شاه صدراعظمی مثل امیرکبیر را از دست داده و حالا با درباریانی تنها شده بود که هیچکدام از نظر فکری و اعتقادی کوچکترین شباهتی به امیرکبیر نداشتند. همین اتفاق مسیر شخصیتی او را عوض کرد. او در این سالها تبدیل به آدمی شده بود که دیگر نسبت به اطرافیانش اعتماد و اطمینان سابق را نداشته، به همه چیز مشکوک بوده و تنها چیزی که برایش باقی مانده بود، قدرت شاهی بوده است. علاوه بر این، دیگر نمیتوانسته بابت ماجرای قتل امیر وجدانش را آرام کند. جای خالی امیر را بشدت احساس میکرده و از این بابت رنج میبرده، بخصوص در مواجهه با مشکلات ریز و درشتی که حل و فصلشان از عهده آدمهای نالایق دور و برش ساقط بوده است. او هر روز بیشتر از روز قبل احساس تنهایی و درماندگی میکرده و دائم هم سعی میکرده است به لحاظ روحی جای خالی امیرکبیر را پر کند. حتی در تاریخ هست که ناصرالدینشاه به گربه بازی و سرگرم کردن خودش با ملیجک رو آورده بوده، خب با این تفاسیر میبینیم سلطنت تنها نقطه اشتراک این شاه با آن شاه است و بجز این هیچ شباهتی با هم ندارند.
حالا که بحث گربه و ملیجک پیش آمد، چرا در این سریال خبری از هیچکدامشان نبود؟ شما خودتان هیچوقت پیشنهاد نکردید چندسکانسی هم گربه و ملیجک در کار حضور داشته باشند؟
خب شاید دلیلش نوع نگاه کارگردان به داستان سریال باشد؛ چون در این نوع نگاه که بیشتر جنبه تحلیلی دارد، معمولا بخشهایی از تاریخ به تصویر کشیده میشود و حضور چیزهایی مثل گربه و ملیجک اصلا جایگاهی نمیتواند داشته باشد؛ البته در آن سکانسی که ناصرالدینشاه از انگلستان برمیگردد اشاره کوتاهی به گربهاش دارد و میگوید: «به فکر ببری خان هم بودیم...» حتی برای او سوغاتی هم آورده، اما فقط در حد اشاره است.
ضمن اینکه من هم نظرات خودم را در خلال کار ارائه کردم که البته بیشتر درمورد متن بود. احساس هم کردم در بخشهایی مورد استفاده کارگردان قرار گرفت، ولی نباید توقع داشته باشیم الزاما هر پیشنهادی در کار اعمال شود. نظر نهایی با کارگردان است.
شما خودتان چقدر با روایت ورزی و نگاهی که به ناصرالدین شاه دارد، موافق هستید؟
در سریال امیرکبیر که پرویز زاهدی آن را نوشته بود، اصرار زیادی وجود داشت که کار بر اساس واقعیتهای تاریخ پیش برود؛ اما در این کار نگاه آقای ورزی طور دیگری بود و سعی داشت جنبه دراماتیک کار بالاتر برود. یعنی روایت تاریخ به صورت قصهای شیرین و پندآموز برای کارگردان از اهمیت زیادی برخوردار بود. حالا در این راه ممکن است از خیلی رخدادها هم صرف نظر کرده باشد. البته هر دو مجموعه قابل احترام و هر دو نگاه ویژگیهای خاص خود را دارند.
نگفتید شما چقدر با این روش آقای ورزی موافق بودید؟
هر کسی دارای اندیشهها و بینش خاص خودش است و در این مورد موافقت و مخالفت دیگران خیلی مهم و تاثیرگذار نمیتواند باشد. بعضیها دوست دارند تاریخ را عینا همان طور که بوده تعریف کنند و بعضیها هم دوست دارند تحلیل و برداشت خودشان از تاریخ را بیان کنند. هر دو ارزشمندند و به درد نسل امروز میخورند. گو اینکه برداشت شخصی افراد از تاریخ هم براساس واقعیتهای خود تاریخ صورت میگیرد.
قطعا حضور در این کار برای شما خیلی نوستالژیک بوده است، از طرفی بیننده شما هم با دیدن چهرهتان در این نقش، خاطرات سالهای دور برایش تداعی شده است. این مساله چقدر در بازی شما تاثیر گذاشت؟
طبیعتا من تمام تلاشم بر این بود که از نظر رفتار، خلق و خو و نوع برخورد و با توجه به متن، ناصرالدین شاه را در آن مقطع مشخص زمانی بازی کنم، اما بناچار آن چیزی که شاید در سناریو نبود، ولی در رخدادهای تاریخی قبل و بعد از آن مقطع وجود داشته را هم باید مدنظر قرار میدادم که حسها و ری اکشنها دقیق و ملموس باشند. دوباره حس کردن فضای کاخ در آن مقطع زمانی و تغییرات روحی و دیدگاهی ناصرالدین شاه در آن سالها چیزی بود که من سعی میکردم آن را حس بکنم و به بیننده هم انتقال بدهم.
اصولا بازیگر باید با نقشش ارتباط برقرار کند و زمانی این برقراری ارتباط مهیجتر میشود که این شخصیت، یک شخصیت تاریخی باشد. با توجه به اینکه ناصرالدین شاه جزو شخصیتهایی است که هیچوقت مورد تایید جامعه نبوده و نیست، به نظر میرسد رسیدن به همذات پنداری با او کمی سخت بوده باشد. اینطور نیست؟
به هر حال هر آدمی جنبههای مثبتی دارد و یک جنبههای منفی. شما هیچوقت کسی را نخواهید یافت که همه کارهایش صددرصد منفی یا مثبت باشد. ناصرالدین شاه هم شخصیتی است که هنرمند است، شاعر است، نقاشی بلد است و زبان فرانسه را بخوبی صحبت میکند. خوب اینها به هر حال بخشی از شخصیت این آدم هستند. یک بخش دیگر شخصیتش هم زندگی شاهانه و تواناییهای سیاسی اوست. او شاهی است که 50 سال حکومت کرده و 50 سال سلطنت. قاعدتا فراز و نشیبهای خاص خودش را داشته است. قطعا در مقاطعی اداره حکومت برای او بسیار سخت و نفسگیر میشده. فراموش نکنید که در آن مقطع تاثیرات دولت های خارجی در حکومت و برخورد شاه با آنها یکی از مهمترین و پیچیدهترین مسائل زمانه خودش بوده. گاهی شاه برای حفظ حکومت با جبرهایی روبهرو بوده و گاهی هم با مشکلات داخلی دست و پنجه نرم میکرده. گو اینکه عوامل دوروبری و شخصیتهای درباری هر کدام وابسته به یک دولت خارجی بودهاند و مجموع این مسائل پیچیدگی حکومتداری را بیشتر میکرده و باید توجه داشته باشیم که در چنین شرایطی ناصرالدین شاه 50 سال بر ایران حکومت کرد. مجموعه اینها به علاوه دیدگاهی که جامعه درمورد این شاه دارد، کمی رسیدن به نقش را پیچیده میکند.
هیچوقت دلتان برایش سوخت؟ یا بهتر بگویم هیچوقت اتفاق افتاد که جاهایی به ناصرالدین شاه حق بدهید؟
اصولا همه آدمها در طول زندگیشان شرایط مختلفی را به لحاظ روحی و روانی تجربه میکنند. پشیمانی، دلسوزی به حال خود و دیگران، موفقیتها و شکستها، دلتنگیها و خیلی احساسات دیگر که ممکن است برای هر آدمی به وجود آید. دیگر فرقی نمیکند او شاه باشد یا یک فرد عادی. باید به عملکردها توجه شود. اینکه شخصیت در مواجهه با آن موقعیت چه اقدامی انجام داده و معیار قضاوت ما نتیجه حاصل از عملکرد افراد است. به اعتقاد من باید در مورد هر کسی عادلانه قضاوت کرد نه با احساس. وقتی شما تاریخ را بازگو میکنید و قرار است تحلیلی هم از شخصیتها و وقایع ارائه کنید، آن وقت است که آدمها مورد قضاوت قرار میگیرند و مشخص میشود که چقدر محق بودهاند و چقدر ضعف داشتهاند.
پاسختان به پرسش من خیلی کلی بود.
خب اگر بخواهیم جزئی به تاریخ نگاه کنیم باید کلی زمان داشته باشیم که جزییات را تفسیر کنیم. در این فرصت کم نمیشود همه چیز را تحلیل کرد، اما میشود گفت در شرایطی که قدرت استبداد به قدرت حکومت میچربیده، قاعدتا همه چیز به آن سمت گرایش پیدا میکرده و حفظ قدرت در اولویت قرار داشته است. گواینکه دلیل حفظ قدرت هم نه مردم بودهاند و نه مملکت، بلکه تنها دلیلش بقای قدرت در خاندان قاجار و در واقع یکجور خودکامگی بوده است.
یعنی شما این ویژگی را در وجود ناصرالدین شاه بیشتر دیدید؟
بله، دقیقا.
به یادماندنیترین سکانسها برای شما کدام سکانسها بودند؟ هم در کار آقای نیکپور و هم در سالهای مشروطه.
در سریال امیرکبیر آخرین دیدار شاه و امیر برای من خیلی جذاب بود. در سالهای مشروطه هم لحظات مختلفی وجود داشت، مثلا وقتی شاه از امیرکبیر یاد میکرد. آن سکانسی که از اتابک میپرسد: «من پادشاه بهتری هستم یا انوشیروان؟» و اتابک هم میگوید که: «قطعا شما»! اما ناصرالدین شاه جواب میدهد: «نه... انوشیروان پادشاه بزرگتری بود چون وزیری مثل بزرگمهر داشت، ما هم داشتیم... ولی افسوس»! این صحنه هم به این دلیل برایم جذاب بود که روحیات ناصرالدین شاه را نشان میداد و تاسفی را نمایان میکرد که بابت اشتباهش میخورد یا مثلا وقتی نقاشی کمالالملک را میبیند و میگوید: «استاد... شما سالها زحمت کشیدید و این تابلو را کامل کردید، ولی کاش پادشاهی که در این تابلوست من بودم»! کمال الملک هم میگوید: «شما هستید» ولی شاه میگوید: «نه... پادشاهی که شما کشیدید از من بهتره»! جذابیت چنین پلانهایی در این بود که میدیدم شاه گاهی خودش را نقد میکرده و به کاستیهایش اذعان داشته و متوجه خیلی چیزها بوده. این درس مهمی است که میشود از تاریخ گرفت.
اگر شما جای ناصرالدین شاه بودید چه میکردید؟
(میخندد) من اگر جای او بودم اصلا پادشاهی نمیکردم. سوال جالبی است، اما نمیشود به آن پاسخ مشخصی داد، چون ما آدمها هرچقدر هم که با هم متفاوت باشیم، ولی ضعفهایمان خیلی شبیه هم است. من همیشه به این فکر میکردم که اگر به جای ناصرالدین شاه بودم و اطرافیانم در مورد از میان برداشتن امیرکبیر، آن همه به من فشار میآوردند، آیا واقعا میتوانستم به اندازه ناصرالدین شاه مقاومت کنم؟ بعد به این نتیجه رسیدم که بله، میتوانستم مقاومت کنم. این کار را او هم به عنوان کسی که شیفته امیر بوده، انجام داده است، اما آنقدر همه بدگویی میکنند و در گوش شاه میخوانند که هرکسی هم جای او بود بالاخره جایی به باور میرسید؛ هر چند او بسیار مقاومت کرد، اما در نهایت این توطئه نتیجه داد و شاه تسلیم شد. به اعتقاد من باید به این بخشهای ماجرا هم توجه کرد تا قضاوتهایمان عادلانهتر باشد.
یاسر شیخلو
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد