روزانه‌ها

او رفتنی شده بود

علی طلوعی: نمی‌دانم چرا از سر و روی ماه صفر دلتنگی می‌بارد و هرچه به پایانش نزدیک‌تر می‌شوی دست و دلت بیشتر می‌لرزد. حس می‌کنی عنقریب است که بلبل به گل آشوب کند.
کد خبر: ۳۱۳۰۳۶

بدون‌ این‌که بخواهی دلواپس می‌شوی و دلتنگ. پر می‌شوی از روزهای دلهره و شب‌های دلتنگی. پر می‌شوی از اشک‌های دلتنگ و کلمات دلواپس و پشت سر هم آیه‌الکرسی می‌خوانی و به آسمان فوت می‌کنی. امسال هم درست در 28 صفر استاد شهوازی رفت تا همچنان دلهره و دلواپسی این ماه را با خود داشته باشیم. ستار شهوازی اگر چه از این‌که پسوند فامیلش «بختیاری» نداشت همیشه دلخور بود پر از اصالت بود و از پیشکسوتان رسانه. او در روزهای خطر و جنگ مدیر خبر صدا و سیمای خوزستان بود. همه می‌دانند مدیر خبر آن روزهای خوزستان، حتما نفس‌هایش پر از آتش و چشم‌هایش آشوب خون و اشک می‌شد، چرا که باید مدام خبر تاول لباس‌هایی را می‌داد که در پای خاکریز قد کشیده بودند. خودش می‌گفت آن روزها مفهوم یک خواب سنگین و راحت را هیچ وقت نفهمیدم. بعد از خوزستان، مدیر خبر محروم‌ترین استان آن ایام یعنی سیستان و بلوچستان می‌شود. مشکلش در آنجا آن بود که همه می‌دانستند قحط سالی در کدام کوچه، کدام ساعت و کدام ماه اتفاق می‌افتد، پس خبری برای مخابره نداشت. اما دوست داشت همه بدانند که در شهری که بی‌محابا فقر تکثیر می‌شود، مهربانی از کوچه‌های تنگ‌تر زودتر به خدا می‌رسد. استاد شهوازی بعدها قائم‌مقام ارشاد چهارمحال و بختیاری، قائم‌مقام صدا و سیمای قم و قائم‌مقام خراسان شد و بچه‌ها به همین دلیل صدایش می‌کردند آقای قائم‌مقام. او که از روزنامه‌نگاران قدیمی و دود چراغ خورده بختیاری محسوب می‌شد و مدتی هم معاون خبر روزنامه جام‌جم بود، آثار فاخری چون کتب شیخ‌فضل‌الله نوری، ملک‌الشعرای روزنامه‌نگار، بختیاری و مشروطه و ... را از خویش به یادگار گذاشته است. تاریخ مشروطه را خوب می‌شناخت و اصرار داشت که ما بفهمیم «تاریخ معرفت است نه ابزار.»

شهوازی ادبیات را خوب می‌شناخت، شعر دغدغه‌اش نبود اما اخوان را بیشتر از شاملو دوست داشت. شعر هم می گفت البته شعر اعتراض. او قبل از انقلاب به خاطر همین اشعار سیاسی زندانی و از دانشگاه جندی‌شاپور اهواز اخراج می‌شود. او این چند سال آخر عمر را به تهران کوچیده بود و صد البته در تهران بزرگ مستاجر بود همیشه می‌خندید ولی شاد نبود و همیشه خستگی و درد را شرمنده می‌کرد و می‌نوشت و می‌نوشت و می‌نوشت و باز هم می‌نوشت.

او باید می‌رفت و رفتنش را از سکناتش می‌شد فهمید، اما مساله این بود که با رفتن او در ماه صفر تا سرحد مرگ دلتنگ شدیم. درست تا سرحد مرگ. بخصوص وقتی از قطعه 255 نام‌آوران بهشت‌زهرا برگشته باشیم.

روحش شاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها