چند و چون مرگ و زندگی در گفتگو با یک سنگ‌تراش قبر

مرگ، کسب و کار من است

شاید شما هم جزو آن دسته از افراد باشید که فکر می‌کنید فقط آدم‌هایی می‌توانند حرف‌های خیلی مهم بزنند که خودشان هم خیلی مهم باشند، بخصوص وقتی پای موضوعات خیلی مهمی هم وسط باشد. این درست؛ ولی خیلی وقت‌ها درجه اهمیت یک آدم در مدرک تحصیلی یا گنده‌گویی‌های فلسفی‌اش نیست. از مرگ، موضوعی مهم‌تر و اساسی‌تر داریم؟ خب اولین کسانی که حق دارند درباره این موضوع مهم و اساسی حرف بزنند، آنهایی هستند که همیشه با این موضوع سروکار دارند؛ کسانی مثل غسال، قبرکن، کفن‌فروش و سنگ‌تراش. سنگ‌تراش‌ها آخرین حلقه این چرخه هستند و تقریبا وقتی پایشان می‌آید وسط که دیگر همه چیز تمام شده و رفته پی کارش و وراث برای محکم‌کاری هم که شده یک سنگ روی قبر طرف می‌گذارند که میت محترم ناغافل به سرش نزند که برگردد! این گفتگو با عزیز سنگ‌تراشی است که حتی نمی‌داند روی سنگ قبر من و شما چه می‌نویسد؛ ولی با این که عمری با مرگ سروکار داشته، حرف‌های قشنگی درباره زندگی دارد. خودش را میرحسینی معرفی می‌کند. در یکی از خیابان‌های حاشیه شهر کاشان حجاری دارد و با تاکید بر این که عکسش را چاپ نکنیم، به پرسش‌هایمان پاسخ می‌دهد.
کد خبر: ۳۰۲۹۳۹

از اول بگو چطور سنگ‌تراش شدی؟

11 ‌10 سالم بودم که تابستان رفتم تهران پی‌ بنایی؛ ولی مریض شدم و برگشتم. 3 ماه طول کشید تا خوب بشوم. بعد دوباره ناپرهیزی کردم و مریض شدم. بعدش دیگر قوه‌ نداشتم. گفتند برو سنگ‌تراشی که توی سایه و جای خنک بنشینی. رفتم سنگ‌تراشی استاد حجاریان که دکانش میدان سنگ بود و همان‌جا ماندم. تقریبا 10‌سالم بود و حالا 65 سالم است و هنوز توی این کارم. می‌شود 55 سال؛ اما تازه 8 سال است که دکان دارم.

برای چه به این میدان می‌گفتند میدان سنگ؟ چون سنگ‌تراش آنجا زیاد بود؟

نه، پله‌هایش همه سنگی بود. یک سنگاب بزرگ هم آنجا بود.

وقتی گفتند برو سنگ‌تراشی قبول کردی؟ آره و نه نگفتی؟

نه دیگر. فکر می‌کردند چون توی سایه خنک می‌نشینی، ساده است. نمی‌دانستند باید کلی زحمت کشید. خلاصه اولش پادو بودم؛ ولی تقریبا 5 سال بعد بانک ملی مرکزی را که می‌ساختند، یک حوض سنگ می‌خواست که آن را من تراشیدم. کم‌کم آنقدر اوستا شدیم که یک روز استاد ‌گفت امروز باید شیرینی بدهی.

یعنی 5 سال پادویی می‌کردی؟

آره دیگر.

راستی شما که گفتی درس نخواندی، چطور سنگ می‌تراشی و رویشان خط می‌نویسی؟

من اسم خودم را هم نمی‌توانم بنویسم. سنگ‌تراشی کاری به خط ندارد.

شوخی می‌کنی! یعنی نمی‌دانی روی سنگ‌ها چی می‌نویسی؟ نمی‌توانی نوشته‌هایشان را بخوانی؟

خط‌نویس می‌آید و برایم می‌نویسد. من فقط کلماتش را درمی‌آورم.

برایت جالب نیست بدانی روی سنگ‌ها چی می‌نویسی؟

زمان قدیم مدرسه‌ای در کار نبود. اکابر بود. تازه من 3 ‌سالم بود که پدرم فوت کرد. مادرم کار می‌کرد که خرج ما 4 تا بچه را بدهد. حالا 2 تا برادرم بنا هستند. یک خواهر هم دارم. خلاصه زندگی نگذاشت بروم سواد یاد بگیرم.

خب بعدش چی شد؟

18 سالگی رفتم سربازی. 6 ماه پس از خدمت فرار کردم. تهران کار می‌کردم. چند وقت بعد دوباره برگشتم اینجا. ماهی 10 تومان می‌دادم به پاسبان‌ها که کاری بهم نداشته باشند. بعد از 3 2 سال هم بخشیده شدم و ورقه گرفتم. هنوز انقلاب نشده بود. بعد هم دیگر زنم دادند.

چند تا بچه داری؟

8 تا داشتم، یکی‌اش شهید شد.

میانه‌ات با زن و بچه‌ات چطور است؟ به شغلت ایراد نمی‌گیرند؟

خوب است. چرا، دکان را که می‌ساختم می‌گفتند لبنیاتی‌اش کن. حالا دیگر پا و کمرم درد می‌کند. یک مقدار سنگ دیگر دارم که تا عید کلکش را می‌کنم و دکان را جمع می‌کنم.

خب بعدش چه می‌کنی؟

یا دکان را می‌فروشم یا اجاره می‌دهم و می‌خورم.

از چه سنگ‌هایی استفاده می‌کنی برای سنگ‌تراشی؟

خیلی زیاد است؛ سنگ کریستال ابری، نیریز سفید، گرانیت، سنگ گوهره.

کدامش بهتر است؟

تقریبا همه‌اش یکی است. گوهره و کریستال ابری خوب است؛ ولی سنگ نیریز سفید به مرور زرد می‌شود.

آن روزها یک سنگ قبر چند درمی‌آمد؟

آن روزها سنگ‌ها صاف نبود. 2 روز طول می‌کشید تا یک سنگ را با سمباده‌ دستی بسابیم. 4 روز رویش کار می‌کردیم، می‌فروختیم 800 700تومان. اینها حدودا مال سال 1340 است.

خب نسبتا گران بوده.

این قیمت سنگ‌‌های بزرگ بود. کوچک‌ها دانه‌ای 5 4 تومان بود.

حالا ارزان‌ترین و گران‌ترین سنگ چند درمی‌آید؟

وقتی فرشته مرگ می‌آید، به چشم کسی که کار خوب کرده و دین و ایمانش محکم است، فرشته است؛ برای گناهکار و خطاکار و ‌پول‌خور و مردم‌آزار ترسناک است. من 24 ساعت به یاد مرگم

اگر کوچولو باشد، 100 تا 150 هزار تومان درمی‌آید. بزرگ‌ترهایش هم از 300 هزار تومان شروع می‌شود تا گرانیت که به یک میلیون تومان هم می‌رسد و خیلی محکم است و باید با مته الماس تراشید.

یک سنگ قبر چند روز کار دارد؟ قدیم‌ها چقدر کار می‌برد؟

قدیم حدود 7 6 روز کار داشت. باید اول با قلم و چکش و سمباده دستی می‌سابیدیم تا آماده بشود؛ ولی حالا سنگ‌ها بریده و صاف هستند؛ یک سنگ در نهایت 2 روز کار دارد.

روزی چند ساعت کار می‌کنی؟

تقریبا 8 - 7 ساعت. ساعت 7 صبح می‌آیم و 12 می‌روم خانه. دوباره 3 30/2 می‌آیم تا نماز مغرب که می‌روم مسجد و بعد هم خانه.

چند تا دوست صمیمی داری؟ به قول معروف رفیق گرمابه و گلستان.

والا من از بچگی‌ تا حالا با ‌کسی دوست نبوده‌ام. اگر با فامیل خودم هم می‌رفتیم سینما یا تئاتر یا یک روز تعطیل می‌رفتیم جایی، آخر سر هرچی خرج کرده بودیم، حساب می‌کردم و سهمم را بهش می‌دادم یا سهمیه‌اش را ازش می‌گرفتم. خب این‌جوری آدم دوست کم دارد دیگر (خنده)‌.

وقتی می‌دیدی این طوری است و با شما دوست نمی‌شوند، چرا این جوری برخورد می‌کردی؟

خب می‌دیدم چرا من باید کار بکنم و خرج دیگری بکنم. من زحمت خودم را خرج او نمی‌کردم. او هم کار می‌کرد برای خودش و خرج خودش را می‌داد.

یعنی با هیچ‌کس رفت‌وآمد نداری؟

5 ‌4 تا از همسایه‌ها هستند، مثلا اوستا قاسمی هست که روزی یکی دو دفعه می‌آید سر می‌زند. 4 تا فامیل هم داریم که فامیل دورند و با هم سلام و علیک داریم؛ ولی رفت‌وآمد نداریم.

یادت هست تقریبا برای چند نفر سنگ قبر تراشیده‌ای؟

نه، ولی زیاد تراشیده‌ام. نمی‌شود حساب کرد. بعدش هم که شهیدها اضافه شدند. شاید حدود 20 هزار تایی تراشیده باشم.

شده خدای‌ناکرده برای کسی که خیلی دوستش داشته‌ای سنگ بتراشی؟

پسرم که شهید شد، سنگ قبرش را خودم تراشیدم. سنگ پسر برادرم را هم خودم تراشیدم. او هم شهید شد. سنگ مادرم، پسر برادرم و پدرزنم را هم خودم تراشیدم.

موقع سنگ تراشیدن چه حالی داشتی؟

گریه می‌کردم. اشک‌هایم می‌ریخت پایین.

شده کسی که سنگش را تراشیده‌ای به خوابت بیاید و بگوید مثلا چرا سنگ قبر من را این‌طوری تراشیده‌ای؟ خواب‌های این‌جوری نمی‌بینی که مرده‌ها بیایند اذیتت کنند؟

نه، اصلا. اگر خواب هم ببینم، صبح یادم نیست؛ البته بعضی وقت‌ها که ناراحتی دارم، یکی توی خواب ردم می‌کند (دنبالم می‌کند) و من را می‌ترساند. می‌خواهد سوارم کند و ببرد یک جایی.

شده کسی تا حالا به خاطر شغلت اذیتت کند و دستت بیندازد و مثلا بگوید چون با مرده‌ها سروکار داری، کارت بدیمن و بدشگون است؟

نه، حواسم جمع است. خیلی از پیرمردها تشویقم می‌کنند که به خاطر کارم، فکر دین و ایمانم هستم. جوان‌ها هم کاری به این کارها ندارند. اگر چیزی هم بگویند من به این حرف‌ها گوش نمی‌دهم.

به خاطر کارت بهت راحت زن دادند؟

زن گرفتن من داستانی دارد برای خودش. نمی‌شود همه را گفت.

خب تا جاییش که می‌شود بگو.

چند سال بود مادرم می‌خواست دختردایی‌ام را برایم بگیرد. من هم نمی‌خواستم حرفش را زمین بگذارم. دختره من را می‌خواست، ولی من خیلی مشتاق دیدارش نبودم. خلاصه رفتیم خواستگاری؛ ولی دایی‌ام توی مهربران از غریبه‌ها خیلی بدتر بود. آن روزها تهران کار می‌کردم. هر وقت می‌آمدم اینجا، مادرم می‌رفت خانه دایی. او هم می‌گفت 10 هزار تومان مهر بده و 10 هزار تومان هم سفته. تازه نمی‌گذارم دخترم را ببری تهران. اول خانه‌دار هم بشو، بعد زنت را ببر. من هم می‌گفتم اگر مهر بدهم، دیگر سفته می‌خواهی چه کنی؟ خلاصه هی می‌نشستیم صحبت می‌کردیم و کار سر نمی‌گرفت. 3 سال طول کشید. یک شب خانه شوهر خواهرم نشسته بودیم که دوباره عمه‌ام آمد و صحبتش را پیش کشیدند. بعدش سر مادرم داد زدم و پرخاش کردم که ماجرا را ول کند. بعد بلند شدم بیایم بیرون که خودم را نابود کنم؛ ولی شوهر خواهرم در حیاط را بست و نگذاشت. بعد عمه‌ام با مادرم بحث کرد که چون نمی‌خواهد، حرفش را نزن. بعد عمه برایم رفت خواستگاری. 4000 تومان مهریه دادم و مقداری هم جنس خریدم و 2 ماه بعد آمدم کاشان. صد متر زمین خریدم و یک زیرزمین ساختم.

چطور شد که خانمت را پسندیدی و رضایت دادی؟

من که اول ندیده بودمش؛ ولی عمه‌ام خیلی تعریف می‌کرد. آن روزها مثل حالا نبود که پسر و دخترها همدیگر را ببینند. زن‌ها می‌رفتند خواستگاری. اگر می‌پسندیدند که هیچی، اگر هم نه، می‌رفتند جای دیگر.

برگردیم سر حرفمان. آماری دستت هست که روزی چند نفر توی کاشان می‌میرند؟

دقیق که نه، ولی تقریبا روزی 7 - ‌6 تایی هست.

چند تا سنگش مال شماست؟

معلوم نیست. ممکن است اصلا نیایند پیش من. بعضی‌ها می‌روند تهران یا قم سنگ می‌خرند. اینجا هم سنگ‌تراش زیاد است. من کارم بیشتر روی آشناها می‌گردد. زیاد به شهری‌ها سنگ نمی‌دهم. هر 100 تایی که می‌فروشم، فوقش 5 تایش مال شهر باشد.

کارت‌ را دوست داری؟ اگر یک بار دیگر دنیا بیایی، سنگ‌تراش می‌شوی؟

اگر دست و پایم سالم باشد، باز هم سنگ‌تراشی را ادامه می‌دهم؛ چون به اختیار خودم هستم، خودم کننده‌اش هستم. کسی نیست که بهم فرمان بدهد.

چرا شاگرد نمی‌گیری که بهت کمک کند؟

کارم اینقدر نیست که شاگرد بگیرم. خیلی هم کسی نمی‌آید دنبال این کار.

حاجی! مکه و کربلا و سوریه رفته‌ای؟

همه را یکدفعه رفته‌ام. مشهد هم 12 10دفعه رفتم. همه را با خانمم رفتم.

شعر روی سنگ‌ها‌ را از کجا می‌آوری؟

از شاعرهای مختلف. الان یک دفتر شعر دارم برای خودم. وقتی مشتری می‌آید، می‌گویم هرکدام را دوست داری انتخاب کن که روی سنگت بنویسم.

توی کاشان کی برای سنگ قبر شعر می‌گوید؟

یکی شرمی بود که فوت کرد. سروی هم هست که توی فین است، باز هم هستند؛ ولی اسمشان را نمی‌دانم. خیلی‌ها خودشان شعر می‌آورند. من هم همان را برایشان می‌نویسم.

خب به نظرت این یک جور گول زدن مردم نیست؟ مثلا کسی که قاتل بوده و آدم کشته درست است بنویسی آدم خوبی بوده؟

چرا، عمل هرکسی با او است. وقتی می‌نویسند آدم خوبی بود، یک جور متلک است. کسی که خوب بوده، خوب است دیگر. به من هم می‌گویند بنویس دیگر. هرچی بهم دستور بدهند می‌نویسم. من کارم را می‌کنم و مزدم را می‌گیرم.

خطاط کلیشه دارد یا خودش می‌نویسد؟

نه، با دست می‌نویسد؛ با قلم نی و مرکب. البته به بعضی‌ها که می‌شناسم، پیشنهاد می‌کنم این شعر به دردش نمی‌خورد، عوضش کن. از این دفتر انتخاب کن. می‌نویسم توی این دفترچه بیمه‌ام که باطل شده.

کل شعرهایت همین است؟ چندتایش را حفظی؟

آره، همین است. یک شعر برای مادر است که می‌گوید: «مادر ای مهربان‌ترین یارم/ تو بوده‌ای در جهان غمخوارم/ من چه گویم سپاس این همه رنج/ بهرت امید مغفرت دارم.» این را برای پدر هم می‌شود نوشت.

چرا می‌گویند خواندن نوشته روی سنگ قبر مکروه است و حافظه را کم می‌کند؟

اینها همه‌اش چرت و پرت است. قدیمی‌ها یک چیزی گفته‌اند دیگر. یکی از چیزهای دیگری هم که گفته‌اند این است که تا 40 روز نباید روی قبر سنگ بگذاری. چشم به راه است.

خودت حس نکردی توی این سال‌ها حافظه‌ات کم شده؟

ممکن است. من حافظه‌ام خیلی کم است. یک اسم را 2 دقیقه بعد یادم می‌رود. ممکن است به خاطر فکر و خیال و ناراحتی و این چیزها باشد.

وقتی توی قبرستان می‌خواهی برای یکی فاتحه ‌بخوانی، حواست پرت نمی‌شود که ببینی جنس سنگش چیست؟ خوب کار شده یا نه؟

نه، کاری به این کارها ندارم. هر سنگی را که ببینم، می‌دانم کار کیست. هم فاتحه می‌خوانم، هم سنگ را می‌بینم. (خنده)‌.

برای این که سفارش سنگ‌ بدهند و اموراتت بگذرد، قاعدتا اول باید یکی بمیرد. می‌شود گفت از مردن آدم‌ها خوشحال می‌شوی؟

اول این‌که شغل من است. به خوشحالی و ناراحتی من کاری ندارد. راضی نیستم کسی بمیرد؛ ولی کسی که مرده یعنی عمرش سرآمده. چه سنگش را از من بخرند، چه از یکی دیگر. اگر آمدند اینجا یعنی قسمت من بوده. البته اگر کارم بیشتر باشد، خوشحال‌ترم؛ ولی نه به این معنا که خوشحال بشوم کسی زیاد بمیرد. تا حالا حدود 20 هزار تا سنگ کار کرده‌ام که اسم خودم را هم رویش کنده‌ام: حجاری میرحسینی.

چرا بعضی‌ها پیش از مردن، سنگ قبر سفارش می‌دهند؟

یا اولاد ندارند یا اولادهایشان خوب نیستند. می‌ترسند وقتی مردند، برایشان سنگ خوب نگذارند یا اصلا سنگ نگذارند. حالا هم یکیش بیرون مغازه است. خیلی کم این کار را می‌کنند، تقریبا از هر صد نفر یکی.

این ‌جور وقت‌ها تاریخ وفات را چه می‌کنی؟

تاریخش را خالی می‌گذارم برای وقتی که مرد.

می‌توانی شیرین‌ترین و تلخ‌ترین خاطره‌ات را تعریف کنی؟

قدیم‌ها که بیشتر حوض سنگ می‌تراشیدم، بعد از این که از صبح تا شام رویش کار می‌کردیم، یکهو می‌شکست. آن وقت خیلی خلقم تنگ می‌شد. اوستا هم با ناراحتی مزدم را می‌داد. شیرینی‌‌اش هم این بود که وقتی کارم را درست انجام می‌دادم، اوستا می‌گفت دستت درد نکند.

تا حالا عاشق شده‌ای؟

نه، عشقم فقط خانواده‌ام بوده‌اند. پسرم که شهید شد، توی بسیج بود. بنایی هم می‌کرد. از بقیه بچه‌هایم بیشتر دوستش داشتم.

می‌توانی مرگ را تعریف کنی؟

مرگ برای بشر خوب است. قدیمی‌ها می‌گویند مرگ طلاست.

اگر طلاست، چرا بعضی‌ها از مرگ می‌ترسند؟

راضی نیستم کسی بمیرد؛ ولی کسی که مرده یعنی عمرش سرآمده. چه سنگش را از من بخرند، چه از یکی دیگر. اگر آمدند اینجا یعنی قسمت من بوده

نمی‌دانم؛ ولی من نمی‌ترسم. وقتی ملک‌الموت می‌آید، به چشم کسی که کار خوب کرده و دین و ایمانش محکم است، فرشته است؛ برای گناهکار و خطاکار و ‌پول‌خور و مردم‌آزار ترسناک است. من 24 ساعت به یاد مرگم؛ چون شغلم این است. از اینجا لااقل روزی یک نفر را می‌برند قبرستان.

برای خودت سنگ قبر و کفن و اینها خریده‌ای؟

از کربلا کفن آوردم، برای حاج خانم هم خریدم. 2‌‌تا قبر هم خریدیم، 2 تا سنگ معمولی هم رویش گذاشته‌ایم فعلا.

سنگش را خودت تراشیدی؟

نه. با حاج خانم بحث داشتیم. می‌خواستم یکی بتراشم برای یک قبر دو طبقه. گفت من می‌خواهم جدا باشم. برای همین هنوز نتراشیدم.

دوست داری روی سنگت چه شعری بنویسی؟

هیچی. شعر نمی‌خواهد. فقط اسمم را که معلوم باشد قبر من است. شعرش هرچه باشد، به حال مرده فرقی نمی‌کند.

فکر می‌کنی پس از 120 سال دیگران برای مرگت چه عکس‌العملی نشان بدهند؟

نمی‌دانم. بعدش هرکس هر کاری می‌خواهد بکند.

پس از 120 سال اگر قرار باشد روش مردنت را انتخاب کنی، کدام را ترجیح می‌دهی؟ مثلا تو رختخواب، افتادن از بلندی، غرق شدن توی دریا، سکته.

اختیار با خداست. دست خودم باشد دوست دارم یک لحظه کلک کنده بشود و توی جا نیفتم.

یک ضرب‌المثل بگو برای مرگ؟

ضرب‌المثل بلد نیستم.

چرا می‌گویند شتری است که در خانه همه می‌خوابد؟

خب منظورشان همین مرگ است دیگر؛ یعنی ول‌کن نیست. کسی نمی‌تواند از دستش فرار بکند.

اگر بدانی خدای‌نکرده کی فوت می‌کنی، توی لحظه‌های آخر چه می‌کنی؟

پولم را قسمت می‌کنم. مقداریش را هم می‌گذارم برای گور و کفن خودم. می‌گویم راضی نیستم شام و ناهار بدهید. پولش را بدهید به یک آدم بیچاره. می‌خورند و آخرش می‌گویند شور بود، کم بود. این حرف‌ها همیشه هست.

دوست داری در آخرین لحظه‌ها، کی سر بالینت باشد؟

بچه‌های خودم.

خانمت چه؟

نه، پسرها و دخترهام. اینها باشند، خوب است دیگر.

حالا اگر بدانی یک آرزویت قبل از مرگ مستجاب می‌شود، چه آرزویی می‌کنی؟

آرزویم فقط این است که بروم حج عمره. برای مردن هم خوار نشوم.

فکر می‌کنی مرگ چه رنگی است؟

به اینها خیلی عقیده ندارم؛ ولی توی ذهن من، سبز است؛ سبز روشن و خوب.

شده برایت اتفاقی بیفتد که بگویی مرگ را به چشم خودت ببینی؟

همین چند روز پیش، دو سه تا سنگ را جابه‌جا می‌کردم. سه چهار بار از این پله‌ها رفتم زیرزمین و آمدم بالا، چون پاهام استخوان‌سابی دارد، بعدش دیگر از زور خستگی و بی‌حالی احساس مردن بهم دست داد. فکر می‌کردم بیشتر از دو سه روز زنده نمی‌مانم.

می‌توانی شکل مرگی را که دیدی، برایم بکشی؟

نه، نمی‌توانم چیزی بکشم. بلد نیستم.

به عنوان حرف آخر، دوست داری چی بگویی؟

ان‌شاء‌الله خدا به هرکس که به جامعه خدمت می‌کند، سلامتی بدهد.

جابر تواضعی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها