ریشه‌های جنایت یک جوان 24 ساله

طلاق، فقر و اعتیاد

از فقر و اعتیاد می‌گوید و توضیح می‌دهد این دو چگونه او را به جنون رساندند و باعث شدند دستش به خون خواهرش آغشته شود. نامش موسی است و24‌سال دارد. او در خانواده‌ای آشفته و نابسامان زندگی و همین موضوع وی را به فردی نابهنجار تبدیل کرده است.
کد خبر: ۲۸۸۹۴۰

موسی 3 خواهر دارد و تک پسر خانواده است. او کودک بود که والدینش از هم جدا شدند: پدر و مادرم از وقتی یادم است با هم اختلاف داشتند و هر روز دعوا می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که همه فامیل و همسایه‌ها از وضع زندگی ما باخبر شده بودند، آخر هم پدر و مادرم از هم جدا شدند و من و خواهرهایم به مادرم سپرده شدیم.

بعد از جدایی والدین موسی زندگی آنها نابسامان‌تر از قبل شد. مادر از عهده تامین هزینه‌های 4 فرزندش برنمی‌آمد و فقر و بی پولی آنها را در معرض انواع آسیب‌های اجتماعی قرار داده بود. موسی در آن شرایط نتوانست به تحصیل ادامه بدهد و مدرسه را برای همیشه رها کرد، اما این تنها ضربه‌ای نبود که به پسرک وارد شد او 14 سال بیشتر نداشت که با مواد مخدر آشنا شد. گرایش او به مواد حاصل بد سرپرستی و همنشینی با دوستان بزرگتر از خود و خلافکار بود. موسی می‌گوید: از صبح تا شب در خیابان‌ها سرگردان بودم، آینده‌ام برای کسی اهمیتی نداشت. مادرم آنقدر گرفتار بود که وقت نمی‌کرد به اوضاع و احوال من رسیدگی کند. من16 ساله بودم که برای اولین بار هروئین مصرف کردم، قبل از آن هم مواد می‌کشیدم، اما هروئین خیلی فرق میکند ؛ آخر اعتیاد و بدبختی است.

اعتیاد برای موسی عواقب زیادی به همراه داشت. او مجبور بود هر طور شده خرج موادش را تامین کند و علاوه بر این نانی هم به خانه ببرد تا 3 خواهر و مادرش مجبور نباشند به هر کاری تن بدهند. پسر نوجوان از نظر روحی به‌هم ریخته بود و رفتارهای نامتعادلی از خود نشان می‌داد با این وجود توانست در یک کارگاه ورق‌کاری مشغول به کار شود: اوایل بیشتر حقوقم را به خانه می‌بردم و بخش کمی از آن خرج موادم می‌شد اما کمکم اعتیادم بیشتر شد و دیگر نمی‌توانستم پولی به مادرم بدهم نوع موادی هم که مصرف می‌کردم تغییر کرد.

آلوده شدن موسی به کراک تیر خلاصی برای او بود. خودش این را می‌داند و می‌گوید: از وقتی کراک کشیدم قیافه‌ام تغییر کرد. دندان‌هایم پوسید و از قیافه افتادم، به موجود ترسناکی تبدیل شده بودم که هیچ کس حاضر نبود حتی به چهره ام نگاه کند. این طور بود که موسی مجبور شد با آینده خداحافظی کند. او دیگر نمی‌توانست کار کند و ازدواج هم برایش واژه‌ای بی‌مفهوم بود. احساس یاس و سرخوردگی بر زندگی موسی سایه انداخته بود و هیچ راهی برای نجات از این گرداب پیدا نمی‌کرد.

توهم؛ این کلمه را موسی به زبان میآورد و ادامه می‌دهد: کراک که می‌کشیدم به هپروت می‌رفتم ، مغزم پر می‌شد از افکار خوب و بد و همیشه این سیاهی بود که در ذهنم پیروز میشد، کم کم به این نتیجه رسیدم که زندگی خیلی بی‌معنی و عذاب‌آور است ؛ دلم به حال خواهرها و مادرم می‌سوخت.

افکار مالیخولیایی بر موسی حکمرانی می‌کرد واو را به این نتیجه رسانده بود که مادر و خواهرانش از زندگی سهمی به جز فلاکت و تباهی ندارند. برای همین بود که نقشه کشتار خانوادگی را طراحی کرد تا اجازه ندهد آنها بیش از این سیاه روز شوند: می‌خواستم نجاتشان بدهم. یکی از خواهرانم قبلا ازدواج کرده و طلاق گرفته بود. دلم برای او و بقیه اعضای خانواده می‌سوخت. این تمام انگیزه موسی از اقدام جنون‌آمیزش بود.

موسی درباره شب جنایت می‌گوید: اول اعتماد خواهر بزرگم فتانه را جلب کردم و نیمه شب به بهانه درددل کردن او را به آشپزخانه کشاندم و با چاقو زدمش. با صدای داد و فریاد فتانه مادر و یکی دیگر از خواهرانم از خواب بیدار شدند . آن دو سعی کردند چاقو را از دستم بگیرند، ولی آنها را با چاقوی دومی که داشتم، زدم و دوباره سراغ فتانه رفتم و او را کشتم. یک لحظه دچار وحشت شدم می‌خواستم فرار کنم که همان موقع ماموران سر رسیدند و من دستگیر شدم.

موسی حالا در زندان اصفهان است و تحقیقات مقدماتی از او به پایان نرسیده و معلوم نیست این جوان چه فرجامی پیدا خواهد کرد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها