مهدی نور‌علیشاهی: مرد میانسال است و موهای سپیدش از سیاهی‌ها پیشی گرفته‌اند. وقتی از اتاق نمونه‌گیری بیرون می‌آید رنگش پریده اما با نوک انگشت، پنبه الکلی را که روی بازویش گذاشته است می‌فشارد. قدمی که بر می‌دارد سوزش عمیق تا نوک انگشتانش بدنش را فرا می‌گیرد. نگاهش را به تعقیب زن جوان می‌چرخاند. دختر سن و سالی ندارد اما از خط‌های پیشانی اش هم می‌توان بسادگی فهمید که در جوانی رو به پیری گذاشته است. سالن آزمایشگاه پر شده از پسر‌ها و دختر‌هایی که هیجان ازدواج بر هیجان جوانی‌شان غلبه کرده است. دیگه بریم؟ دختر این جمله را می‌گوید و مرد که کیف چرمی‌اش را به نیش گرفته تا دکمه پیراهنش را ببندد با سر پاسخ منفی می‌‌دهد.لهجه دخترک، برای پسر و دختر جوان دیگری که به انتظار نوبت خود نشسته‌اند، شیرین می‌آید. پسر در گوش دختر چیزی می‌گوید و سپس هر دو ریز می‌خندند.دخترک حتی حوصله نگاه کردن به شیطنت‌های جوانی آنها را ندارد. رو به مرد دوباره می‌گوید: آقا بریم؟ مرد که انگار از نوشیدن آب لیوان پلاستیکی که به طرف دهانش می‌برد منصرف شده است می‌گوید: چند بار باید بگم نه! خیر سرت اگه پن دیقه تونستی آروم بشینی، حالا هی بگو بریم.
کد خبر: ۲۸۵۶۴۳

دختر به نشانه شرم یا هر چیز دیگری سرش را به پایین می‌اندازد و مرد دوباره ادامه می‌دهد: مگه نمی‌بینی دارم آب کوفت می‌کنم تا این لیوان آزمایشو براشون پر کنم، این لامصب دیگه چه آزمایشیه که گذاشتن، آدم می‌خواد زن بگیره چه قدر دنگ و فنگ می‌ذارن جلو پاش.همینه دیگه می‌گن دخترا ترش می‌شن هیشکی نمی‌ره طرفشون.مرد که کلمه ترش شدن را می‌گوید چند نفری رو به او بر می‌گردند. دختر دوباره نگاهش را به کاشی‌های کفپوش سالن می‌دوزد. مرد دست به کمر چند قدمی از دختر دور می‌شود. تلفن همراهش را در می‌آورد و شماره‌ای را با سرعت می‌گیرد. صدایش در همهمه سالن گم می‌شود.مرد به شخصی آن طرف تلفن با عصبانیت می‌گوید: دختره ننه بابا نداره... هان... نه به جون تو... رسمیه رسمیه... نه بابا مگه مغز خر خوردم همون دو بار کافی بود بد جوری پاسوز شدم.

مرد لیوان پلاستیکی را میان مشتش خرد می‌کند و ادامه می‌دهد: آره. باباش از کارگرای کارخونه کامران ایناست... حالا بذار یه مدت بگذره...طلاقش می‌دم... نه بابا 130 تا سکه... هان؟... آره می‌گم دیگه... برا یه مدت خوبه دیگه نه؟ فقط سامان جون جفتمون می‌ترسم تست اعتیاد مثبت در بیاد اینجا آبرومون بره... وگرنه..

مرد ادامه نمی‌دهد و خنده اش سالن را پر می‌کند. نگاه دختر با خنده مرد از کاشی‌های زمین رو به او می‌چرخد. مرد که دیگر مکالمه‌اش تمام شده است رو به زن مسنی که مسوول پذیرش است، می‌گوید: لطفا یک لیوان پلاستیکی!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها