کد خبر: ۲۸۵۵۰۹

من هنوز در خانه پدری به همراه والدینم زندگی می‌کنم. سعی می کنم فردی مهربان و خیرخواه باشم، اما متاسفانه بسیار خودخواه هستم و تقریبا روزی نیست که از دست کسی دلخور یا عصبانی نشوم.

البته از وقتی که مشغول به کار شده‌ام با توجه به تعدد افرادی که با آنها سر و کار دارم قدری متعادل‌تر شده‌ام، اما هنوز هم این رفتارم هرچند در ظاهر بهتر شده از درون مرا می‌خورد.

در نزدیکی منزل ما زنی زندگی می‌کند که همسرش به دلیل بیماری خانه‌نشین شده و نمی‌تواند از منزل خارج شود یا کاری انجام دهد. این زن دو دختر و دو پسر دارد و به همگی آنها عشق می‌ورزد.

هرگز از آنها طلب کاری یا چیزی نمی‌کند و همواره درصدد است تا به دیگران نیکی و کمک کند.

چهره او همیشه مهربان و همراه با لبخند است و با خوشرویی با دیگران صحبت می‌کند.

یک بار از او پرسیدم: «شما از این که یکتنه به تمام امورات زندگی می‌رسید و در ضمن به فرزندان و عروس‌های خود نیز کمک می‌کنید، اما هرگز از آنها توقعی ندارید خسته نمی‌شوید؟ گاهی احساس نمی‌کنید آنها باید زحمات شما را پاسخ دهند؟ یا این که همسرتان بتواند کمکی بکند یا....»

خانم مهربان همسایه در پاسخ گفت: «عزیرم. وقتی من نوجوان و شاداب بودم در منزل با شکوهی به همراه خانواده‌ام زندگی می‌کردم. پدر مرد متولی بود، اما در اواخر عمر که بیمار شد کم‌کم نتوانست کار کند و ثروتش از دست رفت. من فهمیدم که پول هرگز ماندگار نیست و نباید هرگز از کسی جز خدا طلب مال کنم.

در همان اواخر وقتی به سراغ دوستان و بستگان خوشبخت و شادمان می‌رفتم تا در مورد ناراحتی‌هایم با آنها صحبت کنم می‌‌دیدم که آنها آنقدر سرگرم مورد ظاهری و خوشی‌ها هستند که حوصله مرا ندارند.

حتی وقتی به دلیل فروش خانه و مایملک پس از فوت پدر می‌خواستم چند روزی در منزل یکی دو نفر از بستگان بمانم آنها بهانه‌ای آوردند و مرا نپذیرفتند.

به مرور زمان یاد گرفتم که نه شادی و نه غم، نه ثروت و نه خویشاوندی هیچ یک برای ابد قابل اعتماد نیست. تنها چیزی که زمان به من یاد داد این بود که محبت گرانبهاترین و ماندگارترین چیز در جهان است.

از آن روز به بعد سعی کردم به جای ناراحتی در غم از دست دادن گذشته و بی‌مهری‌های اطرافیان به همگان محبت بورزم و هرگز توقع چیزی از کسی نداشته باشم، حتی اگر نزدیک‌ترین افراد یا فرزندانم باشند.

آنها هم باید به راه زندگی خود بروند و تجربه‌های جدیدی را برای خود بیاموزند.

پس سعی کردم که با خیرخواهی و محبت در طول زمان خود را استوار نگه دارم و هیچ چیز بخصوص بدی را در دل نگه ندارم چون حالا می‌دانم که همه چیز تمام شدنی و رفتنی است جز محبت و خوبی.

از خدا خواسته‌ام که به من سلامتی دهد تا علاوه بر انجام امور زندگی شخصی و خانوادگی بتوانم منشا خیری برای دیگران و اطرافیان هم باشم.

وقتی می‌شنوم که فردی از بستگان دور بیمار شده یا نیاز به کمک دارد با وجود این که در گذشته از او ناراحت می‌شدم به دیدنش میروم و اگر بتوانم از او مراقبت می‌کنم یا حداقل دلش را به دست می‌آورم.

با این کار چنان احساس سبکی می‌کنم که قدرت وجودی‌ام دوچندان می‌شوم. به این ترتیب به من ثابت شده که قدرتمندترین نیروی جهان محبت است که قدر آن را نیز فقط زمان می‌داند چون با گذشت زمان ارزش آن مشخص می‌شود.

افرادی که به من حسادت می‌کنند را نیز دوست دارم زیرا باعث می‌شوند به این فکر کنم که خداوند چه نعمت‌هایی به من داده که دیگران در آرزوی آن هستند و باید بیشتر شکرگزار باشم.

بسیاری از افرادی که مشکلاتی برایم درست کرده‌اند از دنیا رفته‌اند یا به شیوه‌ای آرام از زندگی‌ام خارج شده‌اند. پس نیازی نیست که دیگران را بابت آنچه هستند سرزنش کنم.

هر چه بیشتر به دیگران محبت می‌کنم بر میزان آن افزوده می‌شود. حالا دو عروس و دو داماد دارم که آنها را بیشتر از فرزندان خود دوست دارم و آنها نیز همواره از من راضی هستند.

همین امر برایم کافی است و امیدوارم فرصت بیشتری در زندگی داشته باشم تا بتوانم به شیوه‌های گوناگون به مردم کمک کنم.»

پس از این که با این زن مهربان صحبت کردم احساس آرامش بیشتری کردم و هر شب به سخنان او فکر می‌کنم و احساس می‌کنم که حالا کمی آگاه‌تر شده‌ام و کمتر در مورد مسائل جزیی دچار غرور و ناراحتی می‌شوم.

مترجم : سحر کمالی نفر
منبع:inspirational story

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها