یکی از روزهای گرم آگوست بود. ساعت نزدیکی‌های 5 صبح بود. کمیسر دیوید سون در خواب شیرین صبحگاهی فرورفته بود که با صدای زنگ تلفن سراسیمه از خواب برخاست. از آن سوی خط، ستوان کریگان افسر کشیک مرکز تلفن فرماندهی پلیس درحالی که عذرخواهی می‌کرد، به کمیسر گفت: متاسفانه خانم ریتا ویل 63 ساله به طرز دلخراشی در منزل ویلایی خود به قتل رسیده است. این خبر دقایقی پیش توسط توماس همسر 67 ساله وی که گویا تازه از سفر بازگشته است، به پلیس اطلاع داده شد. از آنجا که آقای توماس از قضات باسابقه می‌باشد که قطعا شما هم او را می‌شناسید، رئیس پلیس درخواست کردند هرچه سریع‌تر در محل حادثه در منطقه روچستر، خیابان کالین که در نزدیکی محل سکونت شماست، حاضر شده و موضوع را از نزدیک بررسی و نتیجه را گزارش نمایید.
کد خبر: ۲۷۹۶۳۴

کمیسر در حالی که هنوز خواب‌آلود بود، شماره ساختمان را پرسید و لحظاتی بعد با عجله حاضر شد و به طرف خیابان کالین که دو خیابان بیشتر با منزلش فاصله نداشت، رفت.

در آن صبح زیبای تابستانی، هوا نسبتا خنک بود. خورشید آرام‌آرام بر سیاهی چیره می‌شد و خودنمایی می‌کرد. ساعت درست 15/5 بود که کمیسر در مقابل ساختمان 31 در خیابان کالین خودروی خود را متوقف کرد. در مقابل ساختمان 2 دستگاه خودروی پلیس، آمبولانس و چند مامور پلیس ایستاده بودند. در آن ساعت بامدادی، خیابان کاملا خلوت و در سکوت وهم‌انگیزی فرورفته بود.

ساختمان 31 یک ساختمان جنوبی بود که در انتهای خیابان واقع شده بود. یک خانه ویلایی قدیمی، حیاط ویلا بسیار زیبا و با گل‌های رنگارنگ تزیین شده بود. کمسیر با راهنمایی یکی از ماموران وارد ساختمان شد. سالن زیبای ساختمان با اشیای قدیمی و در عین حال گرانقیمت، تزیین شده بود که البته آثار بهم‌ریختگی کاملا مشهود بود. بسیاری از وسایل داخل سالن واژگون شده و وضعیت نابسامانی را به وجود آورده بود. در گوشه سالن، روی مبل، توماس زانوی غم در بغل گرفته بود و در کنارش سرگرد اسمیت نولان، معاون کلانتری منطقه،‌‌ آرام با او صحبت می‌کرد.

سرگرد با دیدن کمیسر جلو آمد و پس از سلام و احوالپرسی او را به طرف توماس راهنمایی کرد. توماس با نگاهی غم‌بار وقتی کمیسر را دید از جا بلند شد. آنها همدیگر را خوب می‌شناختند. توماس سرش را روی شانه کمیسر گذاشت و آرام و بی‌صدا اشک ریخت و زیر لب زمزمه کرد: یار و یاورم رفت.

کمیسر سعی کرد به او دلداری دهد و دقایقی بعد به‌گزارش سرگرد نولان گوش داد. معاون کلانتری منطقه که از افسران باتجربه پلیس بود، به کمیسر گزارش داد: ساعت حدود 30/4 صبح بود که از مرکز پلیس به کلانتری گزارش داده شد زن 63 ساله‌ای به نام ریتا ویل، همسر قاضی توماس در ساختمان ویلایی‌اش به قتل رسیده است. بلافاصله گشتی‌های ما در محل حاضر و مراتب را تایید کردند. دقایقی بعد هم شخصا در محل حاضر شدم. متاسفانه خانم ریتا ویل به طرز دلخراشی توسط قاتل به قتل رسیده است، ضمن این که شواهد حکایت از آن دارد که مقداری از وسایل و اشیای قیمتی از جمله صندوقچه جواهرات مقتوله به سرقت رفته است.

سرگرد نولان ادامه داد: به دلیل سفر 2 روزه آقای توماس، خانم ویل تنها بوده و قاتل از این فرصت استفاده کرده و پس از ورود به خانه مرتکب جنایت شده است، پس از سرقت نیز از مهلکه گریخته است. ضمن این که شواهد نشان می‌دهد که قاتل براحتی و بدون هیچ مقاومتی وارد ویلا شده است. این خود نشان می‌دهد قاتل آشنا بوده و از طرفی دقیقا محل طلا و جواهرات را می‌دانسته است. نکته مهم دیگر این که قاتل اطلاع داشته است که توماس در مسافرت است که با خیالی آسوده پس از ارتکاب جنایت به جستجو و جمع‌آوری اشیای باارزش مشغول شده است.

وی افزود: براساس نظریه اولیه پزشکی قانونی و شاهد موجود، از زمان وقوع قتل مدت زیادی نمی‌گذرد و به نظر می‌رسد که قتل بین ساعت 11 تا 12 شب و زمانی که مقتوله در خواب بوده،‌ رخ داده است، ضمن این که یکی از همسایه‌ها هم در ساعت 3 بامداد صدای باز شدن در پارکینگ و روشن شدن موتور خودرو را شنیده است. کمیسر چند سوال دیگر از سرگرد نولان کرد، آنگاه به اتفاق او برای دیدن جسد، به اتاق خواب که در ضلع غربی سالن قرار داشت، رفت. جسد ریتا ویل در حالی که ملحفه‌ای سفید روی آن کشیده شده بود، روی تخت افتاده بود. کمیسر ملحفه سفیدرنگ را کنار زد و به بررسی جسد پرداخت.

شواهد نشان می‌داد که ریتا ویل خفه شده است. طناب باریکی دور گلوی زن بیچاره پیچیده شده بود و آنچنان فشاری روی گلو وارد شده بود که باعث بریدگی گلو و آثار خون‌مردگی در آن شده بود. ضمن این که ظواهر امر حکایت از آن داشت که قاتل ابتدا بالش را روی دهان زن بیچاره گذاشته و فشار داده است و سپس برای اطمینان از مرگ پیرزن، وی را با طناب نیز خفه نموده و مرگ او را رقم زده است. مقتوله لباس خواب به تن داشت و هیچ‌گونه آثار ضرب و جرحی روی بدن او دیده نمی‌شد. این نیز نشان می‌داد که مقتوله کاملا غافلگیر شده و نتوانسته از خود دفاع کند. البته جمع شدن ملحفه تخت و بهم‌ریختگی آن نشان می‌داد که وی برای رهایی از چنگال قاتل بی‌رحم بسیار تلاش کرده است.

کمیسر پس از بررسی جسد رتیا‌ ویل به بازرسی در داخل اتاق خواب پرداخت. کمد لباس‌ها باز بود. تمام وسایل آن در اتاق پخش شده بود. در گاوصندوق نیمه‌باز بود و به نظر می‌رسید که وسایل داخل آن به سرقت رفته است.

کمیسر پس از بازدید از اتاق خواب به جستجو در داخل ساختمان پرداخت. یکایک اتاق‌ها را از نظر گذراند. وضعیت همه اتاق‌ها بهم‌ریخته بود. در داخل آشپزخانه، وجود دو ظرف غذا، دو فنجان قهوه و دو فنجان نوشابه که البته بدقت شسته شده بودند، نظرش را جلب کرد.

کمیسر از سرگرد نولان خواست که بدقت از همه جای خانه انگشت‌نگاری شود. آنگاه به سراغ قاضی توماس رفت و پای صحبت‌های او نشست. توماس با دیدگانی اشک‌بار و در حالی که صدایش می‌لرزید، به کمسیر گفت: 2 روز پیش برای انجام کاری به شهر کیپ تاون رفتم، چون قبلا هم خانه ما مورد حمله سارقان قرار گرفته بود و از طرفی به لحاظ موقعیت شغلی که در دادگاه داشتم، تعدادی از خلافکاران با من دشمنی سختی دارند و دائم تهدیدم می‌کنند، با ریتا قرار گذاشتم که از مسافرت من هیچ کس مطلع نشود. حتی اتومبیل خود را درحیاط پارک کردم تا هیچ کس شک نکند که در خانه نیستم. البته ما در خانه مستخدمه داریم ولی متاسفانه ماریا مستخدمه ما چند روزی است که برای دیدن خانواده‌اش به دیترویت رفته است. نمی‌خواستم در غیاب او به مسافرت بروم ولی مجبور شدم. می‌باید حتما برای رسیدگی به املاک خانوادگی به این سفر می‌رفتم. خلاصه همانطور که عرض کردم، سفرم خیلی سریع بود و هم این‌که قرار نبود کسی مطلع شود. ضمن این که از ریتا خواستم در مدتی که نیستم، در را روی کسی باز نکند و سعی کند از خانه هم خارج نشود.

وی افزود: من دائم با او در تماس بودم. تا این که دیروز بعدازظهر حدود ساعت 4 وقتی زنگ زدم گوشی را برنداشت. خیلی نگران شدم. پشت سر هم تماس می‌گرفتم اما کسی گوشی را برنمی‌داشت. چون نگران شده بودم با برادرناتنی‌اش جورج تماس گرفتم. به جورج گفتم در کیپ تاون هستم و فردا برمی‌گردم. هرچه با خانه تماس می‌گیرم ریتا گوشی را برنمی‌دارد. خیلی نگرانش هستم، جرج با خنده گفت مثل زن و شوهرهای جوان می‌مانید. نگران نباش حال ریتا خوب است. ناهار پیش من بود و الان هم خواب است. یکی دو ساعت دیگر هم به خانه می‌رود. خواست او را بیدار کند گفتم نیازی نیست بعدا تماس می‌گیرم. دیگر از او خبری نداشتم تا این که ساعت 8 شب به خانه زنگ زدم. چند قیقه‌ای با او صحبت کردم و گفتم ساعت 3 صبح پرواز دارم و صبح زود پیش او هستم. این آخرین تماس من با ریتا بود. امروز هم وقتی به اینجا رسیدم با اوضاع آشفته خانه روبه‌رو شدم. بعد هم جسد همسر مهربانم را در اتاق خواب پیدا کردم.

کمیسر پس از چند دقیقه بازجویی، از وی پرسید:

همسرت بیشتر با چه کسانی رفت و آمد داشت و حرف دلش را به چه اشخاصی می‌زد؟

توماس مکثی کرد و لحظه‌ای به خود اندیشید و آرام گفت: ریتا بیشتر تو خودش بود. او زن کم‌حرفی بود که زیاد اهل معاشرت نبود. به خصوص این که این اواخر بشدت بیماری سردرد او شدت یافته بود و ترجیح می‌داد تنها باشد. اما 4 نفر بیشتر به منزل ما رفت و آمد نمی‌کردند. ضمن این که ریتا در را به غیر از این افراد به روی هیچ کس دیگری باز نمی‌کرد. اول مریا مستخدمه ما بود که جزیی از خانواده ما محسوب می‌شود و الان در مرخصی است. او سال‌هاست در خانه ما کار می‌کند و زن بسیار درستکاری می‌باشد.

توماس ادامه داد: فرانکو متصدی توزیع غذا از رستوران فلورا که‌گاه گاه برای ما غذا می‌آورد و مرد بسیار مهربانی است. جیم خواهرزاده ریتا که در دانشکده افسری ارتش مشغول تحصیل است و جورج برادر ناتنی ریتا که در باشگاه سوارکاری، کار می‌کند. راستش من اصلا از جورج خوشم نمی‌آید چون جوان بسیار رندی است که دائم از خواهرش پول می‌گیرد و دنبال خوشگذرانی و قمار است.

کمیسر چند سوال دیگر از او کرد و سپس از سرگرد نولان خواست آن 4 نفر را احضار کنند. ساعتی بعد به غیر از مریا که در شهرستان بود، 3 نفر دیگر حاضر و تحت بازجویی قرار گرفتند. فرانکو که یک دست بیشتر نداشت و بسیار لاغر و رنجور بود در حالی که از شنیدن خبر مرگ ریتا ویل بشدت متاثر شده بود به کمیسر گفت: نزدیک به 4 روز است که غذایی سفارش داده نشده است. وی افزود: من تمام شب گذشته را در رستوران بودم. جورج نیز به کمیسر گفت: دیروز صبح با خواهرم تماس گرفتم و از او دعوت کردم ناهار را با هم باشیم. قبول نکرد. ولی من اصرار کردم. می‌خواستم در مورد ازدواجم با او صحبت کنم. تا ساعت 6 بعدازظهر در آپارتمان من با هم بودیم. بعد هم او را به خانه‌اش رساندم. او اصلا در مورد سفر توماس صحبتی با من نکرد.

جیم جوان 16 ساله با قد و قواره بلند و قوی هیکل در حالی که از شنیدن خبر مرگ عمه‌اش بشدت شوکه شده بود با صدای دورگه‌ای گفت: من آخرین بار دقیقا 7 روز پیش با عمه‌ام ملاقات کردم و پس از آن هم فکر می‌کنم 3 یا 4 روز قبل بود که با او تلفنی صحبت کردم. از آن به بعد دیگر هیچ خبری از او نداشتم و دیشب هم در دانشکده بودم. کمیسر چند سوال از جیم کرد آنگاه یک بار دیگر آنچه را که اتفاق افتاده بود به دقت مرور کرد و سپس دستور دستگیری قاتل را صادر کرد. شما خواننده عزیز حدس بزنید قاتل کیست و کمیسر از کجا او را شناخت. کمیسر حداقل 3 دلیل داشت.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها