چند روز پیش برای خودمان در سایه اتاق نشسته بودیم و داشتیم قیلوله بعدازظهر را مزه‌مزه می‌کردیم که ناگهان دیدیم یک چیز نسبتا سفتی افتاد روی‌مان! البته خیلی تعجب نکردیم و کنجکاو هم نشدیم چون کنجکاو نشده می‌دانستیم که آن چیز همانا وروجک عزیز دل خودمان می‌باشد اما وقتی بهش گفتیم وروجک یواش! با صدایی مثلا کلفت و ترسناک مواجه شدیم که می‌گفت من ببرم! خلاصه کاشف به عمل آمد که وروجک خانم سری به باغ وحش زده‌اند و حسابی جوگیر شده‌اند. به خاطر همین تا اطلاع ثانوی ببر تشریف دارند. جالب این جاست که هیکل قناس ما را هم عموما به شکل آهو می‌بینند و مدام میل شکار می‌کنند. ما هم بر اساس همان شعرهای معروف صیدی هستیم عاشق صیاد و با کمال میل توسط ببری خان هی شکار می‌شویم. هی شکار می‌شویم. حالا این حرف‌ها بماند. این هفته فقط به ایمیل‌ها جواب می‌دهیم چون از هفته‌های قبل کلی ایمیل بی‌پاسخ داریم که ترکش‌هایش در ایمیل‌های جدید مدام به سر و کول مان می‌خورد. خلاصه این جوری:
کد خبر: ۲۷۰۹۸۲

«الان به طور خیلی خفن از دستت عصبانیم اما دارم خودمو کنترل می‌کنم چون یه دفه دیدی زدم کامپیوتر و از وسط دو نصف کردم و دیگه یکی از مشتریاتون می‌پره. آخه خداییش نه جون من خداییش چرا میلمو نمی‌چاپی؟ آخه‌ای هوار من از دست تو سر بزارم به کدوم بیابون ‌هان؟ خودت بگو برم کجا؟» اینها را پری آسمونی از بروجرد نوشته که فکر کنم الان در مطب دندانپزشکی در حال اشک ریختن است!

اما الف. میم خانم خدا را شکر که این دفعه یادت مانده بود اسمت را پای ایمیلت بزنی. به طور کلی موسیقی‌هایی را که گوش می‌کنی، می‌پسندم و کلی ذوق می‌کنم که سلیقه موسیقایی‌ات این قدر بالا است. اما این دفعه کف‌مان برید وقتی دیدیم کتاب مرگ قسطی اثر فردینان سلین را خوانده‌ای. فی‌الواقع بسی خوشحال شدیم و امیدوار! اگر توانستی ناخنکی هم به «سفر به انتهای شب»‌اش بزن که بد نیست. من هم با نظر آن شخصیت معروف که گفته هنر کتابخوانی این است که بدانید چه وقت، از روی چه صفحه‌هایی نخوانده رد شوید به شدت موافقم. چون خودمان از این لحاظ به کلی استادیم البته این قاعده را بیشتر در مورد کتاب‌های تولستوی و باقی رفقا اعمال می‌کنیم. اما خواهش می‌کنم تا فراغت داریم تمام کتاب‌های مشهور و قطور را بخوان تا مثل من و خواهرت حسرت به دل نمانی. در ضمن امیدوارم همیشه حالت خوب باشه دخترم!

نازی خانم، ما هم خیلی خوشحالیم که شما از حالت مخاطب خاموشی بالاخره خارج شدی و برای ما ایمیل زدی. چشم! قول می‌دهیم دیگه کافه شتری نشویم.

بابا فرشته از اندیشه، فکر نمی‌کنی یک کم، البته فقط یک کم برای تبریک سال نو گفتن دیر شده دخترم؟ البته هر چه از دوست، هر وقتی برسد نیکو است. به هرحال سال نوی شما هم مبارک! و اما این چه بدبختی و گرفتاری است که ما اسیرش شده‌ایم. همین کنکور معمولی کم بود حالا باید بنشینیم حرص کنکور کارشناسی ارشد را هم برایتان بخوریم؟ ای بابا! آخه این چه بساطی است؟ چه وضعی است؟ پس کی بلا‌یی سر این کنکور می‌آورند آخر؟ در ضمن اتفاقا من هم جزو همان عواملی بودم که نام برده بودی! شرمنده‌ها!

مژی جان خواهرکم! سوالی که در ایمیلت مطرح کرده بودی البته هنوز همان پرسش سوزان است اما خب ظاهرا مرغ همسایه غازه دیگه...! چه میشه کرد بعضی‌ها هم این جوری‌اند.

سینا امینی کی گفته ما می‌خواهیم برویم؟ اینها همه اش شایعه است پسرم، جدی نگیر!

فکر کنم حنیف هم درباره گرد و غبار نوشته و این که به شدت در کتابخانه مشغول درس خواندن است. مگر بساط کنکور برچیده نشد؟ باز شماها دارید درس می‌خونید؟ ای بابا!

بنیامین هم گفته دانشگاه همچین آش دهن‌سوزی نیست و درس نخوانید. به ما چه بنیامین گفته چرا آدرس ما را به مادر پدرهای‌تان می‌دهید؟

بهناز از اندیمشک به قول خودت آخه بچه جان، 15 سالگی و افسردگی؟ بعد میگن کافه چرا موهات می‌ریزه، خب هی حرص شماها رو می‌خورم دیگه! آخه این حرف‌ها چیه؟ حالا خدا را شکر به گفته خودت ما بخشی از افسردگی‌ات را برطرف کردیم وگرنه که این پنجره طبقه پنجم جان می‌داد برای پرت شدن...

پاستوریزه جان! بابا چرا قاطی می‌کنی؟ ما که هفته پیش جوابت را دادیم. اسمت هم خیلی باحال است بابا جان! امضا: کافه یخچال!

«راستی کافه جونم حواست رو جمع کن،تو باید خیلی فراست به خرج بدی... ایادی مشت بر دهان خورده رو میگم، داره ازت جلو میزنه... (ولی تو همممممیشه با نمکی... اه اه خودت رو جمع کن نمیشه ازش تعریف کرد)» اینها را هم بهنوش از نیشابور نوشته است. بهنوش خانم عمرا ! عمرا ایادی از ما جلو بزند. اگر چنین چیزی توسط گیرنده‌های ما حس شود خودمان با دست خودمان تعطیلش می‌کنیم. کم حرص خوردم از دست این شترگاو حالا حرص ایادی را هم بخورم؟

بابا جواد محمدیان از مرند واسه چیزی که گذشته آدم این قدر غصه می‌خوره؟ کنکور هر چی بوده جنابعالی امتحانش رو دادی تموم شده رفته. این چند صباح مانده به دانشجو شدن را خوش بگذران پسرم. به حرف این کافه پیر گوش کن فرزند که همانا... اینا...

مینا از مشهد، ما شش دانگ همیشه آماده شنیدن حرف‌های تو هستیم. برای کار هم خیلی عجله نکن. بالاخره همه چیز درست می‌شود. در که همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد بچه ام...

آخ آخ دنیای کپک زده از گرما از ورامین، اسم گرما را نیاور که کار ما از کپک و ترک هم گذشته فی‌الواقع به عنوان عصاره غنی شده پنی‌سیلین، داریم در فضای کپک زده اطراف خودمان همین جور عرق می‌ریزیم و جهان را خوشبو می‌نماییم. امیدوارم وضع امتحان‌هایت به آن خرابی که فکر می‌کنی نباشد.

دیگر داریم کفری می‌شویم. خودتان بخوانید، نه خودتان بخوانید: «سلام ایادی جون خوبی؟ چه خبر؟ ببین اگه همین طوری ادامه بدی و با این مشاهیر عزیز مصاحبه کنی...من یکی از خنده می‌میرم.. امیدوارم صفحتون همیشه پایدار بمونه.» اینها را زهره علی‌پور نوشته است. زهره در ادامه گفته: «راستش وقتی نوشته آقا رضا رو خوندم کلی ذوق مرگ شدم چون یاد خودم افتادم...میدونی آخه منم تقریبا همین بلا سرم اومد.. ریاضی رو از ترس نرفتم امتحان بدم بعدش رفتم با یه گواهی پزشکی سرو تهش رو ماست مالی کردم.(یاه یاه یاه) خوش به حال استادمون شد چون اولا اراجیف منو لازم نیست تو برگه امتحان بخونه ثانیا تقریبا نصف بچه‌ها درسش رو حذف کردن پس دیگه دستش خسته نمیشه!!! روش‌های آماری رو که دیگه فقط بگم گل کاشتم... آخه بعد امتحان فهمیدم جوابام با همه فرق میکنه. حالا به نظر شریف شما استاد گرامی به اینجانب نمره میده؟؟؟ یحتمل میده!!!(عجب اعتماد به نفسی)» خدا به شما و استاد گرامی صبر جزیل عطا بفرماید.

ای هوااااار کلی نامه و ایمیل دوباره روی دست مان مانده. دوستان جان! در مرغزار کافه کاغذی عجالتا همچنان شترگاو بچرانید تا نوبت‌تان شود. ما به کلی تمام هیکل شرمنده‌ایم. تا هفته بعد عزت همگی زیاد.

kafekaghazi@gmail.com

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها