در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رسالت: درباره دادگاه متهمان آشوبهای اخیر
«درباره دادگاه متهمان آشوبهای اخیر» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن میخوانید: اظهارات آقایان ابطحی و عطریانفر از اعضای برجسته مجمع روحانیون مبارز و حزب کارگزاران سازندگی در نخستین جلسه رسیدگی به اتهامات آشوبگران روزهای پس از اعلام نتایج انتخابات، حیرتانگیز ، عبرتآموز ودر عین حال تحسین برانگیز است.
حیرتانگیز از اینکه چطور دو حزب برجسته دوم خردادی در داخل پروژهای عمل کردند که دشمنان نظام و انقلاب و مردم میخواستند.حیرتانگیز از این باب که چطور میخواهند یک دروغ بزرگ را منشاء یک جنبش سیاسی و اجتماعی قرار دهند.
حیرتانگیز از این زاویه که چگونه برخی حاضر شدند برای رسیدن به جاه وجلال و مقام، چوب حراج به همه سرمایههای اجتماعی ملت بزنند و اقتدار ایران عزیز را در برابر دشمن بشکنند و به فرمان اجانب عمل کنند.
عبرتآموز از این باب که چطور برخی رجال سیاسی و مذهبی و نخبگان آلت دست دشمن قرار میگیرند و دشمن از جهل و غفلت و طمع آنها بیشترین بهره را میبرد.
عبرت آموز از اینکه تاریخ معاصر همیشه شاهد و ناظر رجالی بوده است که خیانت را به خدمت ترجیح دادهاند و در هنگامه خون و آتش به ملت پشت و سقوط کردهاند.
عبرت آموز از اینکه برخی صحنههای انقلاب مشروطه ونهضت ملی و نیز برخی رخدادهای دهه اول انقلاب تکرار شد اما قدرت مردم و نظام این نوع تبهکاریها را در خود هضم کرد و رسوایی ابدی را برای کسانی که از روی بیمهری به انقلاب مینگرند به جای گذاشت.
از اولین ساعات انتشار اخبار مربوط به دادگاه کسانی که رسوایی خود را پیش بینی میکردند ناامیدانه اصل برگزاری دادگاه واظهارات متهمان را تخطئه کردند.
همه میدانند اعتراف در زندان یا در بازجوییها در دادسرا اعتبار حقوقی ندارد اما اعتراف متهم در محضر دادگاه و قاضی حجیت دارد و اگر این اعتراف را هم نپذیریم باید با قضا و قاضی و شاکی و متشاکی خداحافظی کنیم و نتیجه هر دعوای حقوقی را همانند دعوای نتایج انتخابات باید در اردوکشی خیابان معلوم کنیم.
آقایان عطریانفر و ابطحی و دیگر متهمان هیچ کدام اعترافات خود را در بازجوییها نفی نکردند و در محضر قاضی برآن صحه گذاشتند لذا این را میتوان یک اقدام تحسین برانگیز نامید.
آنها میتوانستند ادای قهرمانان را درآورند و با تخطئه اظهارات نماینده دادستان ، حرکت در مسیر کودتای مخملی را انتخاب کنند. صدها دوربین خبری و خبرنگار بیرون دادگاه آماده بودند از آن خبر بسازند.
آنها خود نیک به این موضوع واقف هستند اما باید پیش خود و خدای خود بین مردم و انقلاب و خوشایند دشمنان نظام یکی را انتخاب کنند که کردند لذا تلاش برخی از جراید همسو با آشوبگران در مورد تخطئه اظهارات عطریانفر و ابطحی و دیگر متهمان مبنی براینکه اعترافات بیاعتبار است ، فاقد وجاهت قانونی است البته تردیدی نیست که اظهارات متهمین در مورد دیگران مسموع نیست اما در مورد خودش که حجت است و دادگاه و مردم به لحاظ حقوقی روی آن حساب باز میکنند.
اینکه برخی اقرار متهمین در جلسه علنی دادگاه علیه خودشان را هم تخطئه کنند معلوم است الفبای حقوق را هم نمیدانند.
نکته مهم در این وادی آن است که اساسا ملت ما با جرایم مشهودی روبروست حتی اگر آنها اقرار و اعتراف به همراهی با جنبش آمریکایی و انگلیسی مخملی سبز هم نکنند ، آثار و شواهد و اسناد آن را که خارج از ذهن انکار کنندگان موجود است نمیشود نفی کرد.
موضوع تحسین به این اختصاص دارد که متهمین یادشده بیحیایی را برنگزیدند و وجدان خود را در دنیا و آخرت آسوده کردند.
آقای میرحسین موسوی در یک عکس العمل شتابزده در حالی که خود را هنوز از سوال خبرنگاران جراید پنهان میکند در گفتگو با سایت قلم (سایت خودش) گفت: «جنبش حق طلبانه مردم (بخوانید جنبش آمریکایی سبز مخملی) کوچکترین ارتباطی به خارج ندارد . شعار ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر است».
باید از وی سوال کرد اگر این جنبش ربطی به خارج ندارد پس این همه برنامه و تحلیل و خبری که تلویزیونهای ماهوارهای دشمن بویژه بی بی سی و... علیه ملت تهیه میکنند نذری است؟ آیا این همه تحسین و تقدیر از جنبش سبز حضرات توسط آن رسانهها توهم است؟
دلشان برای جنبش حق طلبانه مردم ایران سوخته است. آیا این است درک سیاسی از دشمن توسط رجلی که میخواست رئیس جمهور مملکت شود؟!
آقای موسوی میگوید شعار ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر است.
خود ایشان پنج شنبه گذشته در بهشت زهرا حضور داشت و بعد گزارشات درگیری هواداران خود با مردم و ماموران نیروی انتظامی را دریافت کرده است، آیا میتواند حتی یک شعار در این روز را آن طور که ادعا میکند نشان دهد. شعارها عمدتا علیه نظام و مقدسات مردم و دولت قانونی است که 24.5 میلیون نفر از مردم به آن رای دادهاند.
آیا حرص به قدرت و شیفتگی به صندلی ریاست جمهوری طوری است که باید همه حقایق و واقعیتهای خارج از ذهن آقای موسوی انکار شود تا ایشان در همان رویای دست نایافتنی سیر کند.
تحقق آن رویا نیاز به رای مردم دارد، وقتی مردم رای ندادند نباید مملکت را به آتش بکشید و اتحاد و امنیت ملی را در معرض تهدید دشمنان قرار دهید.
اعتماد ملی: «ادبیات در گفتار» و شأن مقام
«ادبیات در گفتار» و شأن مقام ، عنوان سرمقاله امروز روزنامه اعتماد ملی به قلم احمد پورنجاتی است که در آن میخوانید: این روزها حرفهای بسیاری برای «گفتن و نوشتن» و بیش از آنها، برای «نگفتن و در صفحه دل نهفتن» وجود دارد. گفتوگوی پررمز و راز «نگاهها» غوغایی به پا کرده است.
پیش از این هیچگاه شاهد چنین «غوغای نگاه» در جامعه ایران نبودهایم. چه میشود کرد؟ انگار هر روز که میگذرد ، فهرست «حسرتهای به دل مانده» و «آرزوهای برباد رفته» ما قد میکشد، قامت امیدمان پشت یک دیوار بلند، هر روز بلندتر از دیروز، گم میشود! آیا کمکم داریم به این وضع عادت میکنیم؟ شاید! اما نه از سر بیمسوولیتی و بیخیالی، بلکه از فرط تکرار!
هرچه باداباد! اما بگذارید یک مورد دیگر بر «سیاهه حسرتهای ناکام» بیفزایم. کاش برای تصدی برخی «مسوولیت های بزرگ» ، پست و مقامهای مهم حکومتی همچون ریاستجمهوری، برخورداری از «ادبیات شایسته» به عنوان یکی ازمعیارهای قانونی «صلاحیت» مورد توجه و تاکید قرار میگرفت.
مگر ادبیات گفتاری هرکس در واقع جلوهگاه شخصیت و منش او نیست؟! مگر نگفتهاند: «المُرء مخبوء تحت لسانه: انسان در پس پرده زبانش پنهان است.» و تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد!
مگر نگفتهاند: «ادب المرء خیر من ذهبه: ادب مرد به ز دولت اوست»؟ در حالی که حتی یک شخص عادی در گفتار خود با دیگران نباید به ورطه «ادبیات ناشایست» در غلتد، آیا یک مقام مسوول در نظام، در هر ردهای و به ویژه در موقعیت ریاست جمهوری یک کشور، اجازه دارد به هر نحو و با هر ادبیات و واژگان که میلش کشید یا برحسب نوع تربیت و عادت، سخن بگوید؟!
لازم نیست کسی به ضرب و زور و تکلف و تصنع، فاضلانه و ادیبانه سخن بگوید اما «عامیانه» سخن گفتن، هرگز به مفهوم «عوامانه و بیمبالات» سخن گفتن نیست.
یک «رئیسجمهور» باید مراقب ادبیات گفتاری خود باشد. خواه ناخواه، چه موردپسند باشد یا نباشد، نوع گفتار و ادبیات مقامات ارشد یک نظام، به حساب ادبیات و شخصیت یک ملت گذارده میشود، بخشی از تاریخ و هویت یک ملت را شکل میدهد.
اینک اما چه میشود گفت! غمگنانه و بیاغراق باید اعتراف کنیم که هیچگاه در سه دهه استقرار نظام جمهوریاسلامی، تا به این حد که در چهارساله دولت نهم شاهد بودهایم، ادبیات نامناسب و «خلاف شأن» از سوی یک مقام حکومتی در رده رئیسجمهور، به کار گرفته نشده است.
امام(ره) که جای خود را داشت، که حتی برای خطاب به رئیسجمهور آمریکا نیز از تعبیر «آقای کارتر» استفاده میکرد، هیچ یک از سه رئیسجمهور پیشین نیز از دایره «ادبیات شایسته» فراتر نرفتند.
البته شاید به این دلیل ادبیات گفتاری آقای احمدینژاد، به ویژه آنگاه که قصد القای صمیمیت و صراحت و قاطعیت دارد، بیشتر گزنده و نامناسب و «خلاف شأن» جلوه میکند که از نابختیاری، بلافاصله پس از آقای خاتمی به ریاستجمهوری رسیده است که گفتار و کردارش برازنده و شایسته شأن ملت ایران بود و فروتنی و ادب مثالزدنی در برابر کرامت انسان، فارغ از دوری و نزدیکی سیاسی و عقیدتی، حسرت انگیز! اما، صرفنظر از این کنتراست تاریخی و شخصیتی نیز اصل مساله همچنان به قوت خود باقیست.
به آخرین نمونه از ادبیات گفتاری رئیس دولت نهم توجه کنید: «بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود، دولت کارش را شروع کند، یقهشان را میگیریم و سرشان را میچسبانیم به سقف».
این بخشی از سخنان آقای محمود احمدینژاد در مراسم «هماندیشی اساتید بسیجی» در شهر مشهد است. در ادبیات دربار قاجار، بهویژه در دوران سلطان صاحبقران ناصرالدینشاه، از تعبیرهایی همچون: «راحت شود» ـ یعنی با شیوههای خاص همچون نوشاندن «قهوه قجری» و «رگ زدن» سر به نیست یا «پدرسوخته» برای توهین و تحقیر و یا «خیالات میفرمایید» برای بیربط و غیرمنطقی خواندن اظهارنظر دیگران فراوان استفاده میشد.
اما در قرن بیست و یکم در فضای جامعه ایران پس از انقلاب، با داعیه فرهنگی و دینی بودن و با آن همه آموزههای اخلاقی، چگونه میتوان افول تدریجی و تکرارشونده «شأن گفتاری» یک مقام مهم سیاسی را نادیده گرفت؟!
هنوز ماجرای «خس و خاشاک» خواندن بخشی از مردم ایران که به هر دلیل نسبت به سرنوشت انتخابات اعتراض داشتهاند، فراموش نشده است حتی توضیح توجیهگونه دستگاه رئیسجمهوری نیز آبی بر آتش خشم وگلایه مردم نریخت. ماجرای ادبیات نامناسب آقای محمود احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور دولت نهم، بارها در گذشته تکرار شده است.
چه ضرورتی داشت که برای نمایش قاطعیت در برخورد با مسوولان ضعیف یا متخلف در دستگاه دولت، از تعبیرهای کوچه بازاری «پیچاندن گوش» استفاده شود؟! یا در قضیه پردامنه «پروژه نصب و عزل» رحیم مشایی، منتقدان را با صفتهایی از قبیل «حسود» بنوازند؟!
اینک که نمیتوان به آن «حسرت پیشگفته» یعنی منظورکردن «ادبیات گفتاری» به عنوان یکی از معیارهای صلاحیت رئیسجمهور دلخوش کرد، گمان میکنم باید چارهای برای این کاستیفرهنگی که با حیثیت ملی و شأن سیاسی نظام نیز پیوند خورده اندیشیده شود.
پیشنهاد میکنم از این پس سخنرانیها و اظهار نظرهای آقای احمدینژاد بهویژه در اجتماعات مردمی و مجامع رسمی، صرفا از روی نوشته و پس از ویرایش مناسب از سوی مشاوران ذیصلاح ارائه شود تا خدای ناخواسته از روی «سبق لسان» یا به عادت مالوف، چیزی که اندک مغایرتی با «شأن مقام» داشته باشد گفته نشود. این پیشنهاد خیرخواهانه را تنها به این دلیل تقدیم میکنم که فرزندان من و شما در آیندهای نه چندان دور، تاریخ ادبیات این دوره را نیز خواهند خواند.
کیهان: قصه چه بود
«قصه چه بود» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان است که در آن می خوانید: به دست آوردن یک نگاه کلان و دقیق نسبت به آنچه در دو ماه گذشته در صحنه سیاسی ایران رخ داده ضرورتی است که خلأ آن همچنان احساس می شود. به رغم همه بحث ها و گفت وگوهای انجام شده، این سوال همچنان به طور جدی مطرح است که به راستی چه اتفاقی در ایران افتاده، چه کسانی و با کدام اهداف در آن دخیل بوده اند، تا چه حد به اهداف خود رسیده اند و مهم تر از همه اکنون تکلیف چیست؟
موضوعی تا این حد گسترده، لاجرم پیچیده نیز هست و برای تحلیل پدیده های پیچیده بهترین راه تجزیه آنها به عناصر سازنده شان و سپس «بازسازی پدیده» از راه ترکیب مجدد این عناصر است. به این ترتیب می توان فهمید که پدیده مورد نظر اساسا چگونه شکل گرفته و به دنبال برآورده کردن چه اغراضی بوده است.
این اتفاق نظر تحلیلی اکنون وجود دارد انتخابات ریاست جمهوری دهم، در قلب پروژه بی ثبات سازی ایران قرار داشته اما این پروژه محدود به آن نبوده و طیف وسیع تری از «زیرپروژه ها» را در بر می گرفته است. تعبیر دقیق تر این است که بگوییم برای عملی شدن آنچه غربی ها در سر داشتند، انتخابات شرط لازم بود نه شرط کافی و باید پدیده هایی دیگر نیز در کنار آن شکل می گرفت تا پروژه کامل شود.
به عنوان یک نقطه ابتدایی می توان این طور تصور کرد که طراحان پروژه ای که اکنون همه از آن به مثابه یک فتنه برای نظام یاد می کنند -و البته نفس های آخر خود را می کشد- اساس طراحی های خود را بر چند برآورد از فضای سیاسی ایران مبتنی کردند.
برآورد اول این بود که محموداحمدی نژاد حتما انتخابات را خواهد برد. این موضوعی است که اکنون شواهد کافی در تایید آن وجود دارد.
هم سرویس های اطلاعاتی غربی و هم نهادهای افکارسنجی وابسته به آنها از مدت ها پیش می دانستند به دلیل حجم انبوه خدمات احمدی نژاد به توده مردم در ایران و تاکید وی بر پیروی از رهبر انقلاب که مقتدای محبوب مردم است ،لااقل در کوتاه مدت هیچ چهره سیاسی نیست که سرمایه اجتماعی کافی برای مقابله با او را داشته باشد.
برآورد دوم این بود که احمدی نژاد به دلیل مجموعه روحیاتی که در این مدت از خود نشان داده، دشمنانی بسیار جدی و عمیقا کینه توز دارد که حاضرند برای جلوگیری از تکرار دولت او هر هزینه ای را بپردازند.
اگر بخواهیم روشن تر سخن بگوییم حوادث سیاسی 4 سال گذشته غربی ها را به این نتیجه اشتباه رساند که یک شکاف عمیق درون جامعه سیاسی ایران بوجود آمده که انتخابات دهم می تواند آن را آشکار کرده و بدل به نزاعی خونین نماید.
تصور غربی ها این بود که احمدی نژاد برای دشمنانش چنان نامطلوب است که برای به زیر کشیدن او، ملاحظه هیچ چیز از جمله «اصل نظام» را نخواهند کرد.
برآورد سوم این بودکه اصلاح طلبان -نیروهای سیاسی مطلوب غرب در ایران- اگرچه نمی توانند انتخابات را ببرند ولی این امکان را دارند که تعداد قابل توجهی از مردم را پای صندوق های رای بیاورند و سپس با طرح بحث تقلب بخشی از آنها را به خیابان بکشانند.
اصلاح طلبان خود نیز در چند روز منتهی به 22 خرداد به این نتیجه رسیده بودند که سرمایه اجتماعی آنها برای پیروزی بر احمدی نژاد کفایت نمی کند اما می توان با به خیابان آوردن بخشی از مردم به اعتبار نظام صدمه زد و شاید هم از آن امتیازهای بزرگ گرفت.
برآورد چهارم این بود که پروژه «شبکه سازی از ناراضیان» که طی 5 سال گذشته با اسم مستعار «اجتماعی سازی اصلاحات» از سوی احزابی مانند حزب مشارکت و سازمان مجاهدین اجرا می شد اکنون به مرحله بلوغ رسیده و توانسته تعدادی قابل توجه از افراد هماهنگ و آموزش دیده را که بتوانند در کف خیابان نقش «اپوزیسیون حرفه ای» و «سازمان آشوب» را ایفا کنند، تربیت کرده و پای کار بیاورد.
اکنون روشن است که تحلیلگران غربی تصور می کردند این شبکه چنان وسیع و نیرومند است که می تواند فشار اجتماعی جدی به نظام وارد بیاورد. برآورد پنجم هم این بود که این برای غرب آخرین فرصت است.
خصوصا امریکایی ها و صهیونیست ها دریافته بودند که اگر نتوانند در روند حرکت ایران نوعی توقف یا حداقل «مکث» به وجود بیاورند آنگاه ناچار به کنار آمدن با پدیده هایی بسیار مهیب خواهند بود که هسته ای شدن ایران و تثبیت برتری آن در منطقه فقط بخشی از آن است.
از این برآوردها چه نتیجه ای باید می گرفتند؟ نتیجه ای که به وضوح می شد از این توهم گرفت و گرفتند این بود که این انتخابات همانقدر که یک تهدید است فرصتی بزرگ هم هست.
تهدید است از آن رو که نظام ایران مجددا پشتوانه مردمی خود را به رخ جهان خواهد کشید و دولتی سازش ناپذیر که این بار از حمایت بی نظیرمردم هم برخوردار است بر سر کار می آید که طبعا از موضع بسیار بالاتری نسبت به گذشته با غرب رویارو خواهد شد و فرصت هم هست به این دلیل که با تکیه بر برخی ابزارها می توان از آن برای «اعتماد زدایی از مردم ایران در داخل کشور و مشروعیت زدایی از دولت در خارج از ایران» بهره برد و راه را برای وارد کردن ضربه های اساسی تر به جمهوری اسلامی در آینده هموار ساخت.
3 ابزار بسیار کلیدی به غرب برای اجرای پروژه خود که می توان آن را گونه ای از کودتای مخملی خواند کمک کرد.
1- توهمات موسوی در این باره که یقین کرده بود یا انتخابات را می برد یا اگر نبرد حتما تقلب شده است. ویژگی های روانشناختی موسوی مانند «لجاجت» و «تاثیرپذیری» نقشی مهم در این میان ایفا کرد، نقشی که خاتمی با اخلاق و روحیات مخصوص خود نمی توانست ایفا کند و شاید هم به همین دلیل در میانه راه کنار گذاشته شد. نگاه غربی ها -که به روشنی در تحلیل های بعد از انتخابات خود از آن سخن گفته اند- این بود که موسوی بالای 10 میلیون رای دارد پس به خیابان آوردن چند هزار نفر از آنها - فقط چند هزار نفر نه بیشتر- لااقل تا زمانی که برای همه روشن شود ادعای تقلب بی ربط بوده نباید کار دشواری باشد.
2- ابزار دوم که مدت ها قبل آن را ایجاد کرده بودند سامانه های رسانه ای مانند بی بی سی فارسی و پایگاه هایی مانند توئیتر، فیس بوک و امثال آنها بود. امریکایی ها چنانکه آشکارا گفته اند بر این باور بودند که این سامانه ها خلأ«روحیه» و «ارتباطات» و «آموزش» را برای کسانی که انگیزه به خیابان آمدن دارند پر خواهد کرد. تجربه استفاده از رسانه ها در نمونه های قبلی کودتای مخملی غربی ها را به این طمع انداخت که آن الگو در ایران هم جواب خواهد داد.
3- ابزار سوم هم این بود که غربی ها می دانستند شاید برای نخستین بار بخشی از جامعه سیاسی ایران و حتی برخی نهادهای درون حاکمیت انگیزه خواهند داشت که به آشوب ها و اعتراضات دامن بزنند و هر چه می توانند به آنها کمک کنند.
در اختیار بودن این 3 ابزار، منجر به یک هدف گذاری بسیار پرهزینه برای غرب شد. غربی ها که اولا توان دوستانشان در ایران را بسیار بالا و ثانیا عمق بحران را بی اندازه وسیع تصور کرده بودند رودربایستی های دیپلماتیک را کنار گذاشتند، شبکه های تروریستی و جاسوسی بسیار مخفی خود در تهران را هم پای کار آوردند و بی توجه به اینکه امکانات آنها چقدر با اهدافشان سازگار است و توانایی های نظام جمهوری اسلامی چیست، تصور کردند که باید به اعتراضات خیابانی عمق بخشید چرا که در این صورت به تعبیر یکی از نویسندگان روزنامه وال استریت ژورنال «نظام ایران یا مجبور می شود کوتاه بیاید یا اینکه سقوط خواهد کرد»!
به نظر می رسد مجموعه آنچه درهفته های گذشته دیده ایم در قالب این تئوری که شواهد فراوانی آن را تایید می کند قابل تبیین است. برآوردهایی نادرست به هدف گذاری هایی نادرست تر انجامید و ابزارهایی بسیار ضعیف برای اجرای آنها به کار گرفته شد. نتیجه ناکامی و سرخوردگی است که اکنون می بینیم.
این نوشته فرصتی برای عمق بخشیدن به این تحلیل ندارد. همینطور مجالی نیست که توضیح داده شود استراتژی مقابله توسط نظام چگونه شکل گرفت. فقط در حد اشاره باید گفت که غربی ها و عوامل داخلی آنها وزن 3 عامل در سیستم کنترل بحران جمهوری اسلامی را مثل همیشه اشتباه محاسبه کرده بودند.
1- اشتباه در محاسبه «توان برخورد» نظام با خشونت های خیابانی
2- اشتباه در محاسبه «توان نظام در متقاعد کردن مردم» دراین باره که تقلبی رخ نداده است
3- اشتباه در محاسبه توان نظام برای کنار زدن لایه های ظاهری و «کشف» حقیقت آنچه رخ داده است. گذشت زمان این امکان را برای ما فراهم خواهد کرد که ابعاد این اشتباه محاسبه ها را با دقت بیشتر تحلیل کنیم. آن وقت می توان گفت که تکلیف چیست.
جمهوری اسلامی: کارگاه حذف و دفع !
«کارگاه حذف و دفع !» عنوان سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن می خوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
هرچند نقطه نظرهای مختلفی درباره دادگاه متهمان حوادث بعد از انتخابات که اولین جلسه آن روز شنبه برگزار شد ابراز می شود لکن از آنجا که دستگاه قضائی کشور یک دستگاه قانونی است و مسئولیت هائی دارد و طبعا مسئولان آن باید پاسخگو باشند فارغ از نقطه نظرهای ابراز شده از ورود به این ماجرا خودداری می کنیم و به بهره برداری هائی که از این دادگاه و از وقایع این روزها می شود می پردازیم.
یکی با اشاره به آنچه در دادگاه مطرح شده می نویسد : اسناد خیانت فلانکس و فلانکس فاش شد.
آن دیگری می گوید : حالا که این اعترافات را داریم افراد اصلی را محاکمه کنید.
سومی می گوید : دیگر جای درنگ نیست به سراغ سران بروید و آنها را به دادگاه بکشانید زیرا آنها مفسد فی الارض هستند.
روی دیگر این سکه که در « کارگاه حذف و دفع » ضرب شده اینست که آن دیگری می گوید : « بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود دولت کارش را شروع کند یقه شان را می گیریم و سرشان را می چسبانیم به سقف».
این اظهارات و نگاشته ها همگی بر یک تحلیل متکی هستند که در همان «کارگاه حذف و دفع » طراحی می شوند و سپس به عرصه رسانه ها راه می یابند. تحلیل اینست که همه کسانی که در برابر یک کاندیدای خاص قرار داشتند و به او رای نداده اند باید طرد شوند و سران آنها باید حذف شوند.
این تحلیل یکبار در قالب «باید محاکمه شوند» ظاهر می شود یکجا در شمایل «مفسد فی الارض» نمود پیدا می کند و یکبار نیز وعده داده می شود «یقه شان را می گیریم و سرشان را می چسبانیم به سقف» !
در مقابل این تحلیل نگاه دیگری قرار دارد که می گوید : دوست را در جای دشمن و دشمن را در جای دوست ننشانید. اینطور نباشد که هر کس را به خاطر یک خطا دشمن تلقی کنیم . همه باید با برادری و وحدت در کنار همدیگر باشیم و به کشور خدمت کنیم.
تحلیل دوم بر طرز فکر و گرایش « جاذبه » متکی است و تلاش می کند افرادی را که اعتراض دارند مجاب کند و جذب نماید.
هیچ انسان عاقل و منصفی در ترجیح دادن تحلیل دوم حتی لحظه ای تردید نمی کند و درنگ را در عمل به آن بهیچوجه جایز نمی داند. با اینحال آن دسته از افرادی که تحلیل دوم را بر نمی تابند و بر تحلیل اول یعنی « حذف و دفع » تکیه می کنند چه توجیهی می توانند داشته باشند.
آیا به سابقون در انقلاب و بازوان امام خمینی به جرم اعتراض به بعضی وقایع باید برچسب مفسد فی الارض زده شود آیا قرار است افرادی که دارای سوابق درخشان خدمت به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و کشور و مردم هستند به جرم اعلام نارضایتی محاکمه شوند بسیار خوب کارگاه «حذف و دفع» کار خود را بکند و یقه این بزرگان را بگیرد و سرشان را به سقف بکوبد و کسانی را که نه سابقه ای در انقلاب دارند و نه نقشی در شکل گیری نظام جمهوری اسلامی دارند و نه امام را می شناسند و نه امام آنها را می شناخت همه کاره کشور کنند تا معلوم شود در آنصورت کشور به کجا می رود!
تحلیل اول روح اسلام و اصل تفرق قدرت در قانون اساسی را نفی می کند و نسخه ای برای رسیدن به تندترین انحصارطلبی می پیچد. آیا با چنین نسخه ای می توان کشور را اداره کرد آیا روح نظام جمهوری اسلامی که قرار است نظام مردمی باشد و با عمل خود انحطاط رژیم ستم شاهی را به رخ بکشد همین است !
کسانی که به راحتی انگ مفسد فی الارض به مخالفان خود می زنند آیا اصولا با مفهوم فقهی مفسد فی الارض آشنائی دارند اینان آیا برای این سئوال پاسخی دارند که کسانی که با افکار و عملکرد انقلابی و خدمات خود ایران را از فساد طاغوت پاک کرده اند و از بانیان استقرار نظام جمهوری اسلامی محسوب می شوند چگونه می توانند به صرف اعتراض به بعضی رویدادها مفسد فی الارض باشند دارند! کدام سند بر این ادعا دلالت دارد کدام سند خیانت این افراد را به اثبات می رساند آیا نام ادعاهای متکی بر تخیل این و آن را می توان سند نامید !
این تحلیل در تضاد آشکار با تحلیل دوم قرار دارد. تحلیل دوم بر همان اسلامی متکی است که شهید مظلوم آیت الله بهشتی معرف آن بود اسلام خط امام و اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله اسلامی که می گوید: «جاذبه درحد اعلا و دافعه در حد ضرورت از ویژگی های خط امام است».
راستی ما با محصولاتی که هر روز از « کارگاه حذف و دفع » بیرون می آید رهسپار کجا هستیم تا چه وقت قرار است نیروهای سابقه دار و شناخته شده و خدوم را یکی پس از دیگری کنار بگذاریم این ریزش ها تا چه وقت باید ادامه داشته باشد تا چه وقت باید به جوانانی که حرف دارند انگ ضد انقلابی بزنیم چرا برای رشد رویش ها که اساس کار نظام جمهوری اسلامی است تلاش نمی کنیم و زبان های تهمت پراکن و پردافعه را مهار نمی کنیم چرا به راه جذب که راه صحیح است و تحلیل دوم بر آن متکی است نمی رویم آیا به این واقعیت تلخ اندیشیده ایم که بدون همراهی نخبگان نمی توان کشور را به درستی اداره کرد تحلیل اول تحلیل نخبه کشی است آیا وقت آن نرسیده است که کارگاه حذف و دفع را نیز مثل بازداشتگاه شرم آور کهریزک تعطیل کنیم !
دنیای اقتصاد: وکیل آشتیناپذیر سپردهگذاران باشید
«وکیل آشتیناپذیر سپردهگذاران باشید» عنوان سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد به قلم محمدصادق جنانصفت است که در آن می خوانید:
نظام بانکی ایران، مصائب بزرگ و شوربختیهای پرشماری را تجربه کرده است و روزگار امروز آن اصلا خوش و خوب نیست.
تازهترین دردی که بانکهای کشور را آزار میدهد و یک زنگخطر جدی است، خبر ترسناکی است که حسن سبحانی، از کارشناسان اقتصادی و از اعضای بانفوذ مجلس قانونگذاری دورههای گذشته، گفته است: «در اثر سیاستهای نادرست سالهای گذشته، قدر مطلق سپردههای مردم در بانکها کاهش یافته و این مساله موجب شده است، پمپاژ نقدینگی به اقتصاد داخلی صورت گیرد.»
پیش از این، اکبر کمیجانی از معاونان اسبق بانک مرکزی و یکی از ورزیدهترین اقتصاددانان ایرانی نیز تاکید کرده بود که نظام بانکی از مسیر درست خارج شده است.
شاید این هشدارها و تحلیلها موجب تحرک بیشتر بانک مرکزی شده که خواستار برگرداندن ریل قطار بانکداری به مسیری است که در آن خواستار ممنوعیت نقش نهادها و شخصیتهای غیربانکی و سیاسی در خرج کردن منابع بانکها شده است. روز گذشته بانک مرکزی بخشنامهای صادر کرده و خواستار اجتناب مقامهای غیربانکی در مسائل پولی و بانکی شده است.
در این بخشنامه آمده است: «به نحو مقتضی به کلیه مدیران امور استانها یادآوری شود هرگونه تصمیم درباره نحوه مصرف منابع و مصارف به عهده آنها است و تلاش کنند که مقامهای غیربانکی از مداخله در مسائل پولی و بانکی کشور که امری کاملا تخصصی بوده و قانونگذار آن را بر عهده بانک مرکزی واگذار کرده است، جلوگیری کنند.»
در این بخشنامه تاکید شده است که «بانکها وکیل سپردهگذاران هستند». در حالی این بخشنامه صادر شده است که همین دیروز یک مقام وزارت کار و امور اجتماعی گفته است: «50درصد از منابع 3 بانک دولتی قرار است به طرحهای زودبازده اختصاص یابد.» کنار هم قرار دادن این 3 خبر نشان میدهد که نظام بانکی با چه مشکلات بنیادین و بزرگی مواجه است.
واقعیت تلخ و گزنده در فرآیند فعالیت بانکهای ایرانی به ویژه بانکهای دولتی این است که شهروندان بیپناه ایرانی که از سر ناگزیری پساندازهای کوچک و بزرگ خود را به بانکها سپردهاند، بیشترین زیان را دیدهاند.
کدام خرد اقتصادی حکم میکند، در حالی که نرخ تورم پارسال 25درصد بوده است یک شهروند بیچاره ایرانی دسترنج خود را با نرخ 12درصد به بانکها بدهد.
امید است بانک مرکزی به عنوان وکیل میلیونها سپردهگذار بانکی این بار از مرحله حرف عبور کرده و به صورت واقعی و کوشا در برابر دخالتهای سیاستمداران ایستادگی کرده و نقش یک وکیل سرسخت و آشتیناپذیر را به خوبی ایفا کند.
سرمایه: اتهام شورای نگهبان براساس کیفرخواست
«اتهام شورای نگهبان براساس کیفرخواست» عنوان نگاه روزنامه سرمایه به قلم نسرین تخیری است که در آن می خوانید:
در کیفرخواستی که نماینده دادستان تهران علیه متهمان پرونده اعتراضات انتخاباتی قرائت کرد، تاکید شده بود متهمان از سال ها پیش برای ایجاد زمینه های این به اصطلاح انقلاب مخملی زمینه چینی کرده اند.
یعنی حتی وقتی خود بر مسند قدرت نشسته بودند با بنیادهای خارجی «دشمن» ایران رابطه داشتند تا علیه نظامی که خود عضو آن بودند ساختارشکنی کنند؟ اما نکته عجیب تر از این در کیفرخواست آن بود که همه مقامات امنیتی و اطلاعاتی و... از سال گذشته از طریق اطلاعات جاسوس دستگیر شده ای که دادستان از او نامی نبرد می دانستند که متهمان کنونی خود را آماده انقلاب مخملی کرده اند و با آنکه معلوم نبود نامزد آنها کیست از او حمایت و برای انقلاب مخملی بسترسازی می کردند.
همه این اطلاعات بنابر ادعای ارائه شده توسط نماینده دادستان از مدت ها پیش وجود داشته و مقامات امنیتی از تمام آنها اطلاع داشتند ولی هنگام تایید نامزدهای ریاست جمهوری توسط شورای نگهبان که برای تایید نامزدها مو را از ماست می کشد مورد نظر قرار نگرفته و نامزد طرفدار غرب و در پی براندازی نرم به ادعای این کیفر خواست مورد تایید شورای نگهبان قرار گرفته و وارد رقابت های انتخاباتی شده است.
آیا شورای نگهبان نباید مطابق کیفرخواست ادعایی پاسخگوی قصور و تقصیر خویش باشد که چنین هزینه سنگین سیاسی، روانی و مالی را به مردم و نظام تحمیل کرده است؟
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: