در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دخترکم نمیدانست من از چی این کتاب و شعر خوشم آمده که چنین بهوجد آمدهام. نیمکت کتابفروشی جای خوبی بود که روی آن بنشینم و برای دخترم تعریف کنم که وقتی بچه بودم، این شعر یکی از بهترین اشعاری بود که میتوانست لحظات شادی را برایم به وجود بیاورد، به او گفتم که من با ریتم تند این شعر دور باغچه میدویدم و آن را با صدای بلند میخواندم و هر چه ریتم شعر تندتر میشد، سرعت من هم بیشتر میشد، بعدها این شعر تبدیل شد به شعر مسابقه دوومیدانی بچههای محل که از این سر کوچه تا آن سر کوچه با هم مسابقه میدادند... من با اشتیاق از این شعر و بقیه شعرهای کتاب میگفتم که برای من و همسن و سالهای من دنیایی پر از خاطره بود، اما دختر من متوجه نمیشد که چرا باید یک شعر که به گفته او دهاتی هم بود، اینقدر مرا ذوق زده کند.
نوستالژی و خاطره بازی مخصوص شهرنشینانی است که با دنیای کودکی خود فاصله زیادی گرفتهاند اما کودکان امروز که در کلانشهری مانند تهران زندگی میکنند آینده خود را از هماکنون میتوانند تصور کنند.
همانطور که روی نیمکت نشستهام آخرین شعر کتاب را میخوانم: «تو که مهتاب بشی بر من بتابی...» به اطراف نگاه میکنم دخترم کنار قفسه لوازمالتحریری ایستاده است که لوازمش با مارک خارجی او را وسوسه میکند تا چند تایی از آنها را بخرد. من میمانم و خاطره این شعر خوب: «خره خراطی میکرد... اسبه عصاری میکرد... شتره نمدمالی میکرد.» من میمانم و این پرسش که فردا ما با این کودکان بیخاطره چه باید بکنیم؟ آیا آنها میتوانند برای ما تکیهگاههای خوبی باشند؟
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد