خاطرات خبرنگار جنایی

پایان تلخ

سال 1368 بود. در اداره آگاهی با پرونده کشف جسد مرد جوانی به نام محمود روبه‌رو شدم که به ضرب 2 گلوله به قتل رسیده بود. جسد محمود داخل کانال ضلع شرقی اتوبانی در غرب تهران کـشف گردید. وقتی جسد محمود کشف شد حدود 2 روز از زمان مرگ او می‌گذشت. با کشف جـسـد مـحمود، کارآگاهان شعبه جنایی اداره آگاهی ، تحقیقات گسترده‌ای را برای شناسایی قاتل انجام دادند. تلاش آنها بیشتر از 2 هفته به طول انجامید، آنچه که در پی می‌خوانید برگی از پرونده قتل محمود است.
کد خبر: ۲۶۳۸۱۸

اوایل آبان سال 1368 به کارآگاهان شعبه ویژه جنایی اطلاع داده می‌شود که جسد مرد 29 ساله‌ای به نام محمود در کانال آبی در حاشیه یکی از اتوبان‌های غرب تهران کشف شده است. مرد جوان به ضرب 2 گلوله که به قلب و گلویش اصابت کرده به قتل رسیده بود. گزار‌ش‌های اولیه کلانتری و همچنین اداره تشخیص هویت حکایت از آن داشت که 2 عدد پوکه در مجاورت جسد به دست آمده که طبق نظریه کارشناسان اداره تشخیص هویت این 2‌عـدد پـوکـه تـغـذیـه بـه وسـیـلـه مـسـلـسـل کـالیبر9‌میلی‌متری و سلاح‌های کمری نیمه اتوماتیک از همین کالیبر بوده و آثار سوزن موجود روی هر دو پوکه حکایت از آن داشت که هر دو پوکه از یک اسلحه خارج شده است.

همچنین گزارش پزشکی قانونی حکایت از آن داشـت کـه حـداقـل 2 روز از زمـان وقوع مرگ می‌گذرد. ضمن این که نحوه قتل نشان می‌داد که قاتل کینه شدیدی نسبت به مقتول داشته که پس از بستن دست‌های او در کمال قساوت و بی‌رحمی وی را به قتل رسانده است. کبودی‌های متعدد در ناحیه پشت و کمر و بازوها و ران‌ها و ساییدگی‌گونه و پاها معلوم می‌کرد که قبل از اصابت گلوله مقتول مورد ضرب و جرح قرار گرفته و پاهای مقتول قبل از مرگ شکسته است. وجود کیف پول مقتول در جیب، ساعت و انگشتر طلا در دستش نشان می‌داد که انگیزه جنایت قطعا سرقت نبوده است.

کارآگاهان برای یافتن ردی از قاتل یا قاتلان تحقیقات خود را ابتدا از خانواده مقتول آغاز کردند. محمود از اهالی یکی از شهرهای غرب کشور بود که به تنهایی زندگی می‌کرد. او آپارتمانی در کرج کرایه کرده بود و شاغل در یک شرکت خصوصی بود.

محمود به غیر از یک عمه پیر کسی را در تهران نداشت و تمام خانواده‌اش در شهرستان بودند. بنا به اظهارات پدر و مادرش، محمود هر 3 یا 4 ماه چند روز به شهرستان نزد آنها می‌رفت و آنها هیچ اطلاعی از دوستان و رفقای او نداشتند و از جزئیات زندگی او هم اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند.

عمه 74 ساله مقتول به نام اشرف هم به کارآگاهان گفت: آخرین بار 2 هفته پیش بود که محمود را دیدم. او آمد و از من مقداری پول قرض گرفت، گفت: می‌خواهم به سفر بروم. آن روز محمود خیلی سرحال و خوشحال بود.

پیرزن ادامه داد: محمود جوان خوشگذرانی بود. خـیـلـی بـه خـودش مـی‌رسـیـد و هر وقت از او مـی‌خـواسـتـم زن بـگـیـرد بـا خـنـده مـی‌گـفت زن می‌خواهم چه کار؟ این‌طوری خیلی بهتره عمه جان. من خوشم و وقتی وقتش شد زنم را می‌آورم تا ببینی.

کـارآگاهان در ادامه تحقیقات خود به سراغ هـمـکـاران مـحمود رفتند. همکاران او در مورد شخصیت وی به کارآگاهان گفتند: محمود مرد خوشگذرانی بود که هر چه درآمد داشت، خرج خودش می‌کرد. اصلا پابند مسائل اخلاقی نبود. در طول روز و سرکار با افراد مختلفی به خصوص زنان دقایق زیادی صحبت می‌کرد.

در میان همکاران محمود، شخصی به نام جواد که از دیگران به او نزدیک‌تر بود، گفت: متاسفانه محمود اصـلا بـه مـسـائل اخلاقی اعتقاد نداشت. خیلی خوشگذران بود و معتقد بود که باید خوش بود و خوش زندگی کرد. با زنان زیادی رفت و آمد داشت و جالب این بود که به همه آنها قول ازدواج می‌داد.

جواد افزود: آخرین باری که او را دیدم به دنبال یک تماس تلفنی سراسیمه مرخصی گرفت و از اداره خارج شد. آن روز آن تماس تلفنی بدجوری محمود را تحت تاثیر قرار داد و او را برآشفت. هرچه هم پرسیدم کجا می‌روی گفت برمی‌گردم.

جواد ادامه داد: این اواخر محمود با زنی که خودش را مهین معرفی می‌کرد خیلی تماس داشت. آن روز هم فکر می‌کنم همین زن با او تماس گرفت. چرا که خودم گوشی را برداشتم. آن خانم‌‌‌از‌‌من خواست گوشی را به محمود بدهم. من هم همین کار را کردم. کلماتی بین آنها رد و بدل شد که البته بیشتر محمود شنونده بود. بعد هم همان طور که عرض کردم سراسیمه و با عجله از اداره خارج شد و از آن تاریخ به بعد دیگر او را ندیدم و در واقع او ناپدید شد.

جواد در مورد مهین گفت: من هرگز این زن را ندیدم. فقط چند بار که تماس گرفت، خودش را معرفی کرد و خواست با محمود صحبت کند. متوجه رفت و آمد وی با محمود شدم. متاسفانه محمود هم در مورد مهین چیز زیادی به من نگفت. فقط یک بار در صحبت‌هایش گفت که مهین بسیار زیبا است و شوهرش می‌خواهد او را طلاق دهد و او هم برای جدایی او لحظه‌شماری می‌کند.

جــواد یــادآور شــد کـه مـهـیـن بـیـشـتـر اوقـات بعدازظهرها تماس می‌گرفت. کارآگاهان به دنبال اظهارات جواد تحقیقات خود را برای شناسایی مهین آغاز کردند. آنها در یک جستجوی گسترده و بررسی‌های دقیق بالاخره موفق شدند شماره ‌تلفن مهین را در میان دستنوشته‌‌های محمود روی میز کارش پیدا کنند. ضمن این‌که در بررسی از خانه او چند آدرس را به دست آوردند.

کارآگاهان در ادامه تحقیقات خود بالاخره از روی شماره تلفن مهین آدرس او را شناسایی و زن جوان را به نام نوشین بازداشت و تحت بازجویی قرار دادند. نوشین که سخت برآشفته و نگران به نظر می‌رسید به کارآگاهان گفت شما مرا اشتباه گرفتید. اسم من نوشین است و اصلا محمود را نمی‌شناسم. او عنوان نمود که نه محمود را دیده و نه با او تماس تلفنی داشته است.

وی به کارآگاهان گفت که من همسر و 2 فرزند دارم و در کنار آنها خوشبخت هستم و در مورد شخصی که شما می‌گویید هیچ اطلاعی ندارم و اصلا او را نمی‌شناسم.

آشفتگی نوشین و ترس بیش از حد او، ظن کارآگاهان را نسبت به وی برانگیخت. در این میان شوهر 47 ساله‌اش که بسیار عصبی به نظر می‌رسید بـه کـارآگـاهان گفت ما این شخص را که شما می‌گویید اصلا نمی‌شناسیم و قطعا همسرم هم هیچ ارتباطی با او نداشته است.

کـارآگاهان که شدیدا به نوشین مظنون شده بودند، صدای او را ضبط و در اختیار جوادهمکار مقتول قرار دادند. جواد با شنیدن صدای نوشین، به صراحت اعلام کرد، کسی که با محمود تماس داشت، صدایش کاملا شبیه صدای این زن است.

وی با قاطعیت گفت: شک ندارم که این صدا بود که دائم و به صورت طولانی با محمود صحبت می‌کرد. به خصوص تکیه کلامش که دائم تکرار می‌کرد مرسی.

کارآگاهان برای گشودن حقیقت، دامنه بازجویی را از نوشین تنگ‌تر کردند. در این میان اصرار شوهر وی به نام جلال ظن کارآگاهان را نیز نسبت به وی برانگیخت. آنها با نیابت قضایی خانه آنها را تحت بازرسی قرار دادند و در آنجا بود که پرده از راز قتل خانه محمودکنار رفت.

در بازرسی از خانه جلال، ماموران موفق به کشف اسلحه‌ای که محمود با آن به قتل رسیده بود شدند. این اسلحه کمری کالیبر 9 از داخل کولر در پشت بام در حالی که به دقت بسته‌بندی شده بود کشف گردید. با کشف اسلحه و دیگر دلایل و اسنادی که وجود داشت برای جلال و همسرش مهین یا نوشین راهی جز اعتراف باقی نماند.

آشفتگی نوشین و ترس بیش از حد او، ظن کارآگاهان را نسبت به وی برانگیخت. در این میان شوهر 47 ساله‌اش که بسیار عصبی به نظر می‌رسید بـه کـارآگـاهان گفت ما این شخص را که شما می‌گویید اصلا نمی‌شناسیم و قطعا همسرم هم هیچ ارتباطی با او نداشته است

مهین یا نوشین در قسمتی از اعترافات خود گفت: قبلا محمود با ما همسایه بود و از آن به بعد با شوهرم رفت و آمد داشت. تا این که بین من و جلال اختلاف به وجود آمد که هر روز عمیق‌تر می‌شد و تا آنجا پیش رفت که تصمیم به جدایی گرفتیم. در این میان محمود که هر از چند گاهی سری به ما می‌زد درصدد وساطت برآمد و از آن به بعد بود که نسبت به من ابراز علاقه کرد. در واقع او به بهانه وساطت بین من و شوهرم نگاه حرام به من داشت. او با صحبت‌های شیرین مرا فریب داد و به من قول داد که به محض جدایی از جلال مرا به عقد خود درمی‌آورد. از آنجا که من هم روی برگشتن به خانه پدرم را نداشتم فریب حرف‌هایش را خوردم و به تلفن‌های وقت و بی‌وقت او که اوایل به بهانه آشتی میان ما بود جواب می‌دادم.

مهین افزود: رفته رفته نسبت به او احساس علاقه کردم. چندبار با هم بیرون رفتیم‌ و منتظر روز دادگاه و جدایی من از جلال بودیم. که یک روز صبح جلال که نمی‌دانم از کجا به ارتباط ما پی برده بود، سرکار نرفت و خانه ماند. او بچه‌ها را به خانه همسایه فرستاد و بعد چاقویی را زیر گلویم گذاشت و گفت به جرم خیانت می‌خواهم بکشمت و به شدت مرا تهدید کرد. بعد هم گفت چند وقت است با محمود رابطه داری؟ نمی‌توانستم دروغ بگویم. جلال هیچ وقت بی‌خود تهدید نمی‌کرد. آنچه که اتفاق افتاده بود را برایش تعریف کردم. از او خواستم مرا ببخشد. به پایش افتادم و گفتم فریب خوردم. قسم خوردم که جبران کنم. جلال از من خواست با محمود تماس بگیرم و بگویم جلال کتکم زده و خواسته تا غروب که برمی‌گردد خانه را ترک کنم و دیگر اینجا نباشم. جلال گفت به محمود بگو بیا مرا به خانه خودش ببرد تا دادگاه تکلیفان را روشن کند. جلال گفت اگر کلامی غیر از اینها بگویم مرا خواهد کشت. او از من خواست تلفنی با محمود دائم گریه و ناله کنم. من هم عین خواسته‌های او را انجام دادم. و از محمود کمک خواستم. به او اصرار کردم مرا نجات دهد و به سراغم بیاید. محمود هم همین کار را کرد. اما وقتی قدم به داخل خانه گذاشت، جلال او را غافلگیر کرد. آن روز یکی از رفقایش را که تا به حال ندیده بودم هم همراهش بود. آنها دست‌های محمود و دهانش را بستند. البته قبل از این کار از او اعتراف گرفتند. بعد هم او را داخل ماشین انداختند و بردند. شب که جلال برگشت گفت او را تحویل قانون دادند. من هم دیگر جرات نکردم راجع به محمود سوال کنم تا این که ...

با اعتراف مهین یا نوشین جلال نیز لب به اعتراف گشود. او در قسمتی از اعترافات خود گـفـت: مـحـمـود بـه من خیانت کرد و مستحق مجازات بود. او می‌باید به سزای خیانت خود می‌رسید. من و دوستم اردشیر آن روز او را به نقطه‌ای خلوت در اتوبان بردیم و در آنجا وی را به قتل رساندیم. او می‌باید می‌مرد. این حق آدم خیانتکار است.

بـا اعـترافات جلال کارآگاهان اردشیر را نیز دستگیر کردند. وی نیز پس از دستگیری و در همان مراحل اولیه بازجویی به همدستی با جلال در قتل محمود اعتراف کرد، اما خاطرنشان کرد که قرار نبود محمود به قتل برسد. بلکه جلال گفته بود که فقط می‌خواهد محمود را تنبیه کند. اردشیر اظهار داشت که جلال مرتکب جنایت شد. او فقط نظاره‌گر بود.

حمید موفق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها