آیا دکتر هارولد قاتل است ــ‌ این ماجرا؛

دکتر سزار متهم می‌کند

نویسنده: اریک امبلر مترجم: سهراب برازش قسمت پایانی
کد خبر: ۲۶۰۵۶۸

خلاصه قسمت اول:

مرکر ــ دستیار عالی‌رتبه پلیس اسکاتلندیارد، با دیدن کارتی که گروهبان فلکر مقابلش می‌گذارد ناخشنود می‌‌شود؛ کارتی معمولی که رویش نوشته شده: دکتر جان سزار پلیس سابق پراگ. دکتر جان سزار پناهنده‌ای اهل پراگ است که به خدمت پلیس انگلیس درآمده. او با توصیه‌نامه‌ای از سر هربرت که آدم بانفوذی در وزارت کشور است، برای همکاری در روشن شدن پروند‌ه‌ای نزد مرکر می‌رود. تاکید دکتر سزار برای بررسی مجدد پرونده از نظر مرکر بی‌مورد است، چرا که مرکر بر این عقیده است که پرونده نقصی ندارد و همه چیزش روشن شده و متهم پرونده برای تحویل به دادگاه آماده است. این پرونده مربوط می‌شود به قتل مردی به نام توماس مدلی. طبق تحقیقات مرکر و همکارانش پسر مدلی، هارولد، دانشجوی پزشکی که در حال گذراندن طرحش در یک کلینیک است متهم به مسموم کردن اوست. توماس دختری به نام ژانت هم دارد. هلنا همسر دومش که حدود 20 سال از او جوان‌تر بوده زنی هنرمند و نقاش است. نهایتا مرکر مجبور می‌شود به ادعای سزار مبنی بر این‌که قاتل شخص دیگری غیر از هارولد است رسیدگی کند. دکتر سزار مدعی است که با وجود دسترسی هارولد به آرسنیک در کلینیک ــ که طبق نظر پزشک ، توماس مدلی با آن مسموم شده ــ‌ او نمی‌تواند قاتل باشد. پایان داستان را در این شماره می‌خوانیم.

مرکر با دستپاچگی گفت: بله، هارولد این امکان را داشته که مقدار زیادی آرسنیک تهیه کند. لبخند محو و ملایمی روی لب‌های دکتر سزار پدیدار شد. گفت: اگر ممکن است لحظه‌ای به من توجه کنید...

مرکر بنا به دلیلی که نمی‌توانست توضیح دهد ناگهان حس کرد دارد اعتماد به نفسش را از دست می‌دهد. حس کرد موضعش در مقام پلیس ارشد اسکاتلندیارد در حال تضعیف است. بعد به خودش مسلط شد. با خود فکر کرد پرونده بروک ــ پارک به صورتی کاملا روشن در دست اوست، پس نگرانی‌اش بی‌مورد است. بنابراین گفت: بفرمایید می‌شنوم. دکتر سزار در حالی‌که به طرز پرمعنایی انگشتش را تکان می‌داد، گفت: بسیار خوب. عرض می‌کنم. در نتیجه کالبدشکافی گفته شده که آثار سم در کبد، کلیه‌ها و طحال مشاهده شده، درست است؟ مرکر با تاکید گفت: 107 میلی‌گرم که بسیار بیشتر از دوز کشنده آن است.

دکتر سزار با چشمانی پرامید گفت: بله، بسیار بیشتر. آیا کشف مقدار زیادی آرسنیک در کلیه‌ها پدیده عجیبی نیست؟

ــ نه. چرا باید عجیب باشد؟

ــ فعلا این قضیه را کنار بگذاریم. فکر نمی‌کنید لازم بـوده کـه در این کالبدشکافی بجز آرسنیک دنبال ترکیبات دیگری از آن هم می‌گشتند، جناب مرکر؟

مرکر چینی به پیشانی‌اش انداخت و گفت: چرا، حق با شماست، اما این موضوع چه اهمیتی دارد؟ تمام ترکیبات آرسنیک سم‌های کشنده‌ای هستند. ضمنا اگر آرسنیک از بدن انسان دفع شود تبدیل به سولفید می‌شود. نمی‌دانم از حرف‌هایی که زدید چه نتیجه‌ای می‌خواهید بگیرید دکتر.

ــ بـبـینید جناب مرکر، به خاطر تاخیری که در کـالـبـدشـکـافـی صـورت گـرفـته معلوم نمی‌شود که ترکیبات آرسنیک به چه شکلی به قربانی خورانده شده است. حرفم را قبول دارید؟ ممکن است به شکل اکسید آرسنیک یا اسید آرسنیک یا ترکیبات اسیدی دیگری از آرسنیک بوده باشد، به طور مثال کلرید یا ترکیبات آلی آرسنیک.

ــ کاملا درست است.

ــ اما چه ترکیبی از آرسنیک در کلینیک یافت شده؟

مرکر در حالی که لب‌هایش را جمع کرده بود، گفت: نمی‌خواهم این موضوع را از شما پنهان کنم دکتر! هارولد مدلی امکان دستیابی به سالوار سان و نئوسالوارسان را داشته. هر دوی اینها داروهای بسیار مهمی هستند.

ــ دقیقا. تا حدود یک‌دهم گرم حتی تاثیر مطلوبی دارند، اما در مقادیر بیشتر تاثیرات مرگبار دارند. بعد به سقف خیره شده و گفت: تا به حال تابلوهای هلنا مدلی را دیده‌اید جناب مرکر؟

تغییر ناگهانی موضوع گفتگو مرکر را غافلگیر کرد، بعد از کمی مکث پاسخ داد: آهان، منظورت خانم مدلی است... نه، هیچ‌یک از تابلوهایش را ندیده‌ام.

دکتر سزار گفت: بعد از ملاقاتم با او هنگام تشریح جسد، به این فکر افتادم که باید حتما تابلوهایش را هم ببینم. او زنی جذاب و شیک‌پوش است. خوشبختانه باخبر شدم که گالری سامونز در خیابان بوند استریت نقاشی‌هایش را به نمایش گذاشته بود. البته انتظار استعداد بیشتری از او داشتم، هرچند او از چیزهایی که به آنها فکر می‌کند نقاشی می‌کند نه از واقعیت. یعنی نقاشی‌هایش بیشتر ذهنی است تا عینی.

ــ آه دکتر، فکر می‌کردم که من...

دکتر سزار مصرانه به حرفش ادامه داد و گفت: با خود گفتم نقاشی که چمنزارها را آبی و آسمان را سبز زمردی رنگ‌آمیزی می‌کند، باید آدم عجیبی باشد.

ــ آخ از دست این سبک‌های مدرن که من چیزی از آن سر در نمی‌آورم. بسیار خوب اگر حرف‌هایتان تمام شد، می‌خواهم از شما خواهش کنم که مرا ببخشید و...

دکتر سزار با لحنی دوستانه حرفش را برید و گفت: اما هنوز حرف‌هایم تمام نشده. من معتقدم زنی که منظره‌ای را با آسمانی سبز نقاشی می‌کند نه‌تنها عجیب و غریب بلکه جالب هم هست، با نظرم موافق هستید؟ از متصدی گالری راجع به خانم مدلی پرسیدم. او گفت که خانم مدلی خیلی به ندرت نقاشی می‌کند؛ حدودا سالی 6 تابلو. گفت که یکی از تابلوهایش را به قیمت سیصد شلینگ به او فروخته. با این حساب او سالی 100‌پوند بیشتر از فروش تابلوهایش در نمی‌آورد، پس بـا ایـن درآمـد کـم چـطـور مـی‌‌تـواند آن لباس‌های گران‌قیمت را بپوشد؟

ــ خوب شوهر ثروتمندی داشت.

ــ آه، بله شوهری ثروتمند با یک خانواده عجیب و غریب. عجیب‌تر از همه ژانت دختر آقای مدلی است. موقع کالبدشکافی پدرش چنان دستپاچه و به‌هم‌ریخته شده بود که آدم را به شک می‌انداخت.

ــ جای شک نیست. هر دختر جوان دیگری هم که بـرادرش مـورد اتـهـام قـتـل قـرار بـگـیـرد هـمـیـن‌قدر بـه‌هـم‌ریـخـتـه و مـضـطـرب می‌شود. آن هم هنگام کالبدشکافی پدرش.

ــ با این حال عجیب است،‌ او با این دستپاچگی غیرعادی در واقع خود را مورد سوءظن و اتهام قرار داده است.

ــ هیستری. معمولا آدم‌ها در چنین شرایطی دچار چنین رفتارهایی می‌شوند.

مرکر بلند شد و دستش را برای خداحافظی جلو آورد: بـسیار خوب دکتر. واقعا متاسفم که با این فرضیات چیزی دستگیرتان نشد. لطفا موقع رفتن آدرستان را به گروهبان بدهید تا ببینم می‌توانم برایتان برگه ورود به دادگاه را بگیرم یا نه.

اما دکتر سزار از جایش تکان هم نخورد. آهسته پرسید: یعنی می‌خواهید این پسر جوان را محاکمه کنید؟ انگار اصلا متوجه حرف‌هایم نشده‌اید.

مرکر نیشخندی زد و گفت: ما شواهد و نشانه‌های بیشتری برای تصمیمی که در مورد هارولد مدلی گرفته‌ایم داریم، دکتر. دلایلی که علیه اوست. مثل انگیزه قتل، زمان قتل، روشی که سم به مقتول خورانده شده، شرایط مناسب برای تهیه آرسنیک. همه اینها مدارک و شواهد عینی است دکتر که البته محکمه‌پسند هم هست. حالا اگر شما بتوانید حتی کوچک‌ترین مدرکی بیاورید که خلاف آنها را ثابت کند با کمال میل حرف‌هایتان را گوش می‌دهم.

دکتر سزار کمی در صندلی‌اش جابه‌جا شد و با لحنی تند گفت: من هم مشغله دارم. هم‌اکنون در حال تالیف کتابی هستم که در آن اطلاعات کلیه داروهایی را که به‌نحوی جنبه حقوقی دارند، گردآوری می‌کنم. خواسته من چیزی جز پیروزی عدالت نیست. مطمئن نیستم با مدارکی که در دست دارید بتوانید این جوان را طبق قوانین انگلستان محکوم کنید. فقط با این محاکمه موقعیت شغلی او را به عنوان یک پزشک خدشه‌دار می‌کنید. باید قاتل واقعی شناسایی شود. به همین دلیل هم من از روی حسن‌نیت نزد شما آمده‌ام، والا وکیل‌مدافع هارولد نیستم و حالا مدارکم را ارائه می‌کنم.

مرکر دوباره سر جایش نشست. کمی عصبانی شده بود. با لحنی خشن گفت: بگویید می‌شنوم، اما اگر شما... .

دکتر سزار انگشتش را به نشانه اخطار بلند کرد و گفت: خواهش می‌کنم فقط گوش کنید. در کلیه‌های مقتول آرسنیک مشاهده شده. ثابت شده که هارولد مدلی احتمالا پدرش را با سالوارسان یا نئوسالوارسان مسموم کرده. در همین جا با یک نکته تناقض‌آمیز روبه‌رو می‌شویم. بیشتر نمک‌های معدنی آرسنیک، مثل آرسنیک سفید، در آب عملا غیرقابل حل هستند. اگر توماس مدلی مقداری از چنین ترکیبی را خورده بود، نشانه‌های آن در کلیه‌هایش مشاهده می‌شد، اما سالوارسان و نئوسالوارسان ترکیباتی از آرسنیک هستند که در آب حل می‌شوند. اگر این مواد به توماس مدلی خورانده شده بود، اثری از آرسنیک در کلیه‌های او مشاهده نمی‌شد.

دکتر سزار نفسی تازه کرد و مرکر همچنان ساکت بود.

سزار حرفش را ادامه داد: آرسنیک به چه نحوی به مقتول خورانده شده؟ آزمایشات این موضوع را روشن نکرده، فقط ثابت شده که ماده آرسنیک وجود داشته. پس بیاییم نمک‌های معدنی را بررسی کنیم. آرسنیک سفید یا همان اکسید آرسنیک جزو ایـن نـمـک‌هـاسـت. از این ماده برای گندزدایی گوسفندان استفاده می‌شود. فکر نمی‌کنم این ماده در بروک پارک پیدا شود، اما یادمان نرود که آقای مدلی باغبان بود، هرچند یک باغبان تفننی. در مورد نمک سدیم اسید آرسنیک نظرتان چیست؟ با این ماده علف‌های هرز را از بین می‌برند، اما هنگام کالبدشکافی شنیدیم که آقای مدلی برای از بین بردن علف‌های هرز از ماده‌ای استفاده می‌کرد که تنها قادر به آسیب رساندن به علف‌های هرز بوده است. حالا برویم سراغ نمک مس اسید آرسنیک. به‌نظر‌من توماس مدلی در اثر مصرف مقدار زیادی از این سم مسموم شده است.

مرکر پرسید: خب، حالا چطور می‌خواهید آن را ثابت کنید؟

دکتر سزار دوباره به سقف نگاه کرد و گفت: در منزل آقای مدلی نمک مس اسید آرسنیک وجود دارد، حداقل در گذشته وجود داشت. روز کالبدشکافی خانم مدلی پالتوی پوست گرانقیمتی پوشیده بود. تحقیقات من در بروک پارک ثابت می‌کند با وجود این که همسر این خانم ثروتمند بود، اما آدمی بسیار پست و بداخلاق هم بود. پسرش گفته است که او از ترس این که مبادا پدرش دیگر خرج تحصیل او را ندهد، ازدواجش را مخفی کرده. هلنا مدلی هم زن پرخرجی است. از این رو با این مرد ازدواج کرد تا بتواند به بسیاری از آرزوهایش برسد، اما بعد از ازدواج رفـتــار شـوهـرش او را نـاامـیـد مـی‌کـنـد. پـول پالتوی‌پوست پرداخت نشده. من فکر می‌کنم بعدا خواهیم فهمید که او بدهی‌های بیشتری داشته، حتی یکی از بدهکاران او را تهدید کرده بود که اگر پول را ندهد به شوهرش مراجعه خواهد کرد.

او از شوهرش که سال‌ها از وی بزرگ‌تر بود، خسته شــده بــود. نـیــازهــای مــالـی او را هـم کـه بـرآورده نمی‌ساخت. هلنا مدلی هم او را مسموم کرد. به نظر من شکی در این نیست.

مرکر در پاسخ گفت: مسخره است! معلوم است ما از بدهکار‌بودن این زن خبر داریم. احمق که نیستیم. اما خـیـلـی از زن‌هـا هـسـتـنـد کـه بـدهـکـارنـد. بـه دلـیـل بدهکار بودن که زنی تبدیل به قاتل نمی‌شود. مضحک است!

دکتر سزار با حالتی جدی گفت: همه قاتل‌ها مضحکند، مخصوصا آنهایی که باهوشند.

مرکر گفت: اما مثل همه چیزهای دیگر در دنیا...

دکتر سزار لبخند ملایمی زد و گفت: بیشتر از هر چیز اسفناجی که مدلی پیش از بروز علائم مسمومیت خورده بود نظر مرا به خود جلب کرد. چرا اسفناج در فصلی که معمول نبوده سرو شده؟ حتما می‌دانید که کنسرو سبزیجات نمی‌تواند غذای مناسبی باشد برای فردی که دچار بیماری معده است و هنگامی که تابلوهای خانم مدلی را دیدم، همه چیز برایم روشن شد. آسمان زمردی، آقای مرکر! یک سبز تیره زیبا، سبز زمردی که فقط یک نقاش می‌تواند آن را از ترکیب رنگ با نمک مس اسیدآرسنیک به وجود آورد. شرکتی که خانم مدلی ابزار کارش را از آن تامین می‌کند می‌تواند به شما ثابت کند که او این رنگ را از آنها خریده است. به‌علاوه به شما پیشنهاد می‌کنم که آن تابلو را بیاورید ــ تابلو در گالری سامونز است ــ و قسمتی از آن را برای تجزیه و آزمایش بردارید. همچنین معلوم شده که بنا به درخواست خانم مدلی آن روز اسفناج سرو شده و او شخصا آن را به اتاق بیمار برده. اسفناج سبز و کمی تلخ است؛ ‌درست مثل نمک مسی اسیدآرسنیک. دکتر آهی کشید و ادامه داد: اگر نامه‌های بی‌امضا به دست پلیس نمی‌رسید...

مرکر حرفش را برید و گفت: آه، نامه‌های بی‌امضا! شاید بدانید...

دکتر سزار گفت: آه، بله، نامه‌ها از طرف ژانت بوده. دختر بیچاره! او از نامادری‌اش متنفر بود و این نامه‌ها را از شدت عصبانیت فرستاده، لابد وقتی قرار شده طناب ‌دار را بـه گـردن بـرادرش بیندازند خیلی ناراحتشده‌بود... پس طبیعی بود که تلاش کند تا تقصیر را به گردن خود بیندازد.

زنگ تلفن به صدا درآمد. مرکر گوشی را برداشت.

تلفنچی گفت: رئیس می‌خواهد با شما صحبت کند جناب مرکر.

ــ سلام ... سلام آقای رئیس! بله، می‌خواستم با شما صحبت کنم. راجع به ...

سپس مکث کوتاهی کرد و گفت: راجع به پرونده بروک پارک؟ فکر می‌کنم باید آن جوان را آزاد کنیم. مدارک تازه‌ای دارم، که ... بله، بله. می‌دانم. رئیس، خیلی متاسفم که ... بسیار خوب، من فورا میآیم و گوشی را گذاشت.

دکتر سزار به ساعتش نگاه کرد و گفت:‌ دیرم شده، باید قبل از این که موزه تعطیل شود به قرائتخانه آن سری بزنم. بلند شد، دست داد و با صدای بلند گفت: دکتر جان سزار، پلیس سابق پراگ! در خدمتم!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها