به زندان بازمی‌گردم

«برای من و خانواده‌ام زندان رفتن اصلا تجربه غریبی نیست. من از وقتی که 4 ساله بودم، پدرم به خاطر فروش موادمخدر به زندان رفت و هنوز هم از آنجا بیرون نیامده و حتی بعید می‌دانم اگر دلش هم بخواهد که آزاد شود. مادرم تاکنون 2 بار به خاطر ارتکاب دزدی‌های کوچک دستگیر شده و برادر بزرگ‌ترم هم هنوز به خاطر کتک زدن پسر همسایه‌مان زندانی است. پس اگر به من بگویید که تا پایان عمرم را هم باید پشت میله‌های زندان بمانم، اصلا تعجب نمی‌کنم. از بچگی همیشه یکی از تفریحات من این بود که فکر کنم داخل زندان هستم. از تعریف‌هایی که از زبان مادرم و برادر بزرگ‌ترم می‌شنیدم، مدام برای خودم خیالبافی می‌کردم که محیط یک زندان چه شکلی می‌تواند داشته باشد یا یک سلول چه اندازه‌ای است؟
کد خبر: ۲۵۴۵۵۴

بزرگ‌تر که شدم، این تصورها بیشتر شبیه واقعیت می‌شدند چون جزئیات بیشتری می‌پرسیدم و آنها را در کنار هم قرار می‌دادم تا بتوانم به چهره نزدیک‌تری از یک زندان برسم. همیشه دلم می‌خواست بدانم پدرم کجاست و در چه محلی زندگی می‌کند. شاید دلیلش این بود که همیشه مادرم به من می‌گفت پدرم زندگی کردن در زندان را به بودن با ما ترجیح می‌دهد. پس حق داشتم که بدانم زندان چطور جایی است که پدرم با وجود 2 فرزند و همسری که شغلی ندارد، ترجیح می‌دهد در آن بماند و علاقه‌ای به آزاد شدن ندارد. گرچه بعدها فهمیدم دلیل ماندن او در زندان نه به خاطر علاقه‌اش به آنجا بلکه به خاطر عدم علاقه‌اش به جایی بود که آن را خانه‌اش می‌نامید و شاید هم حق داشت.

وقتی دو بار شب را تا صبح با برادرم به تنهایی در حالی که هر دویمان آنقدر بچه بودیم که از تاریکی می‌ترسیدیم، در خانه ماندیم، متوجه شدم که زندگی می‌تواند سخت و ترسناک باشد. ترس آن شب را هنوز خوب به یاد دارم. مادرم به خاطر دزدی از فروشگاه دستگیر شده بود و برای آن که ماموران سراغ ما نیایند و پلیس با ما کاری نداشته باشد، آدرس محل زندگی‌اش را نمی‌داد. درست است که 17 سال سن دارم، اما در طول مدت دوران زندگی‌ام آنقدر دیده‌ام و آنقدر سختی‌های زندگی را کشیده‌ام که به اندازه یک آدم 40 ساله با هر سختی که بتوان اسم برد، آشنایی دارم. این که کسی بدون پدر، بزرگ شود خیلی سخت است، اما واقعیت جایی سخت‌تر می‌شود که بدانی پدری داری که به خاطر خلاف به زندان افتاده و همه کارهای خلافش با این که اکنون او پشت میله‌های زندان است تا آخر عمر به دنبال تو و خانواده‌ات خواهند آمد و هرگز در امان نیستی.»

«براندون پیکارسکی» 17 ساله متهم است با همدستی دوست صمیمی‌اش «دریک دنکارک» 19 ساله، یک مرد 35 ساله را آنقدر کتک زده تا او 2 روز بعد در بیمارستان بر اثر شدت جراحات وارده جان خود را از دست داده است.

به گفته پزشکان بیمارستان، این مرد که «لوئیس رامیرز» نام دارد و اهل مکزیک است، به خاطر اصابت لگدها و ضربات بسیار محکم به شکم و سرش دچار خونریزی داخلی شده و با وجود این که زود به بیمارستان منتقل شده، به دلیل شدت این ضربات جان سپرده است.

به محض مرگ این مرد که صاحب 3 فرزند هم بود، 2 جوان خلافکار به اتهام کتک زدن وی دستگیر شدند. این 2 نفر با این که می‌دانستند با مرگ وی اتهام سنگینی به دوش آنهاست و ممکن است به اشد مجازات محکوم شوند، اما همکاری کامل با پلیس کرده و آنها را از جزئیات کامل مطلع ساختند.

به گفته این 2 جوان، زمانی که آنها متوجه شده‌اند که آقای رامیرز قصد دارد در همان محلی که آنها اقدام به خرید و فروش غیرقانونی فیلم‌های ویدئویی می‌کردند، دست به کسب و کار بزند، ابتدا او را تهدید کرده و سپس نقشه یک گوشمالی حسابی را برای او کشیده‌اند. این 2 پسر جوان اعتراف کردند، زمانی که زیر لگدها و مشت‌هایشان متوجه شده‌اند که مقتول بشدت آسیب‌دیده و حتی بی‌هوش شده است، دست از این کار نکشیده و آنقدر او را زده‌اند تا مطمئن شوند به قول خودشان حسابی ادب شده است. تنها چند دقیقه پس از این درگیری در حالی که پیکارسکی و دنکارک هنوز بالای سر بدن نیمه‌جان رامیرز ایستاده بودند، یک پلیس که لباس شخصی به تن داشت، وارد پارکینگ محل سانحه شد و بسرعت با پلیس تماس گرفت.

این 2 جوان بدون هیچ‌گونه درگیری سوار خودروی پلیس شدند و منتظر ماندند تا پرونده آنها تکمیل شود. با مرگ رامیرز در بیمارستان، آنها به عنوان عاملان قتل مورد بازجویی قرار گرفتند و علت کارشان را به پلیس توضیح دادند. از نظر آنها، ادب کردن فردی که قصد داشت حرفه آنها را دچار خدشه کند، هیچ ایرادی نداشت. آنان معتقد بودند که هرگز برای ادب کردن مردی مهاجر از مکزیک، هیچ مانعی وجود ندارد.

«ما از 3 سال قبل وارد این بازی شدیم. دوست برادر بزرگترم به ما پیشنهاد داد که به او در پخش فیلم‌های غیرقانونی کمک کنیم و گفت که پول خوبی به ما می‌دهد. من هم که چاره‌ای جز کار کردن نداشتم، تصمیم گرفتم که پیشنهادش را قبول کنم. هفته‌های اول درآمد خوبی نداشتم و تنها می‌توانستم پول کرایه اتاقی را که در خانه مادرم داشتم، به او بدهم. او من را مجبور کرده بود که بابت اتاقی که در خانه‌مان داشتم، پول بپردازم. پس باید کار می‌کردم. کم‌کم فروش فیلم‌ها رونق گرفت و وضعمان بهتر شد. کاری که با پول‌هایم می‌کردم، این بود که اول اجاره را به مادرم می‌دادم و بعد هم تمام آن را موادمخدر می‌خریدم و مصرف می‌کردم. آرامشی که هر چقدر کاذب و زودگذر بود، می‌گرفتم و این باعث می‌شد به کسی که بودم فکر نکنم.

دلم نمی‌خواست که هرگز خودم را بابت زندگی‌ام سرزنش کنم، زیرا از زمانی که به یاد داشتم مادرم همه‌مان را در زندگی مورد سوال و سرزنش قرار داده بود و شاید هم حق داشت. تجربه تلخی که پدرمان در زندگی برایمان به جا گذاشته بود، انگار هر چیز مثبتی را از ما دور می‌کرد و ما تنها هر کدام‌مان به روشی زندگی را ادامه می‌دادیم بی‌آن‌که از آن کوچک‌ترین لذتی ببریم یا حتی از آن دلخوش باشیم. وقتی دریک دنکاک به من گفت که یک مکزیکی در همان محله‌ای که ما مشغول به کار بودیم دست به فروش فیلم زده و با کمتر گفتن قیمت‌هایش توانسته مشتریان زیادی هم برای خودش دست و پا کند، اهمیتی ندادم، اما وقتی با واقعیت که همان کم شدن مشتریانمان بود مواجه شدم عصبی و بی‌قرار شدم. می‌خواستم هر طور شده این ماجرا را خاتمه دهم. می‌دانستم با سن و سال کمی که ما داریم، هیچ کس از ما حسابی نخواهد برد و در نهایت بازنده هر میدانی خواهیم بود اما تصمیمان را گرفتیم. باید هر طور که بود او را از سر راه برمی‌داشتیم.

بالاخره در پارکینگ همان‌طور که می‌خواستیم، ملاقاتش کردیم. او به جای این که تهدیدهایمان را جدی بگیرد، ما را مسخره کرد و گفت که برای 2 پسر جوان کارهای زیادی هست که می‌توانیم انجام دهیم. او گفت که بهتر است اول سختی‌های زندگی را بشناسیم و بعد به خاطر کار راحتی که به‌دست آورده‌ایم، بجنگیم. طبق برنامه حمله کردیم و شروع به کتک زدن او کردیم. هردویمان بشدت عصبی شده بودیم. نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم او همان کسی است که می‌توانم عقده‌های تمام عمرم را سرش خالی کنم. آنقدر او را زدیم که از حال رفت. دریک دست کشیده بود، اما من هنوز هم می‌زدم و به همین دلیل هم پذیرفتم که من قاتل او بوده‌ام و باید در حبس ابد بمانم. چیزی که ترس از آن ندارم زندان است. اکنون به همان محلی می‌روم که همیشه در تخیلم در آن زیسته‌ام.»

مترجم: المیرا صدیقی
منبع: کورت نیوز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها