خیام با ایادی مصاحبه نمی‌کند

چند روز دیگر روز بزرگداشت حکیم عمر خیام است. از این رو جناب سردبیر امر فرمودند به ایادی مشت بر دهان خورده که برود و با حضرت خیام یک مصاحبه کند، اما ایادی نشست وسط تحریریه و بنای داد و بیداد گذاشت که من با خیام مصاحبه نمی‌کنم. هر چقدر پرسیدیم چرا؟ هیچی نگفت تا این که کاشف به عمل آمد که این جناب اساسی جلوی خیام کم می‌آورد و به خاطر همین نمی‌خواهد با او مصاحبه کند، اما خب، ایادی جلوی کی کم نمی‌آورد؟ به هر حال از آنجایی که حرف، حرف نوروزی... یعنی منظورمان سردبیره، ایادی مشت بر دهان خورده رفت و با عمر خیام مصاحبه کرد. آن هم چه مصاحبه ای. خدا را شکر یک نفر پیدا شد و حال این مخزن روداری را یک جوری گرفت:
کد خبر: ۲۵۲۶۸۴

ایادی: استاد سلام عرض شد!

خیام: علیک!

ایادی: استاد بنده از شیفتگان سینه چاک شما هستم.

خیام: باش!

ایادی: استاد بنده نوازی بفرمایید، یک نگاهی هم به این حقیر بیندازید.

خیام: واسه چی باید به تو نگاه کنم؟ این همه چیز جالب برای دیدن توی دنیا پیدا می‌شه، حالا من بیام به تو نگاه کنم؟

ایادی: حالا شما یک التفاتی بفرمایید.

خیام: بیا! فرمودیم.

ایادی: جسارتا به جا نیاوردین؟

خیام: باید بیارم؟

ایادی: استاد می‌شه بفرمایید جنابعالی از چه جهت هنوز هیچی نشده با بنده چپ افتادین؟

خیام: همین جوری

ایادی: بله... واقعا دلیل قانع‌کننده‌ای است.

خیام: تو همون دیوونه‌ای هستی که هی می‌ره سراغ رفیق رفقای من؟

ایادی: جسارتا!

خیام: من مصاحبه نمی‌کنم!

ایادی: آخه چرا؟

خیام: حیف این عمر عزیز نیست که با تو سر بشه؟

ایادی: استاد ببخشیدها! عمر جنابعالی که سر اومده خیام: خب سر اومده باشه، این که دلیل نمی‌شه آدم با هر کسی هم کلام بشه!

ایادی: خیلی به من لطف دارین، دیگه دارم ذوق مرگ میشم از فرط این همه علاقه!

خیام: بترکی بهتره!

ایادی: حالا استاد اشکال نداره، مصاحبه نمی‌کنید، نکنید، می‌شه یه نگاهی به این مساله‌های ریاضی ما بندازید؟ این استاد ما گیر داده گفته اگر هفته دیگه سر کلاس اینهارو حل نکرده باشی، می‌اندازه مارو!

خیام: از کجا می‌اندازه؟

ایادی: از همین واحد ریاضی دیگه!

خیام: دست اونم درد نکنه، خوب کاری می‌کنه!

ایادی: استاد... .

خیام: ببین کور خوندی! من رندتر از این حرفام. به من میگن حکیم عمر خیام! اگر فکر کردی می‌شینم با تو دو تا یکی می‌کنم، آخرش هم خودم می‌افتم دنبال تیمارستان برات، کاملا در اشتباهی!

ایادی: استاد... .

خیام: به 110 هم زنگ نمی‌زنم. مگه اونا بیکارند هی دم به ساعت بیان سراغ تو؟

ایادی با بغض: استاد هنگام سپیده دم خروس سحری/ دانی که چرا همی کند نوحه گری؟

خیام: آره!

ایادی: استاد خودمون بگیم؟

خیام: لازم نکرده.

ایادی: پس خودتون بفرمایید.

خیام: یعنی که دوباره یک روز دیگه اومد و یکی مثل تو، روی این زمین هنوز زنده است و داره راه میره!

ایادی: استاد، آخه مگه من چه هیزم تری به شما فروختم؟

خیام: کسی که پاش رو توی کفش بزرگان بکنه، حقش همینه! بچه مگه ما همسن و سال توییم با ما شوخی می‌کنی؟

ایادی: استاد خب دست خودم نیست، تخیلم قویه!

خیام: آره جان خودت!

ایادی: بعد هم استاد اجازه! تقصیر ما چیه؟ این سردبیر هی میگه وگرنه ما چیکار به کار مرده‌ها داریم!

خیام: بلکه هم اون گفت برو خودت رو بنداز توی چاه، شما تشریف می‌برین؟

ایادی: اجازه! آره تشریف می‌بریم. نبریم اخراج می‌شیم، اونوقت می‌افتیم توی یه چاه بی‌سر و ته!

خیام: به سردبیرتون بگو کوزه می‌بینمت!

ایادی: ای ول استاد! اینو خوب اومدی!

خیام: خیلی خوب تو دیگه خیلی خودمانی نشو، نمی‌شه توی روش خندید!

ایادی: استاد جسارتا شما چطور به همچین مقام و مرتبه‌ای در علم و شعر رسیدید؟

خیام: به سختی!

ایادی: عجب! عجب!

خیام: ببین بچه برو دنبال کار و زندگی‌ات. من با تو نیم وجبی مصاحبه نمی‌کنم که نمی‌کنم.

ایادی: آخه چرا؟

خیام: خرد می‌بینمت!

ایادی: الو... انجمن حمایت از حقوق کودکان!... .

خیام: هوووووم! به قول خودت اینو خوب اومدی!

ایادی با گریه: الو... آقا اجازه، هیشکی منو دوست نداره، هیشکی... .

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها