با اولین‌های قطب‌الدین صادقی، کارگردان، نویسنده و بازیگر تئاتر

صبر کن! من رویا دارم؛ رویا

پیش‌درآمد: قطب‌الدین صادقی، هنرمندی است که فقط در یک حیطه فعالیت نمی‌کند. او که دانش‌آموخته تئاتر از دانشگاه سوربن پاریس است علا‌وه بر تدریس در دانشگاه‌ها، کارگردانی می‌کند، نمایشنامه می‌نویسد، تحقیق می‌کند و البته به ایفای نقش هم می‌پردازد. تلفن را که پاسخ داد، یاد هفته‌گانه مصاحبه با بزرگان فرهنگ و علم و هنر را در جام‌جم زنده کرد. شاید در این گفتگو به بسیاری از سوال‌های بی‌پاسخ بربخورید، به فضاهایی بروید که خودتان به مرور خودتان بپردازید و ... این هفته‌ پای خاطرات او از اولین‌هایش می‌نشینیم:
کد خبر: ۲۵۲۶۷۷

اولین نمایشنامه‌ای که شالوده اندیشه‌تان را پی ریخت؟

«قرعه‌ای برای مرگ» اثر واهه کاچا.

اولین اثری که واقعا با مطالعه‌اش حس کردید روح‌تان فروریخت؟

فکر کنم... وقتی پدرم برایم حافظ خواند. بچه بودم؛ یعنی 5 سالم بود.

اولین روزی که روز دیگری بود/ روزی دیگر؟

زمانی که اولین نمایش عمرم را دیدم. اسمش یادم رفته. دبستان بودم. معنای دنیا برایم عوض شد.

اولین لبخند سرنوشت‌ساز زندگی‌تان؟

(با تبسم بسیار...) خیلی زیاده. شاید بگم لبخند مادرم بوده. موقعی که عکسم را دید چنان با محبت نگاه کرد که قلبم ریخت.

اولین خلاقیت برگ یا شکوفه‌ای که از وجودتان شکفت تا سرانجام شدین «شما»؟

پس از تماشای یک فیلم آن را با بچه‌های محل مثل نمایش بازسازی کردیم.

اولین روزی که خیلی نحس بود، رفت که برود و دیگر نیاید؟

یعنی بد بود؟! 7 سالم بود. یک مشکلی برایم پیش آمد. با خانواده قهر بودم، ساعت‌هایی را بیرون از خانه گذراندم، واقعا ساعت‌های کشنده‌ای بود.

اولین نگارش تحسین‌برانگیزتان؟

شعر گفتم و دبیر ادبیات ما آقای حجت جلالی خیلی خوشش آمد، لذت روحی عجیبی بردم.

اولین کسی که از شما جلوتر بود و راهنمایی‌تان کرد؟

باز هم در زمینه شعر بود. حسن اسدی واقعا مرد هنر و شعر بود.

اولین خطا در نمایشنامه‌نویسی (چه شما چه دیگران)؟

نمایشنامه‌ای نوشتم فقط هیجان بود بعدها پاره‌اش کردم. ساختار نداشت.

اولین رویایی که مهم‌ترین رویا شد و به حقیقت پیوست؟

شاید رویای بزرگم این بود که بروم دانشگاه و هنر بخوانم.

اولین تلنگری که با آن به حقیقت خودتان رسیدید؟

5 ساله بودم که گم شدم. پهلوان شهر من را پیدا کرد و با خودش برد عروسی، تمام مدت عروسی پیش او بودم، بعد که خانه را پیدا کردم، انگار اولین بار بود که خودم را پیدا کردم.

اولین جمله در وصف لحظه‌ای که حس کردید خودتان را پیدا کرده‌اید؟

این را ضمن یک فیلمنامه نوشتم. بی‌اختیار آمد.

اولین کشف مهم حرفه‌ای؟

فهمیدم می‌توانم بازیگر شوم.

اولین تاثیرگذار در حرفه‌تان؟

دبیری داشتیم (آقای یوسف عرشی) بعدها کشاورزی خواند و الان مهندسه، با کارگردانی‌هاش ذهن ما را دقیق و تئاتری بار آورد.

اولین چیز جالب؟

برای من کشف مدرسه بود. برادرهایم می‌رفتند و من دیوانه‌وار جلو مدرسه‌شان می‌ایستادم تا آنها بیرون بیایند.

اولین هفته خوب در تاریخ زندگی‌تان؟

زمانی بود که در مسابقات قهرمانی آموزشگاه‌های ایران از طرف کردستان رفتم اردوگاه رامسر. یک هفته رویایی بود. سال 46.

اولین و شیرین‌ترین هراس هنگام آغاز یک پروژه حرفه‌ای؟

لحظه‌ای که بار اول رفتم روی صحنه، 10 11 سالم بود. قلبم می‌خواست بایستد.

اولین پشیمانی؟

در مورد دوستی که بعدها فهمیدم لیاقت ندارد.

اولین و آخرین‌اش بود؟ یک بار برای همیشه؟

از این جور آدم‌ها زیادند.

اولین اقتباس واقعا تحسین‌برانگیز؟

اقتباس یا ارتباط؟

اولین عنوانی که شما بپسندید؟

براساس یکی از قصه‌های جوامع‌الحکایات عوفی نمایش «مرد فرزانه و ببر دیوانه» را نوشتم.

اولین زخمی که منتقدان به شما زدند؟

کاش یکی بود.

اولین دلداری‌ها از چه سمتی به شما رسید؟

یادم نمی‌آد.

اولین دردسر واقعی؟

اداره گروه تئاتر در دبیرستان. چون سنم کم بود.

اولین کار جوانانه در جوانی؟

آجرها را سوراخ می‌کردیم و با برادرم هالتر درست می‌کردیم. در اصل ادای بزرگ‌ترها را درمی‌آوردیم.

اولین قانون‌شکنی؟

همسایه‌ای داشتیم، رفت سیگار باباش را آورد و یک پاکت را نیم ساعته کشیدیم و بعدش یک کتک مفصل خوردیم. کلی هم سرمان گیج رفت. به هر حال بچه بودیم، عقلمان نمی‌رسید.

اولین تهی / خلا روحی که مهم است خیلی.

(با آه) سرخوردگی از یک رابطه بود.

اولین دیدار مهم و سرنوشت‌ساز.

فکر کنم روزی بود که رفتم دانشگاه شرکت کنم؛ در مصاحبه قبول شدم.

اولین نشاط واقعی؟

روزی بود که یک نمایش دیدم 8 سالم بود و از طرف مدرسه رفته بودیم در تالار امیرکبیر سنندج، چه نشاط روحی حیرت‌انگیزی داشت.

اولین موفقیت؟

من فکر می‌کنم زمانی بود که در بین هنرمندان استان انتخاب شدم که بریم مسابقات قهرمانی آموزشگاه‌ها در رامسر.

اولین بار که خودتان را تصحیح کردین.

زمانی که اولین مقاله‌ام را نوشتم دیدم افتضاحه؛ اما یک نگاه انتقادی (دکتر حسن ره‌آورد) باعث شد تصحیح‌‌اش کنم و بهترین کارم شود؛ چه نگاه استادانه‌ای داشت.

اولین بار که روبه‌روی خودتان نشستید، رو به آینه درونتان؟

وحشت کردم یک روز عصرمانند بود. شاید 11 یا 12 سالم بود. در عمق چشمام شخصیتی دیدم که مرا ترساند تا آن موقع متوجه ماهیت فلسفی خودم نشده بودم، در آن بعدازظهر خاکستری پاییز.

اولین جایگاه باشکوه؟ اجازه بدین کمک‌تان کنم، یکی از بزرگان می‌گوید: تئاتر یکی از جاهای واقعا باشکوه است برای نویسندگی.

اولین جایگاه باشکوهی که به دست آوردم بازی کردن نقش پهلوان اکبر بود که ستایش دوست و دشمن را برانگیخت.

اولین گریه گفتنی؟

تکراری می‌شد... می‌خواستم برم تئاتر پدرم پول نداد و من که با گریه شیشه را شکستم (سرانجام) دیدم پدرم پول را داد و... این گریه زیرکانه یادم نمی‌ره.

اولین سرمشق که می‌تواند هنوز هم سرمشق باشد؟

اولین سرمشق که واقعا کشف کردم همان آقای اسدی بود و شعر خواندنش، بعدها این آدم بااستعداد تلف شد و به خاطر مشکلاتی که ساواک برایش پیش آورد همه کارهای هنری‌اش را رها کرد با یک استعداد عظیم تلف شده!

اولین روزهای خوب چه رنگی بوده است؟

صورتی.

حسین منزوی هم که می‌گه: دوباره صورتی صورتی است باغ تنت؟

بله، با حس تاکید می‌کند و با تبسم.

اولین‌های شما با چه کسانی پیوند خورده. مثل اولین سفرتان یا... .

معمولا با دوستام بوده.

اولین آدم آسمانی؟

اولین آدم ‌آسمانی که کشف کردم یک شیخ بزرگ بود.

دو تا از اولین خصوصیت‌های شما که اصولا با آن در بین خانواده از یک سو/ همکاران از سوی دیگر شناخته یا وصف می‌شوید؟

ما خیلی صریح‌اللهجه‌ایم. همه‌مون. ویژگی دوم اینه که به یک اصولی معتقدیم. اهل سازش نیستیم، به ریشه‌ها وصلیم.

اولین شک؟

در عقل خودم بود.

اولین قانون فردی که برای خودتان نوشتید/ به خودتان دیکته کردید؟

تلاش کنم تا می‌توانم یاد بگیرم.

اولین کاری که می‌توان برای عصبانیت شما انجام داد؛ البته روی صحنه نه در این مصاحبه... یا یک میهمانی...؟

بی‌نظمی!‌ از هیچ چیز مثل بی‌نظمی در دل یک گروه بدم نمی‌آد.

اولین هراس‌‌هایتان از...؟

از ارتفاع بود.

اولین روز پرکار... که دست آخر مثلا روی صندلی از حال رفتین؟

در گروه ادب امروز نویسندگی می‌کردم زیر نظر نادرپور، شبانه‌روزی کار کردم و تا حد مرگ خسته شدم، 20 ساعت از 24 ساعت.

اولین بار که مطمئن شدین همه چیز محشره؟

زمانی که رتبه اول دانشکده شدم؛‌ پیروزی بزرگی بود، موقع تحصیلی.

اولین چراغی که در ذهنتان افروخته شد/ چه کسی آن را روشن کرد یا فتیله‌اش را بالا برد؟

در عرصه نمایشنامه‌نویسی می‌توانم بگم که کشف کارهای دکتر ساعدی، بیژن مفید، بیضایی و نصرت‌الله نویدی.

اولین باری که حتما باید برمی‌گشتید و برگشتید و نمایشنامه‌ یا اثری را از نو دگرگون کرده و بازنویسی کردین.

راستش یک ایده‌ای در دوره دانشجویی داشتم با الهام از خسرو و شیرین نظامی که بعدها نمایشنامه «دخمه شیرین» شد.

اولین و آخرین چیزی که زیبایی‌های روحتان را رقم می‌زند/ پر می‌کند؟

ارتباط و الا... مخصوصا با نسل جوان... از این با طراوت‌تر نمی‌شه.

اولین غزلی که خواندین یا شنیدین (از حافظ من یاد شد)‌؟

بعد‌ها این را فیلمنامه کردم با اسم «سخنانی شنیده‌ام که مپرس.»

اولین تماس تلفنی بس مهم... البته به غیر از این مصاحبه؟

به غیر از این مصاحبه، اولین مصاحبه درباره اجرای یک نمایش با دوستم فریدون صدیقی (کیهان) بود در لحظه فارغ‌التحصیلی.

اولین احساس غربت درکجا با چه کسی یا... .

در همین وطن خودم. من سال‌هاست احساس غربت می‌کنم.

اولین باری که به اعجاب اومدین ابس غیرمنتظره پس از غیرمنتظره روی داد؟

... آها!.. در اردوی رامسر من ابتکاری به خرج دادم که: نماینده هر استان باید چیزی می‌گفت من شعری خواندم بسیار تشویق کردند، اما مربی همراه گروه مرا سرزنش کرد؛ کمال تعجب.

اولین شخصیتی که خلق کردین و همچنان زنده است و نفس می‌کشد/ چه در متن چه در وجود شما؟

یک جوان دانشجوی معترض بود خودم فکر می‌کنم هنوز دانشجو و هنوز معترض‌ام.

اولین تجربه مشترک نوشتن / با چه کسی/ چه کاری؟

با هیچ کس نداشتم. این نوشتن خصوصی‌ترین ویژگی انسانه.

اولین هیجان‌های کاری را به چی تشبیه می‌کنین؟

واقعا مثل زاییدن. عملی دردناک با نتیجه شیرین.

از اولین ماجراجویی‌های نگفتنی که حالا گفتنش مقدوره؟

این بود که با چند تا از بچه‌ها تصمیم گرفتیم در رودخانه‌ای خارج شهر شنا کنیم که خانواده‌ها به خاطر امنیت، هراسناک آمدند دنبال ما 4 یا 5 تا بچه 7 یا 8 ساله. خط قرمز راشکسته بودیم.

اولین افق روشن رو‌به‌رو؟

لحظه‌ای بود که من واقعا دانشجو شدم در دانشگاه هنرهای زیبا. از روشن‌ترین دوران عمر منه.

اولین احساس تنهایی؟

خیلی تلخ بود. 2 ماه دیر اومدم دانشگاه دیدم همه با هم دوستن، اما کسی مرا نمی‌شناسه و من با کسی ارتباط ندارم.

اولین پایتخت عاطفی روح‌تان و احتمالا آخرین‌اش؟

کردستانه. من شهر روشنایی‌ها را سنندج می‌دانم. تمام روحم اونجاست توی اون کوه‌ها و دره‌ها و بلوط‌ها.

اولین مصاحبه‌تان چه حالی داشت؟

خیلی هیجان‌انگیز بود. محصل بودم. توی همان رامسر. با رادیو مصاحبه کردم. قلبم داشت وا می‌ایستاد.

اولین پشتیبان؟

احساس کردم پدر و مادرم پشتیبان معنوی‌ام بودند.

اولین اجازه / آزادین هر فصلی از زندگی‌تون رو پیش بکشین.

خیلی اجازه گرفتم/ بسیار می‌خندد.

اولین جذابیت تئاتر؟

نمایشی که در تالار امیرکبیر دیدم. درباره دانشجویی که در راه کشور کشته می‌شود. اون به پرچم ایران افتخار می‌کرد؛ یک ]دریچه[ای بود به معرفت و راز و نور.

اولین لطف نوشتن اثری که اجرا خواهد شد به چیست؟

این که تخیل شما زنده می‌شود و تبدیل می‌شه به نیروهای واقعی انسان.

اولین پولی که به دست آوردین؟

فکر کنم تو جیبی بود. پدرم اعتقاد داشت ما نباید توی کوچه و خیابون بزرگ بشیم. تابستان ما را می‌فرستاد پیش یکی از اقوام. ساعت‌فروشی داشت الان جواهر فروشه. من اولین دستمزدم را از او گرفتم.

اولین باری که با 200 صفحه کاغذ سفید مواجه شدین و باید پرش می‌کردین؟

در دوره دانشجویی. سال اول. هنر‌های زیبا.

اولین نتیجه‌اش؟

مقاله تحقیقی که نوشتم بسیار با توفیق همراه بود.

اولین فکر عجیب غریب اجق وجق؟

بچه بودم. ویترین‌های سینما را دیدم و فکر اجق وجق‌ام این بود کاش این قهرمان من بودم، اما بعدها فکر کردم: عجب فکر ابلهانه‌ای!

ویژگی اولین دنیای منحصر به فردی که برای خودتون خلق کردین؟

خلاقیت.

وقتی برای اولین بار شخصیت نمایش یا داستان مجبورتان کرد که...؟

راستش رو بخواین، سنین محصلی بود که می‌نوشتم. درباره یک روستایی که به او ستم می‌شد.

از اولین درگیری‌ها با خود؟

این بود که... (و بسیار فکر می‌کند) درس ریاضی داشتیم، ولی من کتاب‌های قصه و نمایشنامه را لای کتاب (ریاضی ) می‌ذاشتم و می‌خوندم.

اولین ویژگی یا وصف زیبایی از چشم شما؟

تعادله.

اولین کتاب‌هایی که برای مثلا یک خلوت 6 ماهه با خودتان بر می‌دارین؟

والا... الان برای خلوت خودم می‌تونم بگم: شاهنامه، حافظ، مثنوی، شعر شر کوبی‌کس و لطیف هلمت.

... در ادامه... اولین موسیقی و فیلم‌ها...؟

اولین رمان، می‌تونم بگم از رمان‌نویس بزرگ بختیار علی (کرد ساکن آلمان) آخرین انار دنیا که رمانی حیرت‌انگیزه. بعد در مورد موسیقی، من موسیقی ملل جهان را دوست دارم مثل موسیقی اسکیمو‌ها و بلغار‌ها، کردی و یونانی یا مثلا خواننده مکزیکی که شگفت‌انگیزه ایما سوماک و... من سینمای برگمن را بیشتر می‌پسندم، فلینی و کوبریک...

به عنوان اولین اولویت، این فهرست را با چه چیزی کامل می‌کنید؟

با نقاشی. من نقاش‌های بزرگ نئوکلاسیک را مثل اندرو واید یا از رمانتیک‌‌ها دلاک روآ همچنین ژریکو یا روبنس که خیلی دوستش دارم.

اولین منفعت‌طلبی کی بروز کرد چه شکلی داشت و برای چه بروز کرد؟

این جوری نبود. دفاع از بچه‌ها و حقشون بود. دستمزد آنها را نمی‌دادند و... فهمیدم باید از منافعمون دفاع کنم. 18 سالم بود.

اولین چیزی که از پاییزون توی ذهن‌تون برق می‌زنه؟

این... 2 چیز بود؛ ریزش برگ‌ها که خیلی منو غمگین می‌کرد و رنگ‌های بسیار عمیق و متنوعی که بیشه‌زار‌ها به خودشون می‌گیرن؛ بعد‌ها فهمیدم که می‌گن: پاییز بهار عارفان است.

اولین الهام‌ها و نقش‌شان در کار‌هایتان؟

کارگردانی یک صحنه را در خواب دیدم، مرگ افلیا در هنگام کارگردانی هملت.

اولین روزی که به مدرسه /دانشگاه رفتین؟

مدرسه...! یادمه که یک سال تمام در حسرت مدرسه بودم. زیر برف و بارون هر روز می‌رفتم جلو مدرسه برادرم.

اولین باری که فهمیدین زیاد باید کار را جدی گرفت؛ ضررش بیشتر بود یا منفعت‌اش؟

همیشه منفعت را در جدی گرفتن دیده‌ام. در جهان گستره‌ای که همه‌اش شوخی یه کار جدی سازنده‌است.

اولین حیرت؟

حیرت؟ آهان...! اولین حیرت بزرگی که در زندگیم رخ داد بعد از دیدن اودیسه 2001 کوبریک بود تا یک هفته گیج و منگ بودم از شوک فلسفی آن فیلم. آ

اولین سوال زندگی؟

سوال فلسفی شاید؛ من کی هستم؟

اولین باری که در وجودتان پا گذاشتین با چه چیزی مواجه شدین؟ چه چیزی را کشف کردین؟

فکر کنم میل به کشف دنیا بود. خیلی عاشق گشتن بودم و از کودکی به همراه پدرم زیاد به این طرف و آن طرف می‌رفتم.

اولین بار که مجبور شدین توضیح اساسی بدین؟

یک سوء‌تفاهم عظیم بود.

اولین خاصیت/ ویژگی یک فیلمنامه، نمایشنامه یا داستان عالی؟

به نظر من همه این آثار بزرگ یک چیزی برای کشف کردن دارند.

اولین باری که پس از دیدن یک اجرا وقتی از سالن خارج می‌شدین راهتان را واقعا گم کرده بودید؟

یک شوک عظیمی که به من وارد شد و فهمیدم کاتارسیس (رحم و شفقت ناشی از دیدن آثار بزرگ) چیه در نمایشنامه پیتر بروک بود. اجرای مهابهارتا.

اولین بار چه کسی تشویق‌تان کرد؟

در عمرم؟ تشویق به چی؟

اولین حسرت؟

اینو گفتم.

اولین رویا؟

آ.... صبر کن من رویاهای زیادی دارم.

اولین قدمتان چه وقت به سنگ خورد، به چه سنگی/ یا چه جوری به زمین خوردین؟

والا... یک کسی از نزدیکان من در یک جایی، چیزی گفت که تمام ارزش‌های مرا متزلزل کرد. توطئه‌ای بود و من ناظر بغض کرده آن توطئه بودم.

اولین توفیق‌هایتان در موفقیت که به دیگران هم می‌شود توصیه کرد؟

توفیق فقط در اثر 2 چیز به دست می‌آید یکی علاقه بسیار زیاد شما و یکی دیگر آمادگی فطری.

اولین تصمیم بزرگ زندگی‌تان؟

تصمیم؟! این بود که برای همیشه وارد عرصه فرهنگ و هنر بشوم فقط یک کنکور در عمرم دادم، هنر دانشگاه.

اولین بار که دریافتید هیچ کسی جز خودتان این کار را برایتان انجام نخواهد داد؟

برای من بارها اتفاق افتاده.

در اوج ماندن، اولین نکته‌اش چیست؟

نگه داشتن آن است. رسیدن به اوج ساده است ماندنش سخت است.

غالبا بسیار مورد توجه است در حالی که از اولین چیزایی است که مهم به نظر نمی‌آمده؟

آن خودباوریه.

اولین تعریف‌ها از شما چه حسی را درون‌تان پرتو افشان می‌کرد؟

مرا مصمم می‌کرد در انتخاب راهی که دارم می‌دانستم اشتباه نکردم. با بازی نقش پهلوان یک دبیر ریاضی‌مان مرا بی‌نهایت تشویق کرد و فهمیدم چیز درستی بوده که او را به این کار واداشته.

اولین توصیه‌ای که به هنرجویان می‌کنید تا اشتباه نکنند؟

مطالعه اولین توصیه من است. فقط دانش می‌تواند از خطا جلوگیری کند.

اولین تفاوت‌تان با هم دوره‌ای‌هاتان؟

سخته، باید دیگران بگویند.

اگر کاغذ سفید زبان داشت اولین چیزی که به شما می‌گفت چه بود؟

حرمت من را نگه‌دار.

و اگر قلم چنین بود، اولین نکته‌ای که به شما می‌گفت؟

من را درست به کار بگیر.

اولین بار چگونه دریافتید که کسی دقیقا نمی‌داند چه اثری مخاطب پسند است یا خوب فروش خواهد کرد؟

حقیقت‌اش کسانی هستند که نمی‌دانند چه کار دارند می‌کنند اما باید بدانی از هنرت چه می‌خواهی.

اولین آدم ثابت قدم در ذهن و زندگی شما یا آثاری که خوانده‌اید؟

از شخصیت های تاثیرگذار کتاب‌ها؛ یکی از آدم‌های بزرگ زندگی‌ام فردوسی است، مصمم و ثابت قدم.

اولین چیزی که برای تغییر دادن ذائقه مخاطبان باید در نظر گرفت؟

صداقت.

اولین عنصری که از استعداد هم مهم‌تر است و کارآمدتر؟

باور است.

اولین بزرگداشت؟

گلدان شیشه‌ای بود که به من دادند. هنوز محصل بودم. هویت جمعی را فهمیدم یعنی چی.

اولین چیز یا... دلچسب برای شما؟

هر چیزی که از درون و بیرونش یکی باشد. تقلبی در کار نباشد. چه شیء چه انسان.

اولین چیزی که درباره ادبیات می گویید؟

فقط یک وسیله لذت فردی نیست، یک ابزار آگاهی و معرفتی هم هست.

اگر اولین جمله یک رمان بودید یا اولین جمله یک نمایشنامه یا اولین مصراع شعری...؟

(بگم؟... )«کجا بودیم...؟!...»

علی‌اکبر مظاهری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها