
چرا به جای آن یک چیزی مثل همین طنزهای نودشبی نساخت؟ همینهایی که چند هفته پس از شروع تصویربرداریشان پخش میشوند و این همه هم طرفدار دارند. چرا داوود میرباقری و امرالله احمدجو برای ساختن یک سریال این چنین ابزار و تجهیزاتی فراهم میکنند و گروهشان را برمیدارند میبرند در شهرستانها و به هزار سختی و زحمت تن میدهند؟ مگر زمان پخش سریال آنان با زمان پخش سریالهای دیگر فرق دارد؟ مگر در نهایت و پس از چند سال فریدون جیرانی در بررسی سریالهای مطرح پس از انقلاب، از آنان در کنار همان دوستان 90 شبی دعوت نمیکند و خود تلویزیون اینها را در کنار هم ردیف نمیکند؟ پاسخ روشن است؛ آدمها با همدیگر فرق دارند؛ سینما و تلویزیون برای برخی برنامهسازان یک وسیله صرف برای سرگرمیسازی است، اما برای عدهای دیگر که هنوز قواعد حرفهای به آن معنا را درک نکردهاند، میتواند فرصتی باشد برای خلق یک اثر ماندگار و ارزشمند. این عده فکر میکنند که باید به مخاطب میلیونی تلویزیون احترام گذاشت. امرالله احمدجو یکی از همین معدود آدمهاست که کارنامه بسیار محدود، اما بسیار پرباری دارد که همواره در هیاهوهای مطبوعاتی غایب است و کمتر پیش آمده تا با بررسی کارهای بزرگی که کرده، از او تجلیلی که شایستهاش است به عمل آید. او همان کارگردان بزرگی است که در اوایل دهه 70 سریال زیبای «روزی روزگاری» را ساخت و بینندگان علاقهمند را چنان تحتتاثیر قرار داد که هنوز و پس از این همه سال، نهتنها زمانی که سخن از سریالهای تاریخی به میان میآید نام خودش و سریالش پرآوازه است، بلکه حتی زمانی که خسرو شکیبایی چشم از این دنیا بست، در تحلیل کارهایی که کرده و آثاری که از خودش به جا گذاشته، همه ناگهان یادشان آمد که روزی روزگاری در تلویزیون ایران سریالی به نام «روزی روزگاری» پخش شد که بدون توسل به شوخیها و لودگیها و بدون ادعای این که من که هستم و شما که هستید، تقریبا هر بینندهای را از پیر و جوان و زن و مرد و باسواد و بیسواد را به یک اندازه منقلب کرد. آری خسرو شکیبایی یکی از بهترین و درخشانترین بازیهایش را در این سریال به نمایش گذاشت، آن هم در اوج شهرت و درست در زمانی که همه فدایی سینما بودند و فکر میکردند که بازی در سریالهای تلویزیونی کسر شانشان است.
امرالله احمدجو از آن کارگردانهایی است که کل مصاحبهها و حرفها و خودنماییهایش در محافل مطبوعاتی و برنامههای تلویزیونی، در حد یک سکانس از آثارش هم نیست. خیلی از کسانی که خواننده این سطورند قطعا او را به چهره نمیشناسند، چون اهل جلوهگری نیست. خیلیها که حافظه درست و حسابیای ندارند یادشان هست که سریال خوبی سالها قبل دیدهاند که در آن شکیبایی کلاه پوستی سرش میگذاشت و جلیقه میپوشید و سبیلهای درشتی داشت، اما نه میدانند که کارگردانش کیست و چه جوایزی گرفته و چه جایگاهی در تلویزیون دارد. مهم هم همین است. چه سودی میبرند آنهایی که دائما، بیدلیل و با دلیل خود را عرضه میکنند تا مشهور شوند؟ چه تعداد آدم میشناسید که بیآن که بدانیم چه کردهاند و کدام خدمت فرهنگی به مردم این مملکت کردهاند، دمبهساعت جلوی چشم ما هستند و مدام عرضاندام میکنند؟ که چی؟ فقط برای پوشاندن ضعفهایشان. کسانی مثل احمدجو چه نیازی به خودنمایی دارند؟ چه باک از این که مردم آنها را به چهره به یاد نیاورند و خیلی راحت مثل آدمهای عادی گوشه و کنار این سرزمین مشغول زندگی روزمره خودشان هستند؟ آنان آدمهایی رشکانگیزیاند که با آثارشان به یاد آورده میشوند. و این افتخار کمی نیست که پس از این همه سال هنوز کارشان در خاطرهها زنده است، دیالوگهای فیلمها و سریالهایشان مثل ضربالمثل دهان به دهان میچرخد و خیلی از بازیگران و گروه فنی به خاطر حضور در چنین کارهایی هنوز به خود میبالند.
امرالله احمدجو 2 سریال ارزشمند ساخته است که در دو مقطع زمانی از تلویزیون پخش شدند. این سریالها با دو رویکرد متفاوت و قصههای مستقل، اما واجد ویژگیهایی بودند که باصراحت و بیهیچ پردهپوشی میتوان از آن به مثابه یک سبک یاد کرد با این توضیح که تعداد کارگردانان صاحبسبک در سینما و تلویزیون ایران از تعداد انگشتان یک دست هم تجاوز نمیکند. احمدجو دو سریال عظیم و طولانیاش را در شهرستان ساخت، فضای صحنهاش را به سالهای قبل برد، آداب و رفتار و زبان شخصیتها را نزدیک کرد به آن دوران، از دوربین سنگین 35 میلیمتری استفاده کرد و بیش از همه اثر خود را به وزن و اعتبار رمانهای سترگ ایرانی نزدیک کرد. اینها در حرف ساده است. در باب هر کدام از موارد ذکر شده میتوان یک مقاله مستقل نوشت و به هنگام از عظمت کار او گفت. روشن است که کار احمدجو مانند کار همه بزرگان خالی از ضعف نیست، اما بررسی حتی ضعفهایش مستلزم این است که ابتدا دریابیم او در چه دنیایی تنفس میکند، علایقاش چیست، دنبال چی بوده، آیا به آن رسیده، یا نه؟ وگرنه با همان متد نقد سریالهای روتین تلویزیون نمیتوان رفت سراغ کارهای او و اساسا این قیاس جفای سنگینی است، نه در حق او که در حق فرهنگ این سرزمین که نقشآفرینان واقعیاش اغلب آنانیاند که خود را نمایش نمیدهند و در دسترس تبلیغات ارزان نیستند. پس این نوشته بیآن که قصد بزرگنمایی کسی یا اثری را داشته باشد، میتواند بزرگداشتی باشد برای یکی از همین خادمان واقعی فرهنگ.
2 سریالی که بیش از همه کارهای احمدجو معرف او هستند «روزی روزگاری» و «تفنگ سرپر» نام دارند. این کارگردان «تفنگ سرپر» را در شرایطی ساخت که پس از موفقیت همهجانبه «روزی روزگاری» همه انتظار اثر فوقالعادهای از او داشتند. او سریالش را بار دیگر در زادگاهش میمه ساخت؛ منطقهای بکر که زیباییهای طبیعیاش مناسب روایت قصهای است تاریخی بدون نشانههایی از زندگی مدرن. احمدجو با اعتماد به نفسی کامل، قسمتهای اولیه سریالش را اختصاص داد به مقدمهچینی و فضاسازی و سپس از قسمتهای چهارم و پنجم به بعد قصهاش را شروع کرد و پیش برد. عدهای از منتقدان، با دیدن قسمتهای ابتدایی سریال احمدجو بر او خرده گرفتند که اثرش جذابیت کار قبلیاش را ندارد و بیش از حد کش دار است، در حالی که تماشای این قسمتها و درک مناسبات حاکم بر روابط محیط سنتیای که قرار است مکان رویدادهای مهم بعدی باشد، ضروری مینمود که عدهای شتابزده انتظار وقوع اتفاقات اصلی را در زمانی سریع داشتند. این شیوه روایتگری و فضاسازی روشی است که نمونه اعلای آن را در ادبیات دیدهایم؛ بخصوص آثاری که ماجراهایشان در گذشته میگذرد و باید زمینهچینی به گونهای باشد که ابتدا مخاطب با شرایط محیطی و شخصیتها آشنا شود و آنگاه در بستر این ارتباط باورپذیر پیش رود و در جریان حوادث قرار بگیرد. برای نمونه میتوان فصول اول رمانهایی نظیر «کلیدر» اثر محمود دولتآبادی یا «جنگ و صلح» اثر فناناپذیر تولستوی را مرور کرد با این دقت که طبق نظریه ارسطو در بوطیقای ادبی، مقدمهچینی چه اهمیتی در پایهگذاری درام دارد.
درباره سبک احمدجو گفتیم و حساسیتهای او در فضاسازی دقیق آثار تاریخیاش اما نباید یکی از بزرگترین دستاوردهای او را در کارهایش فراموش کنیم. احمدجو با علاقه و شناخت کافی از ماجراهایی که آنها را به فیلم درمیآورد، همه چیز را نزدیک میکند به شرایط بومی منطقهای که به آن میپردازد. از لهجه و ادبیاتی که در نگارش دیالوگها و شیوه ادای آنها رعایت میشود تا آداب و رسوم و مناسک جمعی مردم آن اقلیم. این بومیسازی یکی از مهمترین ویژگیهای سبکی احمدجو است که در هر دو سریال مورد اشاره، تعلق خاطرش را به آن نشان داد. برای تماشای سریالی که وقایع آن در دههها قبل میگذرد، ابتدا باید باور کنیم که این فضا متعلق به آن زمان است و این بازیگران، همان شخصیتهای واقعی هستند. این جاست که به نکته تازهای در کار این کارگردان میرسیم و آن رئالیسم هدفمند و آگاهانهای است که در همه جزییات کار لحاظ شده؛ از شیوه بازی بازیگران بگیرید تا نوع شخصیتپردازی و قصهگویی.
«تفنگ سرپر» مجموعهای ارزشمند و کمیاب در تاریخ تلویزیون پس از انقلاب است. بجاست که حدود یک دهه پس از پخش آن، بار دیگر شرایطی برای بینندگان فراهم شود تا این نمونه اعلا از اثر بومی و ملی را بار دیگر تماشا کنند. حداقل حسن این کار این است که توقعشان از سریالها و کارگردانان بالاتر میرود.
امان جلیلیان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
«جامجم» در گفتوگو با کارشناسان به بیماری گوارشی شایع شده در کشور پرداخته است