
جمهوری اسلامی
«ارتش ایمان»عنوان سرمقالهی روزنامهی جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛بیست و نهم فروردین ماه هر سال براساس یک سنت ارزشمند تاریخی که ریشه آن به دوران رهبری امام خمینی می رسد « روز ارتش » نام گرفته و فرصتی طلائی برای مروری بر کارنامه پرافتخار ارتش جمهوری اسلامی ایران پدید آورده که بایستی آنرا روز تجدید پیمان با پیشتازان جبهه حق دانست .
آنچه این روز بزرگ را در تاریخ معاصر کشور شاخص می کند یادآوری این نکته است که معاندین و منافقین طرحهای شیطنت آمیزی برای « انحلال ارتش » داشتند و مامور اجرای برنامه های خطرناکی بودند که به لطف خدا و با هوشیاری امام خمینی و با پشتیبانی ملت همه آن برنامه ها و توطئه ها نقش برآب شد.
سعی بر این بود که ارتشی را که به ملت پیوسته بود و از لوث وجود رژیم ستم شاهی پاک شده بود همچنان ارتش طاغوتی معرفی کنند و زمینه های ذهنی برای « انحلال ارتش » را فراهم سازند و از این طریق نظام نوپای جمهوری اسلامی را در برابر دشمنان داخلی و خارجی بدون حفاظ نمایند و کشور را از بازوی نظامی آن محروم سازند. درست در همین موقعیت حساس بود که امام خمینی هوشیارانه وارد عمل شدند و جایگاه ارتش پیوسته به ملت را به افکار عمومی شناساندند.
توطئه ها در طول این دوران 30 ساله فراوان بوده اند که نیازی به تکرار آنها نیست ولی یاد و خاطره عزیزانی که نه تنها موجبات افتخار ارتش را فراهم ساختند که حتی این ملت قدرشناس را هم با رشادتهای خود به وجود آوردند برای همیشه به عنوان یک خاطره به یادماندنی و جاودانه در صفحات زرین تاریخ کشور ثبت و ضبط خواهد شد.
ارتش ما از این چهره های پرفروغ و جاودانه در هر یک از نیروهایش کم نداشته است . شهیدان قهرمانی همچون صیاد شیرازی فلاحی فکوری نامجو شیرودی بابائی قرنی کشوری و هزاران چهره نامداری که بعضا رشادتهای آنها حتی برای نزدیکانشان هم به درستی و بطور کامل بازگو نشده و به لحاظ حساسیت های اطلاعاتی ـ امنیتی برای همیشه در صفحات نوشته های سری ـ بکلی سری و یا حتی در سینه ها محفوظ مانده و خواهد ماند.
کیست که بتواند رشادتهای دلاوران ما در صفحات جنگی در عمق خاک دشمن را به درستی و به کمال بازگو کند و مطمئن باشد که تمامی گفتنی هاو ناگفته ها را به تصویر کشیده است ماشین جنگی دشمن شرور و کینه توز را همین دلاورمردان ارتش و سپاه و بسیج زمین گیر کردند و سپس اشغالگران را به زانو در آوردند و شهد پیروزی را در کام ملت ریختند.
افتخار بزرگ ارتش جمهوری اسلامی به تجهیزات و جنگ افزارها نیست که حتی در این زمینه هم نیروهای زبده و دلاور ارتش جمهوری اسلامی به لطف خدا و به برکت هوشمندی و ابتکار عمل و خلاقیت خود توانسته اند طیف وسیعی از سلاحهای پیشرفته را « بومی سازی » کنند و موجبات اعتماد به نفس ملت و نیروهای مسلحش را به ارمغان آورند. اما آنچه که بیش از اسلحه و مهمات در یک ارتش اهمیت دارد اعتقادات نیرومند اراده های قوی و پشتوانه های معنوی ارزشمندی است که چرائی و چگونگی پاسداری از حریم کشور و استقامت در برابر دشمن و هوشیاری در برابر توطئه ها و تحولات را تعیین می کند و رمز پیروزی و موفقیت در راه حفظ اصول و آرمانها به حساب می آید.
اکنون که بیش از 21 سال از پایان جنگ تحمیلی می گذرد بهتر می توان دریافت که در صحنه رویاروئی حق و باطل این برتری سلاح و جنگ افزارها نیست که سرنوشت جنگ را در جبهه و پشت جبهه تعیین می کند. حتی این شگردهای جنگی برای تحمیل شرایط برطرف مقابل نیست که تعیین کننده است بلکه این اراده و ایمان و معنویت برخاسته از حقانیت است که رمز و راز پیروزی به حساب می آید.
امام خمینی بارها در وصف جنگ تحمیلی فرمودند تمامی کفر در برابر تمامی ایمان و تمامی اسلام ایستاده است . در واقع تمامی قدرتهای شرق و غرب در جبهه صدام به یاری سردارنگون بخت قادسیه شتافته بودند و از حمایتش حتی برای لحظه ای هم کوتاهی نکردند. صدام نیز هر آنچه در چنته داشت به میدان آورده بود و از هیچ جنایت و شرارتی فروگذار نمی کرد. جنگ شهرها بمبارانهای شیمیائی بمباران مناطق مسکونی و حتی حمله به بیمارستانها و مدارس و هدف قرار دادن پناهگاهها بهمراه تلاش برای تخریب پالایشگاهها پایانه های نفتی جنگ نفتکش ها و بمباران ایستگاههای پمپاژ نفت و خطوط لوله انتقال نفت همه و همه برای به زانو در آوردن ملتی صورت می گرفت که تنها جرمش احیای اسلام در عصر حاکمیت کفر و الحاد بود و صرفا بخاطر تلاش برای اعتلای کلمه حق بایستی آنچنان هدف قرار می گرفت که باعث عبرت دیگران می شد!
و مگر فراموش کرده ایم که « کاسپارواینبرگر » وزیر جنگ وقت آمریکا با سفر به خلیج فارس و نظارت بر انهدام کشتی « ایران اجر » خواستار خشکاندن ریشه های ملت ایران شده بود و مگر فراموش کرده ایم که صدام وعده فتح 3 روزه تهران را می داد و مگر یادمان رفته که منافقین برای یکسره کردن کار انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی با صدام هم پیمان شده بودند باید پرسید که امروزه صدام کجاست و منافقین در چه وضعیتی هستند یاران و یاوران انقلاب و نظام را در یکطرف می بینیم که از این چنین عزت و اعتباری برخوردارند و در عوض بعثی های شرور و حامیان آنها را می بینیم که به خاک ذلت نشسته اند و در کشورشان اعلام می شود که اجازه احیای شبکه جهنمی بعثی ها را نخواهند داد. جبهه منطقه ای حمایت از صدام را می بینیم که دچار انفعال و سردرگمی شده اند و از این واقعیت در عذابند که چرا ایران اسلامی و آرمانهای امام خمینی (ره ) در دنیای امروز این چنین محبوب و دلنشین و پرطرفدار شده است چرا بر عزت و اعتبار و اقتدار ایران روزبروز افزوده می شود و چرا جبهه طرفداران دیروز صدام امروزه مرتبا در دور و تسلسل باطل گرفتار و سرگردان شده اند این سنت الهی است که یاران و یاوران جهبه حق را یاری می رساند و باعث اعتلای کلمه حق می شود. و در واقع اگر سرنوشت آن استقامت جانانه ملت به چیزی غیر از این منتهی می شد جای تعجب می بود. البته نباید هرگز مغرور شویم و آنچه رخ داده را به حساب خود بگذاریم که این عین سقوط و گام نخست برای انحراف است . روز ارتش روز افتخار تمامی دلاورانی است که با تکیه بر ایمان قدم در راه یاری اسلام و انقلاب و کشور نهادند و برعهد و تصمیم خود استوار ماندند.
جام جم
«روز جاودانه شدن رشادتها»عنوان یادداشت روز روزنامهی جام جم به قلم فاطمه امیری است که در آن میخوانید؛بیستو نهم فروردینماه، مصادف با روز ارتش جمهوری اسلامی و بزرگداشت حماسهآفرینی دلاورمردانی است که با قهرمانی، نام خود را در راه وطن جاودانه ساختند.
همصدایی و همدلی با امت در براندازی رژیم ستمشاهی و ستیز بیامان با دشمنان داخلی و خارجی باعث شد امام خمینی(ره) بیستو نهم فروردین را روز ارتش نامگذاری فرمایند.
بر مبنای اصل 143 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران وظیفه ارتش پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظامی کشور تعیین شده است و این نیز بر مبنای این اصل تاکنون نشان داده که در انجام ماموریت قانونی خود از هیچ فداکاری دریغ نداشته است.
براساس آنچه اقتدار نظام در سایه اقتدار سیاسی و اقتدار سیاسی نیز در گرو آمادگی و توانمندی نیروهای نظامی حاصل میشود، ثبات و صلح پایدار نیز با توانمندی ارتش در صیانت از مرزهای زمینی، هوایی و دریایی و حضور مستمر و موثر این نیروها، تاکنون کشور را به اهداف تبیین شده نزدیک کرده است.
حضور ارتش قدرتمند در 8 سال جنگ تحمیلی و نمایش اقتدار طی این دوران با تقدیم شهدا، جانبازان، آزادگان و ایثارگران و هدایت سرداران و رادمردانی که نام خود را بر تاریخ کشور ماندگار کردند، امنیت را ارمغانی جاودانه برای میهن اسلامی ما گرداند.امروز قدرت ارتش جمهوری اسلامی ایران افزایش قدرت بازدارندگی نظام را موجب شده و فکر تعدی هر دشمنی را به کشور منتفی کرده است.حضور جوانان در این نیرو با تکیه بر هوش و استعداد ایرانی، نتایج مثبتی را در زمینههای متعدد، بخصوص سامانههای ارتباطی و کنترل مخابراتی، سامانههای موشکی، انواع نفربرهای زرهی، سلاحهای ابتکاری سبک و سنگین، طراحی و ساخت ناوچهها و ناوشکن ها و زیردریاییها و صدپروژه خودکفایی با کمک دانشگاهها و مراکز علمی و صنعتی کشور داشته است.
مشارکت جدی در تامین امنیتی عمومی کشور در مقاطع مختلف سرنوشتساز، تلاش بیشائبه در برقراری امنیت مرزهای شرقی و جنوبشرقی کشور در مقابله با اشرار مسلح، مشارکت در طرحهای عمرانی و سازندگی بخصوص راهسازی، شبکههای آبرسانی، گازرسانی و راه آن از تلاشهای دیگر نیروی ارزشمند ارتش در خدمترسانی به مردم است.
حضور نیروهای جان بر کف در بخش نیروی زمینی ارتش نیز باعث شده افتخارات و دلاوریهای بیشماری در این نیرو به جای گذاشته شود و همچون گوهر درخشان در تاریخ حماسهسازیهای ملت مقاوم ایران ثبت شود. روز ارتش جمهوری اسلامی، بزرگداشت رادمردانی است که دفاع، اقتدار و امنیت را سرلوحه خود قرار دادهاند و این شعار در طول تاریخ نشان از آن داشته که کمترین رشادت آنها در راه وطن، تقدیم<جان» بوده است.
اعتماد
«مگر انتخابات است؟»عنوان سرمقالهی روزنامهی اعتماد به قلم جعفر گلابی است که در آن میخوانید؛شاید اگر یک صاحب نظر خارجی این روزها سری به کشور ما بزند و گاهی تلویزیون را روشن کند باورش نشود که کمتر از دو ماه دیگر در ایران انتخابات ریاست جمهوری برگزار می شود و بسیاری از شئون جامعه و زندگی روزمره مردم تحت تاثیر این انتخابات قرار می گیرد.رادیو و تلویزیون به عنوان بزرگ ترین رسانه کشور کمترین تلاشی در جهت انتخاباتی کردن فضا از خود بروز نمی دهند و تریبون های رسمی هم که دستی در کار آرایش اذهان مردم دارند بی علاقگی خاصی به این موضوع سرنوشت ساز نشان می دهند. جالب اینکه می دانیم همین صدا و سیمای محترم و همین تریبون های پرصدا یکی دو هفته مانده به انتخابات چنان به تبلیغ شرکت مردم می پردازند و چنان در لزوم این شرکت داد سخن می دهند که گویی در عالم تکوین و هستی ناسوت هیچ حادثه یی مهم تر از انتخابات ایران نیست و عالم و آدم به آن چشم دوخته اند و شرکت ایرانیان در آن اوجب واجبات و افضل از نماز و... است. آن تبلیغ لاحق و این سردی حاضر قابل جمع نیستند مگر اینکه گردانندگان امور چندان طرفدار مطالعه مردم و دقت و پیش آگاهی آنها نباشند و به تصویری از انتخابات قناعت داشته باشند.اگر واقعاً خواهان تفکر مردم و انتخابات ناشی از بینش آنها هستیم چاره یی نیست جز اینکه نه تنها از اکنون که حداقل از هفته ها پیش بحث ها و جلسات و مناظره ها و گفت وگوها و میزگردها و اخبار انتخاباتی در سطح وسیعی خصوصاً از صدا و سیما منتشر شود و مردم کوچه و بازار اول توجه شان به موضوع جلب شود و دوم امکان امعان نظر و مطالعه برنامه ها و روش های مختلف را پیدا کنند.اصلاً لازم نیست برای چنین مهمی در حال حاضر خود نامزدهای انتخاباتی به صدا و سیما دعوت شوند تا مسوولان عذر بیاورند که هنوز ثبت نامی صورت نگرفته و شورای نگهبان صلاحیت ها را بررسی نکرده است.
بحث بر سر روش های گوناگون مدیریت کشور است، بحث آنجا است که کارشناسان مختلف می توانند برای مردم شرح دهند که در اقتصاد روش های کنترل تورم چیست؟ اقتصاد ملی کدام است و اقتصاد حمایتی چه صیغه یی است؟ فرق دیپلماسی تهاجمی و تشنج زدایی در سیاست خارجی چیست؟ بودن یا نبودن گشت ارشاد چه فواید و چه مضراتی دارد و هزار مساله دیگر که اختلاف در آن است و با انتخاب یک رئیس جمهور مردم به طرفین یکی از این بحث ها رای خواهند داد و باید آگاهانه رای و تمایل خود را ابراز کنند.آیا پس از سال ها و برگزاری انتخابات مختلف هنوز وقت آن نرسیده است در جریان یک رویداد مهم سیاسی اجتماعی مردم ما از کلیات عبور کنند؛ چهره ها، لبخندها، مظلومیت ها، اقتدارها، کاندیداها و احساس خویش را تنها بخشی از اجزای تصمیم گیری خود قرار دهند و به عمق برنامه ها نفوذ کنند؟ آیا نمی دانیم تنها بر اثر آگاهی مردم از نوع انتخابات خود است که حرکت اجتماعی شکلی هماهنگ و کارآمد به خود می گیرد؟ اگر مطابق ادعای اصولگرایان مردم مشتاق آنان هستند و در چند انتخابات اخیر اقبال خویش را به اصولگرایی نشان داده اند و این معنا هنوز جاری و ساری است، بگذارید مردم با آگاهی همچنان بر انتخابات خود بمانند و با همین آگاهی فردای انتخابات از یمین و یسار کمک کار دولت باشند.
آیا هنوز مثل آن آیت الله مرحوم (که البته بعدها در برخی از نظرات سیاسی تغییر جهت داد) معتقدیم مردم چون به بازار می روند و یک گزینه را جلوی خود می بینند همان را می خرند؟اگر شما گزینه اصولگرایی را جلوی پای مردم بگذارید و از قضا و از روی ناچاری مردم آن را انتخاب کردند در آن صورت وقتی مشاهده کردند این روش کارآمدی ندارد و مقرون با موفقیت نیست، چه احوالی متوجه شان خواهد شد و چه معامله یی با روندهای اصولگرایی خواهند کرد؟طبیعی است مردم مجبورند چوب لای چرخ کارها بگذارند و مردم مختار از دل و جان چرخش چرخ دولت را تسهیل کنند.مردم باید فردای خود را انتخاب کنند و مثلاً اگر قرار است در دنیا فقط دوست چند کشور امریکای لاتین باشیم از آن اعراض نکنند و در دل غبطه رابطه با کشورهای بزرگ و غیراستعماری را نخورند.
اگر شرایط عمومی اقتصاد جهانی به سوی لزوم ریاضت اقتصادی پیش می رود، بگذاریم مردم کاملاً بدانند پول نفت روی سفره شان نخواهد آمد و تازه یک خورش از آن کم می شود. اصولگرایان پاسخ دهند چرا در زمان نفت 140 دلاری سفر ه شان رنگین نشد و یکدستی همه ارکان حکومت باعث نشد اوضاع بسامان و مطلوب خیال آنها را در انتخابات کاملاً راحت کند و رفاه ایجادشده برای مردم رقبای اصلاح طلب را به زانو درنیاورد. یعنی مردم با بینش و آگاهی راضی می شوند و نباید از دانش آنها ترسید.به نظر می رسد هنوز اهمیت آگاهی مردم از جزییات و کلیات و برکات بی شمار آن به اثبات نرسیده است چرا که اگر این معنا محقق شده بود هرگز در آستانه انتخابات فضایی تا این حد سرد و بی روح و بی معنا حاکم نمی شد.اگر مردم با فرصت کافی به درستی بدانند گزینه های پیش روی آنها چه خصوصیاتی دارند و عملکرد احتمالی آنها چه خواهد بود، مسوولیت ابراز تمایل به یکی از آنها را می پذیرند و همین احساس مسوولیت بسیاری از معضلات موجود را برطرف خواهد ساخت. متاسفانه باید بگوییم به دلایل متعدد و بروز برخی از عملکردهای متفاوت و متضاد با شعارها، برخی از مردم در انتخابات از یک عمل سیاسی باز و مسوولانه و یکدلانه اجتناب می کنند و به تکلف دچارشده به نیت خوانی و انگیزه دانی می پردازند و از «الفی» که یک کاندیدا می گوید برداشت «ب» می کنند.
عرصه انتخابات یک عرصه قایم باشک بازی نیست، یک عرضه واقعی کارساز و آزمون صادقانه روش های مدیریتی کشور است. در انتخابات واقعاً باید مشخص باشد با انتخاب یک کاندیدا قرار است چه اتفاقی بیفتد و مردم هم خود را آماده همان فضا کنند. کسانی که طالب این آگاهی عمومی نیستند و همه چیز را به روزهای پایانی انتخابات و نفس حضور مردم گره می زنند، خود به خود ادامه بسیاری از معضلات موجود را که هر کدام می تواند حرکت به سوی پیشرفت و توسعه حرکت کند، سبب می شوند. چرا باید رفتار اجتماعی بسیاری از مردم منفی و با اتلاف منابع و انرژی ها و فرصت همراه باشد و چرا مردم را وارد بازی نمی کنیم تا پشت روندهای اداره کشور قرار گیرند و امکان جهش هم فراهم شود؟ مسلماً با امکانات وسیعی که دولت دارد امکان پاسخگویی به همه شبهات برایش فراهم است و اگر منطق و استدلالی در کار باشد ترس از دامن زدن به بحث های انتخاباتی ترسی بی مورد است. تازه در جزییات و دفاع های ریز و مورد به مورد است که امکان قضاوت عمومی فراهم می شود و بهانه ها از تقصیرها تمییز داده می شوند. راستی اگر فردی از اجتماع روزنامه نخواند و کانال اطلاعاتی اش فقط صدا و سیما باشد اصلاً متوجه می شود انتخابات بزرگی در پیش است؟ و آیا اگر از همسفرش در اتوبوس یا تاکسی بپرسد مگر انتخابات است، باید بر او خرده گرفت؟
کیهان
«نیم پروژه !»عنوان یادداشت روز روزنامهی کیهان به قلم حسین شریعتمداری است که در آن میخوانید؛درویشی را حکایت کنند که از روستایی می گذشت و اهل روستا را ماتم زده و گریان دید، علت را پرسید، پاسخ دادند کدخدا در بستر بیماری است و پزشکان از معالجه او قطع امید کرده اند، درویش به دلداری نشست و گفت؛ علاج کدخدا در کف با کفایت من است که دم مسیحایی دارم و روح گریخته از جسم به کالبد باز می آرم. خاطر آسوده دارید، اطعمه و اشربه پرقوت فراهم آرید و مرا با بیمار در حجره ای تنها بگذارید. روستائیان به وجد آمده، آنچه درویش فرموده بود فراهم آوردند و او را با کدخدا در حجره ای تنها گذاردند. ساعتی بعد، درویش «لاحول» گویان از حجره بیرون آمد و روستائیان هلهله کنان و کف و سوت زنان!! گرد او حلقه زدند، با این گمان که کدخدا شفا یافته و ریاست از سرخواهد گرفت اما، درویش را چهره درهم کشیده یافتند. با نگرانی پرسیدند؛ کدخدا چه شد؟ آیا عمرش به دنیا بود؟ درویش گفت؛ پیش از آن که بر بالینش حاضر شوم مرده بود! پرسیدند؛ پس اطعمه و اشربه برای چه خواستی؟ «لاحول» چرا گفتی؟ و این چه معالجت بود که کردی؟ درویش گفت؛ اگر اطعمه و اشربه نخواسته بودم، من نیز مرده بودم و «لاحول» به حکمت خدای سبحان گفتم که کدخدای بی جان را وسیله نجات من نیمه جان کرد.
همه شواهد و قرائن موجود حکایت از آن دارند که جبهه اصلاحات برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری دهم یک «نیم پروژه» طراحی کرده است و برخلاف آنچه به ظاهر ادعا می کند، امیدی به پیروزی در انتخابات ندارد، بلکه بر این باور است که در صورت موفقیت این «نیم پروژه» می تواند به یک «نیم نتیجه» امیدوار باشد. به بیان دیگر، طرح مورد نظر مدعیان اصلاحات از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول یک «پروسه» است یعنی یک جریان طبیعی و بیرون از اختیار و اراده آنان و فقط بخش دوم آن «پروژه» است که اجزای آن با اختیار و اراده اصلاح طلبان طراحی شده است. از این روی «نیم پروژه» نام مناسب تری برای آن است.
بخش «پروسه» یا جریان طبیعی و بیرون از اختیار و اراده اصلاح طلبان، این واقعیت غیرقابل انکار است که «اصلاحات» به مفهوم مورد نظر مدعیان اصلاحات، «مرده» است و دیگر وجود خارجی ندارد. این واقعیت نه فقط با صراحت از سوی برخی مدعیان اصلاحات اعلام می شود، بلکه شواهد فراوان دیگری نیز به وضوح نشان می دهد مدعیان اصلاحات، مرگ «اصلاحات» را پذیرفته و به آن اذعان دارند. در این باره می توان به چند نمونه از میان انبوه شواهد ونمونه ها اشاره کرد.
1-انصراف خاتمی از کاندیداتوری در حالی صورت گرفت که مدعیان اصلاحات با بوق و کرنا از رویکرد مردمی به ایشان خبر می دادند- بخوانید خبر می ساختند- و آقای خاتمی نیز بعد از اعلام کاندیداتوری بارها به صراحت گفته بود «حالا که وارد شده ام به هیچوجه انصراف نخواهم داد» ولی جناب خاتمی خیلی زودتر از آنچه انتظار می رفت خبر مرگ اصلاحات را باور کرد و هفته ها قبل از ورود موسوی به صحنه، در پی راه کار محترمانه و توجیه قابل ارائه ای برای پائین آمدن از این «اسب بازنده» بود و نهایتاً اعلام کاندیداتوری آقای مهندس موسوی فرصت مورد نظر را در اختیار آقای خاتمی گذاشت. اخیراً آقای موسوی طی سخنانی از کناره گیری آقای خاتمی ابراز تعجب کرده و اظهار داشته بود «من به آقای خاتمی گفته بودم که نهایتاً به نفع ایشان کنار می روم» بنابراین می توان به آسانی نتیجه گرفت که در نگاه خاتمی اعلام کاندیداتوری موسوی فقط یک بهانه و فرصت برای فرار از نتیجه انتخابات، یعنی فرار از شکست قطعی، بوده است.
2-رویکرد مردم به اصولگرایان طی 7 سال اخیر نیز نشانه دیگری از مرگ اصلاحات است که سردمداران این جبهه بارها به تلویح و گاه با صراحت به آن اعتراف کرده اند. جبهه اصلاحات در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم، با همه توان به میدان آمد و از هیچ تخریب و توهم پراکنی خودداری نکرد و رادیوهای بیگانه و محافل بیرونی نظیر رادیو فردا- متعلق به سازمان سیا-، بی بی سی، رادیو اسرائیل و... نیز تمام امکانات خود را برای تخریب نامزد اصولگرایان به کار گرفته ولی نتیجه آن شد که همه شاهد بودند. مدعیان اصلاحات پیش از آن نیز در انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا، مجلس هفتم و پس از آن انتخابات سوم شوراها و مجلس هشتم پایان عمر اصلاحات را دیده بودند. در انتخابات مجلس هشتم آقای خاتمی با عکس و تمهیدات از لیستی حمایت کرد که حتی یک نفر از نامزدهای اختصاصی آن فهرست 30 نفره نیز به لیست انتخاب شدگان نزدیک نشد تا آنجا که آقای خاتمی در دور دوم انتخابات مجلس هشتم ترجیح داد نام و نشانش در فهرست اصلاح طلبان نباشد.
3- با توجه به مکانیسم انتخابات و گردش کار قانونی آن در نظام جمهوری اسلامی ایران که احتمال تقلب در مقیاس تغییر نتیجه انتخابات در آن وجود ندارد و برگزاری 30 دوره انتخابات طی 30 سال گذشته نیز به وضوح از آن حکایت می کند، ابراز نگرانی اصلاح طلبان نسبت به احتمال تقلب در انتخابات فقط - تاکید می شود که فقط به فقط- به معنای اعتراف پیشاپیش آنان به شکست در انتخابات است و تنها به این منظور صورت می پذیرد که سرپوشی باشد بر علت اصلی شکست، یعنی بی اعتنایی و بی اعتمادی مردم به مدعیان اصلاحات.
طی 30 سال گذشته، بارها اتفاق افتاده که مجریان انتخابات از یک جناح بوده اند ولی جناح رقیب آنها در انتخابات پیروز شده است و...
4- خدا بر درجات امام راحل(ره) بیفزاید که می فرمود آمریکایی ها برای 50 سال دیگر هم مهره چینی می کنند و شواهد و اسناد فراوانی از تاریخ معاصر نیز بر این واقعیت دلالت دارند. از سوی دیگر سرویس های اطلاعاتی بیگانه، علاوه بر مهره های پنهان که مأموریت های جاسوسی و کسب اطلاعات و یا خرابکاری و ترور بر عهده آنان است و فقط هنگامی که بیم لو رفتن و بازداشت آنها می رود از کشور میزبان می گریزند، مهره ها و افرادی را نیز به کار می گیرند که در عرصه سیاسی کشور هدف، نقش ستون پنجم دشمن را بازی می کنند. مهره های این بخش که آشکارا در میدان حاضر شده اند بعد از شکست یک جریان سیاسی که مطلوب سرویس اطلاعاتی دشمن بوده است، به بهانه های مختلف کشور هدف را ترک می کنند.
بعد از انتخابات ریاست جمهوری نهم در سال 84، بسیاری از عوامل رسانه ای، سیاسی و محفلی جبهه اصلاحات به خارج از کشور گریختند و هم اکنون آشکارا در خدمت سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس قرار دارند و برخی نیز برای سرویس اطلاعاتی رژیم صهیونیستی-موساد- کار می کنند. اینها «تحلیل» نیست، بلکه خبر قطعی است که عوامل یاد شده نیز نه فقط انکار نمی کنند بلکه بر آن اصرار هم می ورزند.
این نکته نیز نشانه دیگری از مرگ اصلاحات است و اگر چنین نبود و آمریکایی ها برای مهره های مورد اشاره که تعدادشان فراوان است و همگی نیز در خدمت جبهه اصلاحات بوده اند، زمینه ادامه فعالیت می دیدند، حاضر به فرار- بخوانید فراری دادن- آنها از کشور نمی شدند.
با توجه به موارد فوق الذکر که فقط اندکی از بسیارهاست، بعید به نظر می رسد در میان سردمداران جبهه اصلاحات کسی پیدا شود که هنوز «مرگ اصلاحات» را باور نکرده باشد. این همان بخش «پروسه» از طرح مورد نظر مدعیان اصلاحات است. بنابراین جبهه اصلاحات با پذیرش این بخش و در بستر غیرقابل انکار آن «نیم پروژه» خود را تدوین کرده است.و اما، «نیم نتیجه ای» که مدعیان اصلاحات از «نیم پروژه» خود انتظار دارند، پیروزی در انتخابات نیست، بلکه باقی ماندن- بخوانید زنده ماندن- به عنوان یک جریان سیاسی مخالف اصولگرایان است.
با عرض پوزش از آقای مهندس موسوی به خاطر سوابق ایشان باید گفت-و یا حداقل اینگونه به نظر می رسد- که آقای مهندس موسوی به عنوان مجری این «نیم پروژه» انتخاب شده است، اما شواهد موجود حکایت از آن دارند که ایشان اطلاع دقیقی از نیم پروژه یاد شده ندارد، و نمی داند در این ماجرا، نقش «ژنرال شکست» را به ایشان سپرده اند. نقشی که خاتمی از ایفای آن شانه خالی کرد. این «ژنرال شکست»! قرار نیست در جنگ پیروز شود، بلکه قرار است، سپاه شکست خورده را فعلاً از پراکندگی نجات داده و به عنوان اپوزیسیون اصولگرایان- و به قول یکی از سران اصلاحات، «مزاحم فعال»- در صحنه نگهدارد، تا فرماندهان پس پرده- داخلی و بیرونی- که مهندس موسوی آنان را نمی بیند یا نمی شناسد، بعدها، این جبهه از کارافتاده را به کار گیرند.
راستی چه شده که هم آمریکا و متحدانش، هم جریانات ضدانقلاب و هم مدعیان اصلاحات شعار «نجات کشور از شرایط کنونی»! را برقلم و زبان دارند؟ مگر دشمنان بیرونی با صراحت اعلام نمی کنند که از قوت گرفتن گفتمان امام و انقلاب نگرانند و چاره کار را خروج اصولگرایان از کرسی های تصمیم سازی و سیاست پردازی می دانند، از آنها انتظاری نیست که خط امام(ره) را برنتابند، اما از آقای مهندس موسوی این انتظار هست که با آنان همزبان نشود.
آفتاب یزد
« گفتی باور کردم...»عنوان سرمقالهی روزنامهی آفتاب یزد است که در آن می خوانید؛رفتار همراه با دستپاچگی و نـگـرانـی بـرخی از حامیان دولت، یادآور این ضربالمثل عامیانه است که »گفتی باور کردم، اصرار کردی شک کردم و قـسم خوردی یـقین کردم دروغ میگویی!« چـنـد مـاه پـیش کـه مدعیان اصولگرایی، فعالیتهای انتخاباتی خود را کلید زدند، رفتار آنها القا کننده نوعی »اعتماد به نفس« و اطمینان به قطعیت پیروزی کاندیدای محبوب آنها در انتخابات بود. امـا از وقـتـی کـه تـهـدیـدهـای مـخـتلـف از جـملـه» تاکید بر رد صلاحیت خاتمی« را آغاز کردند این تردید در میان بعضی افراد ایجاد شد که تظاهر به »اعتماد به نفس« تنها با هدف ترمیم »روحیه تضعیف شده حامیان« است. اوج دسـتـپـاچـگـی ایـن گـروه، آنـجـا آشکار شد که »روحانی فاضل مورد تایید امام« و سرنوشت او را به نخستوزیر ترور شده پاکستان و سرنوشت او تشبیه کردند. در آن زمان، عدهای تصور میکردند که مشکل، فقط خاتمی است. اما »کنارهگیری خاتمی« نشان داد که مشکل دوستان آنطرفی، نگرانی قطعی آنها از سـرنـوشـت انتخاباتی کاندیدای مورد علاقه ایشان میباشد و گویی دسـتـرسـی بـه آمـار و اطلاعات قطعی - اما مخفینــگـه داشته شده - آنها را مطمئن ساخته است که »اگر کاندیداهای اصلاحطلب، در عرصه حاضر باشند خروجی صندوقهای رای، مفهومی نخواهد داشت جز باطل شدن بسیاری از ادعاها در خصوص محبوبیت روز افزون رئیس جمهور فعلی«.
برهمین اساس در یک تلاش دوبعدی، تصمیم به تخریب دو کاندیدای اصلاح طلب گرفتند. این گروه از حامیان دستپاچه دولت، از یکسو نگران اقبال گروهی از اصولگرایان به موسوی بودند - در کنار خیل عظیم حامیان اصلاحطلب او - و از سوی دیگر، یقین داشتند که بسیاری از انحصارطلبیها و خود بزرگبینیها، میلیونها نفر از مردم را به طرف کروبی خواهد کشاند تا با شهامت ویژه خویش، در برابر انحصارطلبها بایستد. همین مسئله، آنها را قانع کرد تا با مخفی نگهداشتن کینههای عمیق و مزمن خود از کروبی، در رسانههای خویش از او در برابر خاتمی و موسوی حمایت کنندو به این طریق، عدهای را نسبت به مـواضـع »رئـیـس مـجلس اصلاحات« مردد سازند. اما دستپاچگیها و تعدد نگرانیها، باعث نوعی اخلال در این برنامه شد و سناریونویسان، فراموش کردند عوامل شهرستانی خود را نسبت به موضوع توجیه کنند. این فراموشی، در مانعتراشیها و حرکات منسجم »عدهای کمشمار اما پرسر و صدا« در سخنرانیهای شهرستانی کروبی متجلی شد. البته، در برنامه ستاد مرکزی مدعیان اصولگرایی تغییری ایجاد نشد. آنها ترجیح دادند حتی در برابر بیانیه حقوق شهروندی دبیرکل حزب اعتماد ملی، خون دل بخورند و سکوت پیشه سازند تا سناریوی »تخریب کروبی از طریق اظهار علاقه ظاهری برخی اصولگرایان به او«، بیخاصیت نشود.
برنامه دیگر حامیان ویژه دولت، تخریب گسترده موسوی در میان کسانی بود که اگر چه در دستهبندیهای سیاسی، به اصولگرایان نزدیکتر هستند اما قطعاً در انتخاب بین احمدینژاد و موسوی، به طرف میرحسین موسوی خواهند رفت. اقبال این گروه از مردم به موسوی نیز به این امید است که آنچه مدعیان اصولگرایی در مـورد حـفظ ارزشها میگویند به همراه اصلاحروشهای مدیریتی و حل مشکلات معیشتی، به کسی سپرده شود که سابقه 8 ساله مدیریت او هنوز در ذهن سـیسـالـهها و افراد سالخوردهتر از آنها وجود دارد. بــرهــمـیـن اسـاس، تـعـدادی از رسـانـههـای حامی احـمـدینژاد، طرفداری بعضی گروههای سیاسی از میرحسین موسوی را بهانه قرار دادند و خود بریدند و دوختند تا ثابت کنند که »اگـر میرحسین مـوسـوی، رئـیس جمهور شود ارزشها فدایی خواهد شد«.
آنها ادعا میکنند که بعضی »افراد بی توجه به ارزشها «- به ادعای آن طرفیها - در میان طرفداران موسوی هستند، پس لابد اگر موسوی به قدرت برسد، ارزشها به خطر میافتد. اما ظاهراً فراموش کردهاند که در مـیـان طرفداران سرشناس کاندیدای مورد نظر خودشان، کسی یافت می شود که به پرچم آمریکا سوگند خورده اسـت. هـمـچـنـین خود را به فراموشی میزنند که پرقدرتترین روزنامه حامی آنها، چندی پیش با ذوقزدگـی، حـمـایـت خـوانـنده زن لسآنجلسی از کاندیدای ارزشی ایشان را منعکس کرد. دستپاچگی آن طیف، همچنین باعث شده که حمایت قاطع کاندیدای مورد نظر خود از »نظریهپرداز دوستی با مردم اسرائیل« را فراموش کنند! شاید هم هیچکدام از این مسائل را از یاد نبردهاند اما نگرانی از افزایش فاصله میان مجموع آرای اصلاحطلبان با رای کاندیدای محبوب آنها، موجب شده است که تنها به تخریب کاندیداهای اصلاح طلب بپردازند.
این گروه خود را به تخریب گسترده موسوی از طریق »متهم کردن او به همراهی با افراطیون ضدارزش« مشغول ساختهاند تا از پاسخگویی به یک سوال واضح، طفره بروند. این سوال آن است که: » اگر خدمات دولت نهم ،در طول تاریخ بی سابقه بوده و همه ارزشهای منکوب شده در دوره اصلاحات، توسط این دولت احیا شده است، چرا با خیال آسوده در کناری نمینشینند تا در 22 خـرداد، مـردم بـرای هـمـیشه پرونده مدعیان اصلاحطلبی را ببندند؟«
آیا این دستپاچگی و نگرانی، ثابت نمیکند که هر چه تعداد سوگند حامیان دولت در خصوص بینظیر بودن دوره چهار ساله اخیر افزایش یافته، مردم نسبت بهدروغ بودن برخی ادعاها یقین بیشتری پیدا کردهاند و بر اساس آن تصمیم انتخاباتی گرفتهاند؟
شاید هم آنها نسبت به اظهارات خود در خصوص خدمات بیسابقه چهار سال اخیر،اطمینان دارند اما دچار این توهم شدهاند که بسیاری از مردم نمی دانند این خدمات توسط چه کسی انجام شده است؛ درست مانند عدهای از سربازان آمریکایی در عراق و گروهی از دانشجویان در خارج از کشور که برای احمدینژاد نامه نوشتند اما به گفته رئیس جمهور، عدهای از آنها تصور میکردند احمدی نژاد رئیس جمهور عراق است و گروهی دیگر او را فلسطینی میدانستند!
نگارنده به دوستان آنطرفی پیشنهاد مشخصی دارد. آنها اگر خودشان می دانند که بعضی ادعاها در خصوص موفقیتهای دولت نهم در چهار سال اخیر، به کار ایام انتخابات نمی آید بهتر است صادقانه با مردم سخن بگویند. اگر هم گمان میکنند مردم از شناخت عامل اصلی این موفقیتها عاجز هستند، به جای هتاکی علیه رقیب،برای رفع ابهام در این زمینه بکوشند. در غیر این صورت ، فحاشی و هتاکی به موسوی یا تلاش برای تخریب کروبی از راه تظاهر به حمایت از او، نتیجهای بهتر از دوم خرداد 76 برای فراکسیون دولتی اصولگرایان به بار نخواهد آورد.
رسالت
«اشکوب بر مفاصل معیوب»عنوان سرمقالهی روزنامهی رسالت به قلم محمد حسین ملایری است که در آن میخوانید؛
-1 آقای سعید حجاریان در بدایت تازهترین شماره ماهنامه حزب مشارکت، مقالهای تحت عنوان «انقلاب اسلامی ایران؛ آخرین انقلاب کلاسیک یا اولین انقلاب نرم» نگاشته و پس از صغری و کبری کردنها، نهایتا به این نتیجه رسیدهاند که: «انقلاب اسلامی ایران، یک پا)!( در انقلابهای کلاسیک دارد و یک پا در انقلابهای رنگی!
-2 از خداوند پنهان نیست از دکتر سعید حجاریان هم پنهان نباشد وقتی مقاله را خواندم با خود اندیشیدم با این رویکرد نام گرایانه )Nominalastic( که به تازگی اختیار کرده، دیر نیست که پس فردا، شاهد مقایسه انقلاب اسلامی ایران و انقلاب سفید شاه هم باشیم و تازه معلوممان شود که انقلاب ایران، یک پا هم در انقلاب سفید داشته و ما از آن بیخبر بودهایم.
-3 ظاهرا آقای حجاریان هنوز با بقایای القائات گرایشهای پوزیتیویستی - مارکسیستی، دست و پنجه نرم میکنند و دقت ننمودهاند که اکنون دیری است که نگرشهای این چنینی، ابژه سازیهای پرتکلف و طبقهبندهای سطحی گرایانه که بازمانده دوران فرا روایتی و غفلت از اصالتهای بافتمندانه است، از سامانه تحلیلهای نظری رخت بر بسته است. علم شناسی امروز، دیگر تیغ ساده سازی را این چنین بیمحابا نمیجنباند و به رای ورزیهای متخیلانه دل خوش نمیدارد. شاید لازم باشد آقای حجاریان در ترک مالوفات فکری بکوشند تا در تحلیل و نظرورزی، از چرخش زمانه، برکنار نمانند.
-4 آقای حجاریان یک رویداد یگانه در تاریخ معاصر جهان را کنار انقلابهای کلاسیک گذاردهاند و یک رشته روگرفتهای متشابه را (تحت تاثر مالوفات)، اساس هم سنجی قرار دادهاند. با این حال برای من جای شگفتی است که چطور آقای حجاریان نمیدانند که انقلابهای کلاسیک در درون افقهایی اتفاق افتادند که 400 سال پیش از آنها، هژمون جهانی یافته بودند، در حالی که انقلاب ایران،آن سنت را شکافت و افقهای گفتمانی نوینی آفرید و چه طور نمیدانند که با این انقلاب یک بار دیگر، تاریخ از تعطیلات خارج گردید؟
آیا رویکردهای ژرف کاوانه و متن شناسانه امروزین، به ما اجازه میدهد که انقلاب اسلامی را کنار دیگر انقلابهای کلاسیک بگذاریم؟
-5 سستی مقاله آنجا نمودارتر میگردد که حجاریان پس از فراغت از مقایسه با انقلابهای کلاسیک، سراغ انقلابهای رنگی میرود و همان درازگوییها را پی میگیرد. اگر مقایسه انقلاب اسلامی با انقلابهای کلاسیک، سهوالقلم تلقی گردد، مقایسه انقلاب اسلامی ایران با انقلابهای رنگی سالهای اخیر، را به حساب چه چیزی بگذاریم؟ انقلابهای رنگی عنوانی است که پسا فوکایاماییها برای بستههای عملیاتی هدایت شده از خارج (با وجه غالب کارکردهای روانی یا رویکرد فعال کردن گسلهای ریزه و درشت برخی جوامع) گذاردند و هدف آن عمدتا استفاده از فرصت طلایی ضعف روسیه و کاستن از عمق استراتژیک آن کشور بود که نتیجه دلخواه را نداده و کمتر از یک دهه روند معکوس به خود گرفت! اساسا هیچ متفکر سیاسیای نیست که کوچکترین رگهای از انقلاب را (حتی در تعریف کلاسیک) در آن بیابد.
-6 نتیجهگیری آقای حجاریان در این مقاله، با هیچ هنجار عقلانی- علمی سازگار نیست. این ناهنجاری در بخش پایانی به اوج خود میرسد، آنجا که حجاریان از تعبیر «پا» استفاده میکند. حجاریان در این مقاله برای واژه کلیدی «پا» تعریف خاصی ننموده و از آنجا که نظر ورزان سیاسی هم تاکنون آن را به کار نبردهاند، بنابراین بنا به فهم شایع، پیام مقاله این خواهد بود که: «انقلاب اسلامی ایران، بر دو ستون استوار بوده است: یک ستون انقلابهای کلاسیک و ستون دیگر انقلابهای مخملی»! جل الخالق!
-7 ملتها در همه جای دنیا، رویدادهای تاریخیشان را فراافزایی میکنند، اما ظاهرا نظریهپرداز محترم جبهه مشارکت، ترجیح میدهد که بر عکس رفتار کند و وقایع تاریخ آفرین ملت ایران را به رویدادهای نازل، فروبکاهد.
-8 آقای حجاریان در فراز پایانی نوشتار خود کلمه «مفصل» را به کار میبرند که اگر منظور واژه نظری )Articulation( باشد، کاربردی معیوب و نابجاست (مگر اینکه فکر کنیم مقاله به فیزیولوژی اندام انسانها پرداخته است که البته چنین نیست.)
-9 چه تفسیری از تحریر این مقاله میتوانیم داشت؟ یک تفسیر این است که حجاریان همچنان در جستجوی پیادهسازی تزهای پیشین خود است و اینک با غسل تعمید دادن انقلابهای رنگی، میخواهد برای آن تزها، عنوان تازه انتخاب کند، باشد که این بار، کارساز افتند. اما تفسیر من به این اندازه منفی نیست، با این حال وقتی مقاله را به پایان بردم، غصهدار شدم. غصهدار شدم از اینکه برخی فحول سیاست ما در نظرورزی و اندیشهپردازی، تا این اندازه خام دست و تهی نگر شدهاند، راستی، چه مان شده است؟
ابتکار
«تحزب ایرانی بن بستی دیگر را در پیش روی خود می بیند»عنوان سرمقالهی روزنامهی ابتکار به قلم محمدعلی وکیلی است که در آن میخوانید؛انتخابات ریاست جمهوری نهم این واقعیت را به منصه ظهور رسانید که سو» ظن مطلق، به احزاب به عنوان کانال ورودی به میدان سیاست، شاخصه جامعه ایران می باشد.در آن انتخابات بود که دیوار جریان های طبقه مدار، تشکیلات مدار و ریش سفید مدار فروریخت و به جای آن جریان های جوان و پرسرعت متولد شدند. انتخابات ریاست جمهوری نهم، نقش یک رنسانس را در سپهر سیاسی ایران ایفا کرد و با شکست جبهه ها و ائتلاف ها میدان سیاست را از متن نشینی حزبی خالی کرد.به محاق رفتن گفتمان جبهه مشارکت، سازمان مجاهدین، موتلفه اسلامی، جامعه روحانیت، مجمع روحانیون، کارگزاران و... این پیام را داشت که دموکراسی در ایران بدون چرخش چرخ دنده های حزبی توان چرخش دارد. بنابراین دوره احمدی نژاد عصر ناکامی احزاب و ظهور جریان سوم است.
جریان سومی که آهنگ آن از دیرزمان در فضای سیاسی ایران مورد تاکید بخشی از نیروهای سیاسی بود در انتخابات 76 آقای ری شهری خود را نماینده این جریان می دانست و با این هدف وارد عرصه شد و البته ناکام ماند و این جریان هرگز بروز و تجلی چندان بارزی نتوانست بدست آورد و تنها پیش از هر انتخاباتی با سوسوزدن های گهگاهی، خبر از «آمدن و نیامدن» می داد.تا اینکه جریان سوم که از انتخابات مجلس هفتم استارت خورده بود در انتخابات ریاست جمهوری نهم با احمدی نژاد قد برافراشت و توانست با منطق«نه این و نه آن» نتیجه را به نفع خود رقم بزند و خانه نشینی و «دوران چرتکه انداختن احزاب» شروع شد و از آن به بعد بود که ضرورت آسیب شناسی رفتار حزبی مورد توجه قرار گرفت و در این فاصله از ضرورت بازیابی حلقه مفقوده احزاب در ایران یعنی مقبولیت مردمی و رویش اجتماعی سخنها گفته شد و مقاله ها به رشته تحریر درآمد و البته دوره خماری و کمای احزاب همچنان ادامه دارد و حرکت در مسیر بهبودی وضعیت به منظور بومی کردن تحزب و نقش پذیرتر کردن سنت ها صورت و شکل جدی به خود نگرفت و فصل جدید انتخابات از راه رسید و این بار هر دو گزینه اصلی نامزدی انتخابات ریاست جمهوری دهم با علم به عدم مقبولیت احزاب سعی دارند بر فراز گروهها و احزاب شناسنامه دار، خود را به جامعه معرفی نمایند و هر دو شانس موفقیت خود را «مستقل بودن» و عدم انتساب به گروهها و احزاب می دانند به تعبیر دیگر هم آقای احمدی نژاد و هم آقای موسوی نقطه عزیمت به کرسی ریاست جمهوری دهم را «نماینده جریان سوم بودن» می دانند.
دکتر احمدی نژاد پیروزی خود در سوم تیر 84 را نه محصول احزاب و گروهها که خواست توده مردم می داند چرا که مجموعه گروههای سیاسی شناسنامه دار راست تحت عنوان شورای هماهنگی نیروهای انقلاب پشت سر علی لاریجانی و محمدباقر قالیباف قرار گرفتند و تشکل های چپ پشت سر آقایان هاشمی و معین قرار داشتند اما در کمال ناباوری احزاب، مردم به احمدی نژاد غیر حزبی اقبال کردند و به احزاب ادبار نشان دادند.و به همین دلیل در طول چهار سال گذشته احمدی نژاد هیچگاه خود را وامدار احزاب ندانست و بارها گفته اند: این دولت هیچ نیازی به حزب ندارد و من یک ریال هم به آنها باج نداده و نخواهم داد و در دیدار انتخاباتی گروههای اصولگرا بدون اعتنا به خواست آنها گفتند هرکس موظف به عمل کردن به تکلیف خود است هفته گذشته علی اکبر جوانفکر مشاور مطبوعات رئیس جمهور طی مصاحبه ای اظهار داشت: آقای احمدی نژاد در انتخابات دوره قبل به صورت مستقل از احزاب و جریان های سیاسی وارد عرصه شد و در این دوره نیز همین مشی اصولی را که مبتنی بر وامدار نشدن به افراد، گروهها و جریان هاست دنبال خواهد کرد بنابراین برغم فرصت کمتر از 50 روز تا انتخابات،هنوز تکلیف احزاب شناسنامه دار اصولگرا همچون موتلفه اسلامی، جامعه روحانیت، جامعه مهندسین و... روشن نیست و نحوه رفتار این گروهها به گونه است که گویا انتظار تعارفی از طرف احمدی نژاد را دارند و به دلایلی، امکان پیوستن به جبهه مقابل را هم ندارند و همچنان بر سر دوراهی «سکوت سیاسی» یا «حمایت ناگزیر» سرگردانند.این در حالیست که ستادهای آقای احمدی نژاد با یاران اصلی خود آقایان ثمره هاشمی، بذرباش، فقیه، زریبافان و... در حال شکل گیری است و از چهره های نام آشنای احزاب اصولگرا خبری نیست.
در نقطه مقابل میرحسین موسوی هم در تلاش است خود را به عنوان جریان سوم معرفی نماید و در مقاطع مختلف کوشید این تصویر را برجسته نماید و در پیامی به نمایندگان ادوار گفتند: جامعه ما در متن خود به اصولگرا و اصلاح طلب تقسیم نمی شود و برغم اعلام حمایت احزاب مختلف اصلاح طلب همچنان محوریت ستادش در دست نیروهای ناشناخته ای چون بهزادیان، بهشتی، فاتح، رباطی می باشد با این اوصاف می توان گفت انتخابات ریاست جمهوری دهم بین «دو مدعی جریان سوم» می باشد. و ادبیات حاکم بر انتخابات دهم، گفتمان جریان سوم هست و در هر حال پیروز میدان دهم گفتمان جریان سوم می باشد و محکوم آن هم احزاب و گروههای سیاسی می باشند.
مردم سالاری
«آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری جنس گفتمان میرحسین»عنوان یادداشت روز روزنامهی مردم سالاری به قلم میرزا بابا مطهری نژاد است که در آن میخوانید؛
میرحسین موسوی نامزد شورای هماهنگی جبهه اصلاحات و ده ها حزب و گروه و انجمن اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، صنفی، جوانان، زنان، دانشگاهیان و ده ها شخصیت اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، بازرگانی و... هفته گذشته، حضور گسترده ای را آغاز کرد. سفر به ایلام و خوزستان و گفت وگو با مردم، دانشگاهیان، ایثارگران، نخبگان و شخصیت های محوری این استان ها و بالاخره نشست پنج شنبه با جمعی از تولید گران و ارائه 51 گزاره اقتصادی فضای گسترده ای را فراروی منتقدان، مخالفان، موافقان، تحلیل گران، رقبا، محققان، رسانه ها، سخنرانان و محفل نشینان! قرارداد تا در مورد او به قضاوت بنشینند و به پاره ای از شایعات که مثلا طرفدار اقتصاد دولتی است، کوپنی فکر می کند، سال ها از مسائل دور بوده، برنامه ندارد، نسل جوان با گذشته او پیوند ندارد و نمی تواند او را بشناسد و... و... پایان داد.
یک بررسی اجمالی در سخنان هفته گذشته میرحسین نشان می دهد که جنس گفتمان او، قله های گفتمان سازندگی و اصلاحات است، میرحسین نقش نخبگان در تغییرات اجتماعی پیش روی هم علمی، هم شفاف و هم گسترده ترسیم کرد، مشارکت نخبگان را در تصمیم گیری و الگوسازی و قدرت انگیختن اقدام موثر و کنترل و هدایت وقایع نه تنها پذیرفت بلکه مطالبه کرد، بررسی گزاره ای از سخنان او در دیدار با تولید کنندگان در مورد برنامه پنجم و گزاره هایی در دانشگاه های ایلام و اهواز و گزاره هایی در دیدارهای مردمی و شخصیت های جنس گفتمان موسوی را به خوبی معرفی می کند. موسوی آگاهانه و هوشمندانه و با صداقت و صراحت و در نهایت عفت کلام و رعایت شان انسانی همه اعم از همراه یا رقیب، موافق یا مخالف و در کلامی که نشان از آگاهی کامل از مسائل دارد از تمام ظرفیت های گفتمان های سازندگی و اصلاحات بهره می گیرد و گفتمانی ارائه می دهد که با گفتمان های ذکر شده نه تنها همسایه دیوار به دیوار بلکه در اکثر محورها درون گفتمانی است.
آنچه که برای همگرایی فرهنگی و وفاق اجتماعی در یک نگاه علمی و نه عامیانه و عوام زده ضروری می نماید، در سخنان میرحسین موج می زند. کشور را به صورت یک خانواده می نگرد و مشکلات ساختاری درون خانواده را می بیند، تقسیم بندی نقش ها، توزیع پایگاه ها، سلسله مراتب، روابط درونی، روابط بیرونی، تعدد اعضا و خلاصه تمامی عناصر دیگر خانواده در گفتار او متعین است و در عین حال از تاثیر محیط بین المللی، ارتباطات و گسترش فناوری و تحولات سیاسی جهانی نیز غفلت ندارد. تنها یک مشکل قابل ملاحظه است که ممکن است درافواه نشر پیدا کند و آنها مشکل میرحسین نیست، مشکل من و شماست که ما را با ادبیات پوپولیستی عادت داده اند، چهار سال با در اختیار داشتن اعضای رسانه ملی و تعداد کثیری مطبوعاتی که با رانت دولتی پابه عرصه وجود گذاشته اند ما را آسیب پذیر کرده اند، می گویند موسوی شمرده و آرام سخن می گوید! شنونده را با شعار به جنب وجوش بدنی و هیجان های احساسی نمی کشاند! قدری فکر کنیم دوران آوازه گری و حذف عنصر ادراک از فرآیند ارتباط سپری شده است موسوی می خواهد تحرک اندیشه را جایگزین تحرک بدن کند تا دو کارکرده باشد هم با فرهنگ پوپولیستی مبارزه کند و هم در نقش بیدار گر مسوول ایفای وظیفه نماید.
استاد محمد رضا حکیمی در کتاب ارزشمند بیدار گران اقالیم قبله می گوید:«آن چه مهم است، نشان دادن تبلور تکلیف است در نفوس آگاه و متعهد تا بتوان از آنان سر مشق هایی والا در پیش دید نسل های جویا قرار داد. و از این راه بذر تربیت درست را در جان های مستعد پاشید...»
البته نگارنده معتقد است اولا آن که می گوید سخنرانی موسوی انتخاباتی نیست شور ایجاد نمی کند. خود به این نکته رسیده است که این عیب نیست و ضعف تلقی نمی شود نگران است که دیگران آن را ضعف بینگارند، ثانیا وظیفه نخبگان و تبیین کنندگان احزاب حامی گروه ها و دیگران است که عمق تحولی که این دیدگاه حامل آن است را برای مردم باز کنند و آن گاه که شعور کافی در مورد دیدگاه های موسوی ایجاد شودشور به وجود می آید، شور متکی بر شعور و نه شور متکی بر احساس، پس باید گفت:اندکی صبر، سحر نزدیک است.
قدس
«توافقنامه سوات و راهکار مشکلی به نام طالبان»عنوان یادداشت روز روزنامهی قدس است که در آن میخوانید؛؛تصویب توافقنامه صلح میان طالبان محلی و دولت ایالتی سرحد پاکستان در پارلمان این کشور و سپس امضای آن از سوی آصف علی زرداری رئیس جمهور پاکستان، با واکنشها و اعتراضهای بسیاری از طرف گروه های سیاسی داخلی این کشور و نیز مقامهای افغانستان مواجه شده است.
پیشتر دولت هند نیز درمورد هرگونه توافق دولت پاکستان با گروه های تندرو و افراطی به این کشور هشدار داده بود، اما دولت پاکستان معتقد است با دادن برخی امتیازها و اختیارهای محلی از جمله تدوین قوانین حقوقی بر اساس آیین اسلام و اداره دادگاه های محلی بر مبنای شریعت از سوی طالبان و گروه های تندرو در مناطق قبایلی، آرامش به این مناطق باز خواهد گشت، زیرا این گروه های محلی متعهد شده اند که سلاحهای خود را زمین بگذارند و از درگیری با دولت مرکزی پاکستان بپرهیزند.
درهمین حال، موافقان این اقدام در پاکستان مدعی هستند فعالیت این گروه های تندرو در مناطق قبایلی پاکستان جنبه و دامنه محلی داشته و متوجه بیرون این کشور نیست و این توافقنامه راهکاری برای مهار تنشهای داخلی به شمار می رود.این درحالی است که دولت افغانستان هرگونه مصالحه پاکستان با طالبان محلی را موجب ایجاد حاشیه امنیتی برای آنان می داند که می تواند در آینده امنیت منطقه را نیز به شدت به مخاطره بیندازد.
در واقع، امنیت درشرایط جاری مهمترین چالش فراروی سه کشور افغانستان، پاکستان و هند به شمار می رود. دولتهای کابل و دهلی نو منشأ خشونتها را پاکستان معرفی می کنند و معتقدند عملکرد دولت اسلام آباد در مهار گروه های تندرو و افراطی و یا میدان دادن به آنان، بسیار در دامنه عملکرد این گروه ها مؤثر است. به همین دلیل، عقد موافقتنامه دولت پاکستان با طالبان محلی و واگذاری اداره دره سوات به آنها را اقدامی مخاطره آمیز و مغایر با هدفهای مشترک منطقه ای برای مقابله با تروریستها تلقی می کنند.
پاکستان هرگونه توافق با گروه های تندرو و طالبان محلی را در دره سوات، در چارچوب حاکمیت ملی و استقلال عمل خود می داند و معتقد است فعالیت طالبان ریشه در مسائل دیگری دارد که مهمترین آن سیاستهای غلط آمریکا در این خصوص است.دولت پاکستان بارها از سیاست یکجانبه گرایانه آمریکا در برخورد با گروه های تندرو و تروریستی انتقاد کرده است و سیاستهای نظامی گرایانه نیروهای آن کشور را عاملی مؤثر در از میان بردن گروه های طالبان و کاهش فعالیتهای آنها نمی داند، بلکه این شیوه را موجب احیای مجدد فعالیت این گروه ها و افزایش گرایش مناطق قبایلی به آنها قلمداد می کند.
به همین دلیل دولت پاکستان خواهان برخورد ریشه ای با گروه های افراطی و فعالیتهای تروریستی است و در این راستا فقرزدایی، اجرای برنامه های ریشه ای اقتصادی برای بهبود معیشت مردم منطقه و حل مشکلات اقتصادی در مناطق قبایلی، راه حل مناسب و مؤثر برای برقراری آرامش در مناطق یادشده معرفی می کند که آمریکا تاکنون به آن بی توجه بوده است.
علاوه بر این، دولتهای افغانستان و پاکستان ادامه کشتار غیرنظامیان به واسطه حملات نیروهای آمریکا و ناتو به مناطق قبایلی در نوار مرزی دو کشور را عامل ترغیب و رشد گروه های افراطی می دانند و بر این باورند که این گروه ها به بهانه مقابله با تجاوزهای آمریکا و جلوگیری از کشتار غیرنظامیان و تلافی آن، فعالیتهای خود را سازماندهی کرده و گسترش می دهند، بنابراین چنانچه نیروهای خارجی مستقر در افغانستان به تعهد خود برای بازسازی این کشور و احیا و تجهیز ارتش و پلیس ملی افغانستان عمل کنند، هرگونه بهانه را از جریانهای افراطی و طالبان برای ادامه فعالیتشان سلب خواهند کرد.
به همین دلیل، دولت ائتلافی پاکستان پس از به قدرت رسیدن در بهار سال گذشته، بلا فاصله مذاکره با گروه های افراطی در مناطق قبایلی را آغاز کرد و نخست با آنها قرارداد آتش بس به امضا رساند که با مخالفت و اعتراض آمریکا و افغانستا ن روبرو شد و روند به سمتی حرکت کرد که دولت اسلام آباد ناگزیر به لغو قرارداد آتش بس شد.
با این حال در پی تشدید خشونتهای خونین درمناطق قبایلی، دولت ایالتی سرحد توافقنامه ای را به منظور آتش بس و صلح با گروه های طالبان به امضا رساند که این توافقنامه از سوی پارلمان این کشور نیز به تأیید رسید و توسط زرداری امضا شد.
هر چند دولت افغانستان با این اقدام اسلام آباد مخالف است، اما از دیدگاه دولت پاکستان این راهکاری اجتناب ناپذیر است وحکومت کابل می تواند با تقویت همکاریهای منطقه ای و دوجانبه و تقویت امنیت مرز مشترک، اقدامهای جدی برای مقابله با جریانهای افراطی و تروریستها صورت دهد و اجتناب نیروهای آمریکایی و ناتو در افغانستان از حمله به مناطق قبایلی و افراد غیرنظامی آن، احترام گذاشتن و درک درست آداب و سنن واعتقادهای مذهبی مردم، خروج از این کشور و در نهایت احترام به حاکمیت ملی دو کشور افغانستان و پاکستان و توجه به راهکارهای ریشه ای و بویژه اقتصادی مانع از فعالیت مجدد و رشد روز افزون گروه های تندرو و گاه تروریستی در مناطق یاد شده شوند.
صدای عدالت
«بررسی یک اقدام دولت»عنوان سرمقالهی روزنامهی صدای عدالت به قلم محمود فراهانی است که در آن میخوانید؛ دولت نهم ، اقدام به انتشار نامه ای با سر برگ نهاد ریاست جمهوری وامضای پرویز داوودی ، معاون اول رییس جمهورکرد که در آن، مصوبه جلسه 27بهمن ماه گذشته شورای پول و اعتبار که در کمیسیون اقتصادی دولت برگزار شده آمده بود.
این نامه در حالی منتشرشد که شورای پول واعتبار در قالب ساختار بانک مرکزی به عنوان سیاست گذارارشد پولی کشور تعریف شده واصولا و عرفا مصوبات آن نیز در قالب سربرگ بانک مرکزی منتشر یا ابلاغ می شود.همچنین دبیرخانه این شورا در بانک مرکزی تشکیل شده ومحل تشکیل جلسات آن در این بانک بوده است. از همه مهمتر آنکه بر اساس تبصره بند "و" ماده 10 قانون برنامه چهارم توسعه، رییس شورای پول واعتبار، رییس کل بانک مرکزی است. همچنین بند"ه" این قانون، که اعضای شورا را برمی شمرد هیچ نقشی برای معاون اول رییس جمهوری به عنوان عضو شورا تعریف نکرده تا وی مجاز شود مصوبات این شورا را امضا کند.
البته بر اساس بند ط رییس جمهور ریاست مجمع بانک مرکزی رابر عهده دارد وموظف است رییس کل وقائم مقام بانک مرکزی را منصوب کند اما در جایی از قانون نیامده است که معاون وی در شورای پول واعتبار به صورت مستقیم عضویت داشته باشد. به عبارت دیگر قانون برای معاون اول رییس جمهوری هیچ نقش ووظیفه ای را در شورای پول و اعتبار تعریف نکرده و بر این اساس وی حداکثر می تواند به جای ریاست جمهوری در مجامع سالانه بانک شرکت کند.
به طور خلاصه دولت با انتشار آخرین مصوبه شورای پول و اعتبار به اقدامی مبادرت کرده که به لحاظ حقوقی وعرفی دارای سه اشکال اساسی است:
1- نامه به جای سربرگ بانک مرکزی با سربرگ نهاد ریاست جمهوری منتشر شده است.
2- نامه به امضای معاون اول ریاست جمهوری رسیده در حالی که بنابر قانون مصوبات این شورا باید با امضای رییس آن یعنی رییس کل بانک مرکزی ابلاغ شود.
3- محل تشکیل این شورا در محل بانک مرکزی است در حالی که بر اساس مفاد این نامه در کمیسیون اقتصادی برگزار شده است.
این اقدام دولت پس از آن انجام شد که مجمع تشخیص مصلحت، در هشتم مهر ماه گذشته ، بر مصوبه مجلس مبنی بر احیا مجدد 18شورای عالی بر اساس قوانین مربوط از جمله شورای پول واعتبار مهر تایید گذاشت اما دولت ضمن آنکه در اجرای این قانون واحیا مجدد شوراهای منحل شده با وقفه عمل کرد، زمانی هم که شورای پول واعتبار را تشکیل داد به سان شیر بی یال ودمی ، تنها صورتکی از اجرای قانون را به نمایش گذاشت.
اما برخی از مواردی که بوی اجرای ناقص قوانین را می دهد در ذیل می توان برشمرد:
1- عدم اجرای قانون برنامه چهارم
2- اجرای نا مناسب قوانین بودجه ای (2000تخلف بودجه ای در سا ل85،54 درصد تخلف در بودجه 86 واجرای بودجه سال 87با 39ردیف به جای 262ردیف )
3- اجرای نامناسب قانون مالیات بر افزوده
4- اجرای نامناسب قانون مدیریت سوخت
5- عدم ارایه گزارش جامع و به موقع از عملکرد برنامه چهارم در قالب گزارش های نظارتی وچشم انداز
6- برداشت های بدون مجوز از حساب ذخیره ارزی
7- واردات بنزین بدون مجوز مجلس و ازمحل درآمدهای وزارت نفت
8- اجرای نامناسب قانون سیاست های اصل 44
9- ودرآخرین اقدام دولت تلاش کرد تا یک قانون را(قانون بودجه88) بر اساس یک لایحه(لایحه هدفمند کردن یارانه ها) به تصویب برساند.این عمل درواقع یک بدعت جدید و مصداقی از تخلف از قانون محسوب می شود چرا که اساسا نمی توان قانون را بر اساس لایحه ای که خود نیازمند بررسی وتصویب است ،تصویب کرد.
اجرا نکردن قانون احیا 18شورای عالی نیز از دیگر مواردی است که نشان می دهد دولت نهم با تفسیر خود اقدام به اجرای قانون می کند.
نکته اساسی در این میان آن است که بد اجرا کردن قانون از اجرا نکردن آن بیشتر بر پیکره قانون مداری یک جامعه ضربه می زند، چرا که باعث سبک شدن قانون می شود .
آفرینش
«تولید؛ طفل رنجور اقتصاد ایران!»عنوان سرمقالهی رورنامهی آفرینش به قلم مسعود رفیعی طالقانی است که در آن میخوانید؛درست از زمانی که شعار حمایت از مصرف کننده در کشور ما اوج می گرفت و ناقوس مصرف گرایی ایرانیان را ضرباهنگی تند تر می بخشید ، می شد حدس زد که تولید و تولید کننده منزوی تر از پیش به حیات خود ادامه می دهند و آنان را چندان امیدی نیست که دریچه های توسعه را بر خود گشوده ببینند. مصرف کنندگان را اگر طیف وسیعی از اقشار جامعه بدانیم ، تولید کنندگان را نیز باید طیفی حداقلی دانست که به سبب مولد بودن در بخش اقتصاد می توانند بار سنگین روی دیگر سکه اقشار اجتماع را بر گرده خویش حمل کنند ، تولید کنند و مولد بودن را به مثابه سرمایه ای عظیم در نزد خود گرامی دارند. کاری که دولت مردان نیز به همان سبب آنان را مورد تکریم قرار داده اند و آرا تولیدکنندگان را به عنوان رای سیاسی خود عزیز می دارند. رییس دولت نهم نیز تا کنون کاری جز این نکرده و در هر میهمانی اقتصادی ، کوشیده است تا دستی از نوازش بر سر تولیدکنندگان بکشد. اسلاف وی نیز بر مدار احترام به تولیدکننده بوده اند .
نقل دولت نهم در برخورد با تولید کنندگان ، اما از منظری دیگر قابل بیان و بررسی است . دولتی که رییس آن در روزهای نخستین ریاست جمهوری و حتی پیشتر از نشستن بر جایگاه بالاترین مقام اجرایی کشور ، طبل حمایت از تولید را بسیار نواخت و تولید کنندگان را بیش از پیش عزیز شمرد. از آن روزها تا امروز اما ، زمانی بیشتر از 4 سال نگذشته است که در آجیل نوروز ایرانیان پسته کالیفرنیایی ، در شکردانهاشان شکر آمریکایی ،در ظروف میوه شان سیب و پرتقال عرب ، در خانه هاشان لوازم خانگی آسیای شرقی ، در لبنیاتشان شیر خشک هندی و در پاهاشان جز کفش بی کیفیت چینی، چیزی دیده نمی شود!
حال آنکه این همه نیز بخشی از بحران افزایش بی رویه واردات در کشور است و بخشی عظیم تر را نمی توان در این مجال گنجاند.زمان زیادی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه نمی گذرد ، مسدود شدن خیابان سعدی هم به دلیل حضور تولیدکنندگان کفش از نظر هیچ کس دور نمانده است ، ورشکستی باغداران ایرانی در گوشه و کنار کشور و نیز اعتصابات گسترده تولید کنندگان لوازم خانگی و ورشکستگی بسیاری از آنان هم از خاطر نرفته است،تحصن دامداران نیز برقرار است اما واردات بی رویه بر مدار پیشین خود همچنان استوار است و میخ هایی تازه بر تابوت تولید و صنعت کشور می کوبد.این همه را بیراه نیست اگر به سبب وجود سیاستهای ناکارمد بدانیم که به رغم ابلاغ اصل 44 قانون اساسی و با وجود طرح انتقادات بسیار در خصوص وضعیت بازار تولید و مصرف نتوانسته است تعادلی منطقی میان سیاستها برقرار کند و آنچه که خودکفایی خوانده می شود را جامه ای بر تن بپوشد.
این در حالی است که تا کنون بارها و بارها موضوع اتکا دولت به در آمدهای نفتی و به تبع آن افزایش بی رویه واردات و مصرف گرایی توسط منتقدان اقتصادی در مقاطع مختلف گوشزد شده است و به نظر می رسد مجموع آرا اقتصاد دانان بر سیاست خصوصی سازی و حمایت از تولید داخلی به نفع تولیدکنندگان و اشتغال زایی در کشور استوار بوده ، هر چند که گوش شنوایی بر این سخنان نبوده است.دولت نهم که صفت عدالت محور را با عنوان خود به همراه داشته است بدون شک با مفهومی "پیشا سقراطی" از عدالت روبرو بوده که عدالت را به مساوات تعبیر می کند و نه با مفهومی قرن بیستمی که آن را به انصاف تعبیر کرده است . تعبیر نخستین از عدالت است که نظریه های مختلف اقتصاد دانان را به انزوا کشانیده و واردات را برای کنترل قیمتها - که به سبب افزایش نرخ تورم و پایین آمدن قدرت خرید اقشار جامعه - تصمیمی ابتدایی است بر هر چیز دیگر ترجیح داده است. و اینگونه بوده است روایت تبدیل جامعه منصفانه به جامعه مساواتی ! که در روزهای اخیر و با نزدیک شدن به دهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز با بحث تاثیر سیاستهای اقتصادی دولت نهم بر افزایش و یا کاهش فقر و نابرابری به یکی از مسائل بحث برانگیز تازه تبدیل گردیده است. واردات بی رویه در ایران که منجر به انزوای بخش تولید و صنعت گردیده ، بدون شک دلیلی جز اتخاذ سیاستهای نادرست اقتصادی و افزایش نرخ تورم نداشته است تا از همان منظر بتواند قدرت خرید مردم را کنترل کند.
نرخ تورم که در سال 1384 به کمترین میزان خود در 10 سال ماقبل یعنی به 10/4درصد رسیده بود، در سال 1385 به 11/9درصد افزایش یافت و از آن پس، ماه به ماه بر آن افزوده شد . نرخی که افزایش آن از اواخر سال 1384 با تصویب متمم بودجه آغاز شد و با بودجه انبساطی سال 1385 به اوج خود رسید و از آن پس نیزبا سیاستهایی دیگر ادامه یافت. به هم پیوستگی زنجیر اقتصاد ایران بود که آزار کمبودها را به حلقه های دیگر رسانید و وضعیت تولید در کشور را در شرایط بحران قرار داد. تولیدکنندگان با ظرفیت پایین و با گرانی مواد اولیه دست و پنجه نرم کردند و همین امر سبب شد تا قیمت تمام شده محصولات تولیدی آنان اگر موضوع کیفیت را فاکتور بگیریم ، قیمتی بالا باشد که در دایره قدرت مصرف کننده نمی گنجد. همین اتفاق بود که بازار فروش محصولات وارداتی را داغ کرد و داغی نیز بر پیشانی تولیدکننده داخلی نشاند. این امر نه تنها تولیدکنندگان را متضرر ، که کارگران شاغل در کارگاههای آنان را نیز به زمره بیکاران نشاند تا به تبع آن همه آمارها در حوزه آسیب های اجتماعی نیز جابجا شوند. هر چند که هنوز هم در ایران کمتر کسی به زنجیر مشکلات معتقد است و آنان را به مثابه محدوده ای خاص بررسی می کند.
کارخانه های کشور با ظرفیت های بسیار پایین فعالیت می کنند و در نتیجه هزینه تمام شده بالایی دارند که منجر به پدید آمدن موج ورشکستگی ها و تعطیلی کارخانجات شده است. این در حالی است که در میان شکایت هایی که از زبان تولیدکنندگان در رسانه ها منتشر می شود یک عامل همواره مشهود و برجسته است. "واردات بی رویه" به قیمت های ارزان که عملا تولیدکنندگان را به حاشیه رانده و به نابودی تهدید می کند. شیرخشک های تولید شده در داخل با کیفیت بالا در انبارها مانده و شیرخشک های بی کیفیت چینی، هندی و پاکستانی بازار را اشباع کرده است ، تولد گوساله نر موجب غم و اندوه دامداران است و پرواربندان گوساله در حال تعطیل کردن کار خود هستند و دیگر تمایلی به خرید گوساله های کم وزن برای فربه کردن و وزن دار کردن آنها و در واقع تولید گوشت ندارند چراکه مجبورند تا دام های خود را دیر یا زود کشتار کرده و گوشت آنها را زیر قیمت تمام شده بفروشند.تب واردات انواع میوه به بازار داخلی طی سال گذشته آن چنان روند افزایشی داشته که حتی ادارات جهاد کشاورزی استان ها نیز با میوه وارداتی پذیرای میهمانانی خود بوده اند و به این ترتیب برای انواع میوه های داخلی سرنوشتی جز ماندن و پوسیدن در انبارها نمی توان متصور شد. این همه و بسیاری موارد دیگر بی شک مرثیه ای است بر طفل بیمار و رنجور تولید در ایران که در معرض ویروس واردات بی رویه به اقسام بیماری ها مبتلا می شود و هیچ طبیبی نیز نمی تواند مداوایش کند جز معتقدان به علم اقتصاد.
سرمایه
«جشن خودکفایی سیمان و سوگ سرمایه گذاران زیان دیده»عنوان سرمقالهی روزنامهی سرمایه به قلم علیرضا عسگری مارانی است که در آن میخوانید؛ چند روز پیش مراسم جشن پرطمطراق خودکفایی سیمان برگزار شد. سیمان ساروج کنگان نیز همزمان با این مراسم با سرمایه گذاری 220 میلیارد تومان افتتاح و ظرفیت سیمان یادشده 4000 تن تولید در روز است. با فاصله دو، سه روزه در روز چهارشنبه هفته گذشته نماد سیمان صوفیان در بورس باز شد و قیمت آن که حدود 130 تا 140 میلیارد تومان بود به 80 میلیارد تومان کاهش یافت.
مقایسه 220 میلیارد تومان سیمان ساروج کنگان با 80 میلیارد تومان سیمان صوفیان از آن لحاظ اهمیت دارد که به یاد بیاوریم ظرفیت سیمان صوفیان تقریباً دو برابر سیمان ساروج کنگان است. سیمان سپاهان نیز با 11000 تن تولید روزانه قیمت بازاری برابر 180 میلیارد تومان دارد، قیمت بازار سیمان تهران نیز که 15000 تن در روز تولید می کند فقط 200 و خرده ای میلیارد تومان است این ارقام بیانگر چه واقعیتی است؟ این ارقام بیانگر سیاست های نامناسبی است که طی چندین سال گذشته بر سر صنعت سیمان هر آنچه نباید می شد را به اجرا گذاشت.
کسانی که در دولت فعلی در مراسم خودکفایی سیمان پز می دادند و این مراسم را هدایت می کردند، البته اعلام نکردند که طی سه سال و اندی از حکومت خود، با کنترل قیمت سیمان، سرمایه گذاران در سیمان را ناعادلانه فقیر کردند و دلالان بازار سیاه سیمان را فربه ساختند. سیاست آنها برای بازار سرمایه فلاکت آورد و چراغ خاموش به تقویت بازار زیرزمینی کشور و گسترش فساد انجامید.
در این مراسم کسی نگفت که دولت فعلی و البته در سال های قبل از آن، سیاست های کنترلی بی معنای دولت، مدیریت بد وزارت بازرگانی،نظام فسادآفرین تثبیت قیمت ها، ایجاد رانت و... سرمایه گذاران را به خاک سیاه نشاند و دلالان را به ثروت بیشتر رساند.
هیچ کس در این مراسم نگفت که در بازار سیمان کشور در بیشتر زمان ها، عرضه از تقاضا بیشتر بود؛ اما آنچه باعث کمبود و گرانی سیمان برای مردم شد، سازوکار غلط کنترلی وزارت بازرگانی، برنامه های مفتضحانه توزیع سیمان و راه باز کردن برای توسعه فساد ناشی از بازار سیاه بود. همه اینها سرمایه گذاران در سیمان را با زیان مواجه و آنان را از بازار سرمایه دور کرد. به راستی، مراسمی که برگزار شد، جشن نبود.
دنیای اقتصاد
«استقبال از هشدار رهبر فرزانه»عنوان سرمقالهی روزنامهی دنیای اقتصاد به قلم محمد شریعتمداری است که در ان میخوانید؛پرداخت یارانه گندم و آرد که مالا به مداخله مستقیم دولت در قیمت نان میانجامد، از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از انفجار قیمت نفت در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه، شروع و روند رو به رشدی را آغاز کرد.
در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی خصوصا با بروز جنگ تحمیلی و به منظور تثبیت قیمت نان در حدی که گندم و آرد در قیمت تمام شده آن تاثیر داشت، به عنوان یک سیاست پایدار ادامه یافت و نقش قابل ملاحظهای را در دوران جنگ در تامین امنیت غذایی ایفا کرد و کمکم این سیاست جزئی از اقتصاد ایران شد.
سهم یارانه کالاهای اساسی نسبت به کل مخارج کشور (بودجه عمومی دولت)، در طی سالهای پیش از انقلاب اسلامی بین 4/1درصد تا 8/7درصد و در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی بین 9/0درصد تا 9/3درصد همواره در نوسان بوده است. نسبت یارانه نان به کل مخارج کشور نیز در طی سالهای 57 - 1352 بین 252/0درصد تا 652/2درصد و در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی 87-1358 بین 17/0درصد تا 648/1درصد متغیر نشان داده شده است. همچنین نسبت یارانه نان به کل یارانه پرداخت شده کشور که در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از 68درصد در سال 1352 به 12درصد در سال 1357 روند نزولی خود را طی کرده بود، در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی از 19درصد کل یارانه در سال 1358 به 8/47درصد از کل یارانهها در سال 1387 رسیده است.
سرانه یارانه نان در سالهای پس از پیروزی انقلاب از 2100 ریال به ازای هر نفر در سال 1358، در سال 1379 به 000, 136 ریال (1)، در سال 1386به 000, 352 ریال و در سال 1387 به 000, 533 ریال رسیده است.
حجم یارانه کالاها و خدمات اساسی نیز که در طی سالهای 1358، 1359 و 1360 به ترتیب 5/79، 3/37 و 3/81 میلیارد ریال بوده است، در سالهای 1385، 1386 و 1387 به ترتیب به 56434، 2/53067 و 25/81254 میلیارد ریال رسید. (2)
نیک بهخاطر دارم که در زمان حیات با برکت امام راحل (ره) وقتی صحبت کلی درباره مساله نان با حضرتشان شده بود، نقل به مضمون از راوی، فرموده بودند: «دقت کنید با نان مردم بازی نشود.» امروز نیز این نصیحت، همچون آویزه گوش مسوولان محترم است. همچنین مقام معظم رهبری مدظله العالی نیز همواره ضمن تاکید بر اصلاح الگوی مصرف نان، هرگونه تحول در این عرصه را موکول به هماهنگی قوای سهگانه در اجرا فرمودهاند. فلذا مسوولان ذیربط در تصمیم گیری درباره این موضوع، همواره دقت و وسواس جدی به خرج میدهند.
نگارنده البته به هیچ وجه وضع کنونی مداخله دولت در امر نان را زیبنده این نظام مقدس نمیدانم و بر این باورم که هر اقدام پیچیدهای، وقتی به اجزای کوچکتر تقسیم شود و اجرای آن تحت نظام نظارتی مناسب و متناسبی صورت پذیرد، اقدامی ساده و شدنی است و البته هیچگاه مدافع شتابزدگی در اقدامات اساسی نظیر «اصلاح الگوی مصرف نان» که بحث یارانهها به نظر حقیر بخش کوچکی از آن است، نبوده و نیستم. اما معتقدم اینک که با رهنمود مقام معظم رهبری مدظله العالی، سال 1388 «سال اصلاح الگوی مصرف» نام یافته است و این اقدام مبارک مقرر است از این سال آغاز و انشاءا... در طی دوره میان مدتی به انجام برسد، بایستی بدون افتادن در بحث بینتیجه اولویت بندی اصلاح الگوی مصرف انرژی، نان یا دارو، در همه این زمینهها که همگی با اهمیت هستند، بدون شتابزدگی وارد اصلاح مسیر شویم.این اصلاح الزاما از قسمت سخت آن نباید آغاز شود، اما حتما در قالب یک بسته سیاستی کامل و با رعایت تقدم و تاخر هر یک از اجزای وابسته، در بسیاری موارد به صورت موازی و همزمان باید انجام گیرد.
یک مثال ساده این است که اگر قرار است که یارانه نان یا هر محصول دیگری در نهایت و با اعمال روشهای مدبرانه هدفمند شود، لااقل به عنوان اولین نقطه حرکت و نقطه عزیمت باید ادامه مسیر نسبتا پر شتاب قبلی متوقف شود. با توجه به افزایش 18/9درصدی قیمت خرید تضمینی گندم (3) در سال 1388 و با توجه به سهم کمتر از 6درصدی قیمت آرد در قیمت تمام شده نان، این افزایش تنها 5/0درصد در قیمت نهایی نان تاثیرگذار است، آیا ما همچنان باید رقم یارانه آرد را افزایش بدهیم؟! یا لااقل میتوانیم در همین نقطه، متوقف و سهم یارانه مربوط به جلوگیری از افزایش قیمت گندم سال 1388 را به اولویتهای دیگری در طرح هدفمند کردن یارانه نان اختصاص دهیم؟
به اعتقاد نگارنده، اصلاح هر مسیر، ابتدا با توقف در مسیر در حال طی شدن که نادرستی آن اثبات شده است، مقدور و ممکن است. فلذا توصیه کارشناسانه این است که در همین سال (1388) به جای افزایش غیرهدفمند یارانه نان، با ثابت نگه داشتن سقف یارانه نان در سطح سال گذشته (1387)، در اجرای طرح هدفمند کردن یارانه نان با اختصاص این منبع جدید به یکی از اصلاحات ساختاری این فرآیند، یک قدم به جلو برداریم.
قدم دیگری که در سال 1388 توصیه میشود، اقدام فرهنگی در حوزه مصرف نان کشور است. همانگونه که تیزر تبلیغی مشهور «لامپ اضافه خاموش» بدون تردید در اقصا نقاط کشور تاثیر فرهنگی مناسبی بر صرفهجویی در مصرف برق کشور بر جای گذاشته است و این رویه ارزشمند در حوزههای دیگری نیز توسط سازمانهای مسوول از طریق رسانه ملی در حال اجرا است، لازم است در عرصه نان نیز به تبلیغ گسترده برای اصلاح فرهنگ مصرف نان در کشور دست زده و همزمان با اجرای سیاستهای اصلاح گرانه در الگوی مصرف نان در دولت، ملت شریف را نیز بیش از پیش با وظیفه خطیری که در این زمینه دارند، آشنا کنیم.
اختصاص ساعت آموزش اصلاح الگوی مصرف یا صرفهجویی یا مصرف نیکو در مدارس با اولویت مدارس ابتدایی و راهنمایی با زبان متناسب با سن دانشآموزان در همه زمینههای پر اهمیت خصوصا نان و نیز تهیه بستههای تبلیغی آموزشی تلویزیونی و پخش آن از شبکههای مختلف تلویزیونی، از اقدامات مهمی است که میتوانیم در سال 1388به آنها بپردازیم.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد