گفت و گو با محسن نوری نجفی

بای بسم الله: نمای داخلی ؛ حیاط حوزه هنری . دوربین ، داخل فضای چمن می شود. گوشه ای چمنهای درو شده را کپه کرده اند و...محسن نوری نجفی را می بینی که در چمنها غوطه می زند و آنها را می بوید.
کد خبر: ۲۲۷۴۶
با 2دست می فشردشان و در طول این بازیسبز با چمنها می گوید: دوستتون دارم ... خدا را شکر... و کسی که به او گفت : این بزرگترین اثر هنری ای است که خلق کرده ای . نوری می گفت : خیلی دوست دارم علف بخورم؛!

تشبیه شما به خطها؛
شاید یه خط تنها. درود بر انزوا!
پس
من درونی ام ؛ آن قدر مسافت های طولانی هست که وقت اینو ندارم بیرون برم.
مساحتتان؛
درون تموم ناشدنیه.
ولی جهان چی ...؛
مگه اصلا بیرون هم وجود داره؛
قاره های شما بیشتره یا زمین؛
قاره های من.
اسمشون؛
نمی دونم .
کسی کشفشون کرده؛
بعید می دونم .
خودتون چی؛
بعید می دونم .
از شهرهای مهم این قاره ها؛
من از شهر خوشم نمی یاد.
شهر در قاموس شما؛
شهر یعنی خریدار و فروشنده .
حتی عشق؛
بله .
این دیگه خیلی خونین شد!
آره ، شمشیر سامورایی را بزن وسطش .
شباهتتان با یک سامورایی؛
شاید ، کله ام باشد... (نوری نجفی در قبال واکنش من گفت : ننویسی خیانت کردی ... خائن وطن پرست!)
اما توی شهر گالری هست
من به گالری ها اعتمادی ندارم .
اگر در گالری ، آثار شما باشه؛
من اصلا به کارهام اعتمادی ندارم .
ولی توی شهر سینما هست
فیلمهای لورل و هاردی را در شهری باشه ، می بینم .
فاصله این دوتا و چاپلین؛
لورل و هاردی را ترجیح می دهم .
و بعد چارلی؛
و بعد هم نورمن ویزدم.
سرزمین مورد علاقه؛
همه زمین هایی که شهر نداشته باشن .
داریم؛
آره ، توی بیابان های درونی ، تا دلت بخواد.
چیزی که نمیشه بیان کرد؛
همان بیابانهای درونی .
پراکنش موجودات؛
هر چی می تونه باشه.
حتی «سری دارها»؛
بله .
چی در وجود شما سر دار می ره؛
خودم.
کارهاتون از پیش اندیشیده است یا غریزیه؛
تست نزدم (البته واقعیتش اینه که همین طوری می یاد).
وقتی نیاد؛
زور می زنم ...
به شهود بیشتر اعتقاد دارین یا تمرین؛
اصلا چاکر شهودم .
آهوهاتون هنوز با پاهایی شکل تفنگ به دنیا می یان؛
اصلا همه آهوها با تفنگ به دنیا می یان.
مفهوم سیب توی دنیای شما؛
سیب ، زیاد کار کردم و تازه می بینم کم کار کرده ام یه دنیا سوژه توی همین سیب ساده نهفته است .
سیب ، سیاره سوژه است؛
آفرین (کرمهایی که یک سیب را تشکیل دادن یا...).
کدوم هنر با حس شما بیشتر مطابقت داره؛
معماری .
و الهام گرفتن از آن؛
من عاشق معماری ام.
عاشق چی نیستین؛
من عاشق هیچی نیستم بجز ، فرهاد باتمانقلیچ .
مشرق روحتان کجاست؛
در غرب .
چه رنگیه؛
سبز.
چه شکلیه؛
چون گمه نمی دونم . فقط شعر حافظ رو می خونم : آنقدر هست که بانگ جرسی می آید.
اشاره به غرب!
البته بعضی از غربیها را دوست دارم مارک نافلر ، مثلا.
تعریف یه جمله ای شون؛
به دلیل این که شرق را می فهمند.
اولین کشف؛
مثلا خودم را پیدا کردم.
موجودیت تن؛
بزرگی ، آن را به کهکشان تشبیه کرده بود.
موقعیت روح؛
آن که بماند (تن را هنوز نشناختم ...).
کهکشان تن چند تا منظومه خورشیدی داره !
این کهکشان کشف نشدنی است .
سیاهچال چه طور؛
خب طبیعیه . سیاهچال هم بخشی از طبیعته .
شهابسنگ ها پوستتون رو خراش نمی دن؛
من به شهابسنگ ها خیلی ارادت دارم .
دیگه به چی ارادت دارین؛
این جا می تونم اسم یه نفر رو ببرم ... کیتارو.
برای موسیقیش؛
یه کم ، بانگ جرسی را که حافظ می گه نزدیک می کنه ، ولی باز هیچی معلوم نیست ها!
درهمین حد ، چند تا زمین توش جا می شه؛
بهتره بپرسین چند تا آسمون جا می شه .
هایدگر: انسان مابین زمین و آسمون زندگی می کنه
فکر کنم رساله ای در باب معماری غربی بود.
کمی توضیح ...
اونا چون در سایه هستند ، این احساس بینابینی را دارن .
و ما شرقیها؛
کاملا روی زمین زندگی می کنیم ، اما افلاکی هستیم .
زمین با چه تعریفی؛
با تعریف غربی ها.
با تعریف شرقی؛
همان احساسات درونی ما.
سمبل ایرانیت؛
معماری هست ، کاهگل خودش خیلی خوبه ... نون سنگک بد نیست نه؛ با آبگوشت مثلا ؛ البته چلوکباب برگ با کوبیده اضافه هم ، به هر حال ...
چرا همه مثل زمین تنهاییم؛
خیلی عجیبه.
اگه برگردین عقب ، چی می بینین؛
سوال عمیقه . من البته نسبت به کارهام (متوجهی؛) عقب برمی گردم ، ولی خودم هیچ وقت .
آن جلوها چه خبره؛
احتمال این که عقب رو بهتر ببینین . هست .
هنگام کار کردن ، حس کردین دارین آباد می شین؛
این سوال این طوری که یعنی من ویرانم و کارها آبادم می کنند و این را دقیقا قبول دارم.
این آبادی باطنی را به تمدن تشبیه کنیم؛
از متمدن بودن متنفرم . تمدن را بدون وجود انسان می تونم قبول کنم.
کارهاتون رو به چی تشبیه کنیم؛
به یک خانه کاهگلی روستایی ایرانی .
کاهگل؛
به بوش بیشتر از خودش اهمیت می دم.
نقاشی با تکنیک کاهگل؛
خیلی دوست دارم ، ولی چون فاقد بوی کاهگل هستند ، نمی پذیرم .
فلسفه بوی کاهگل؛
فلسفه خیلی کوچکتر از این حرفهاست که بتونه بوی کاهگل رو بیان کنه.
شوخی با بزرگان فلسفه؛
این شوخیها هنوز در مرحله «اتود» است .
مثالی از این مجموعه؛
سبیلهای نیچه را «مغز» کشیدم . (مارکس ، ریشهاش مغز شده)
نیچه پرسیده : چرا نباید مثل کودکان سخن گفت؛
آخه دیگه جایی برای صداقت و پاکی نمونده.
اگر شما رو یه پاره خط فرض کنیم؛
من و آخرش بذارین ، جوجه رو آخر پاییز می شمرن.
نقش پاره خطها در زندگی شما؛
هیچی .
اگه دنیا(مث یه پاره خط) توی دستتون باشه ، بهش چه شکلی می دین؛
البته من دنیای خودم را طرح می کنم . توی ذهنم می یاد که بگم : هوالاول و آلاخر و...
درباره این شعر: «پاره خط ساده ای که بی فضاست...»؛
پارگی ، خودش کلی سوژه دارد ، کلی فضای آبستراکتیو ، انتزاعیه .
ساده ترین خط روی زمین؛
اسلیمی ها.
پیچیده ترینش؛
شاید هاشور باشه .
اسلیمی ها از کجا می یان؛
همان فضای انتزاعی که رمز گونه و... هستند.
خط خطی بی وقفه و ملاحظه؛
نه . کاملا با ملاحظه است و با «لطفا رسیدگی فرمایید.»
خط خطی بی هدف !
به هر حال ، همه خط و خطوط یه هدفی دارن.
خط خطی های توی غارها؛
خیلی مشکوکه . شاید بچه های غارنشین ها اونها رو کشیده باشن.
خط و نشان کشیدن؛
من اگر غاری پیدا کنم ، شاید توش خط و نشانی بکشم .
اگه خطها براتون خط و نشانی بکشند؛
«من» براشون لوگو تایپ می کشم .
اگر دعوایتان بشه ، چی؛
خیلی خنثاست ، نه دعوا، نه مرافعه . آشتی هم نیست .
وجه مشترک شما و خطوط؛
شاید توی زبان خیلی مشترک باشیم . خطها می فهمن که مقصودم چیه.
اوقات بی حوصلگی؛
اصلا ندارم.
اگر خطها بی حوصله باشن؛
اضطراب می گیرم . البته من 46سال است اضطراب دارم ، ولی به روی خودم نمی آورم .
پاک کردن خود؛
اینجا شو بیشتر می پسندم .
خط زدن خود؛
پاک کن که هست چرا خط بزنیم؛
نقش پاک کن؛
مثل همون خطوطه.
2تا خط موازی؛
اصلا وجود ندارن .
شده پاره خطها به کار خیانت کنند؛
به خطها باید لجام زد.
اگر خطها خیلی وحشی باشن؛
می شه کارهای دیگه ای کرد ، مثل مدیرها که کارمنداشونو می ذارن سر کار.
خطها چی؛ شمارو سر کار نمی ذارن؛
نه . من آنها را شخم می زنم .
چه بذری می پاشین؛
سوال خوبی کردی . سعی کن ادامه بدی ...
اگر خطها اعلام استقلال کنند؛
حق طبیعی آنهاست .
انقلاب کنند ، چی؛
ببخشین ، اول باید استقلال کنند یا انقلاب کنند؛
در صورت چریک بودن؛
چریک پارت تایم (= موقت) را بیشتر دوست دارم.
چه گوارا بودن؛
چهره «چه گوارا» را خیلی دوست دارم ؛ از کاسترو مبارزتر بود.
نسبت شما و جنگل؛
زیاد اهمیتی نداره برام . درخت را بیشتر دوست دارم .
با این حساب ، از قوم و خویشان «اره» و «تبر»ید؛
احسنت .
از چی می برین و به چی می زنین؛
از زیادی دوست داشتن درختاس ، درست مثل کودکی که از فرط زیبایی آدم لپاشو گاز می گیره . این یعنی جواب رد دادم.
میونه تون با گل؛
گل پلاستیکی رو دوست دارم . چرا... نمی دونم .
اگه رنگ بنفش برای شما شکلک دربیاره ، سوال خوبیه؛
جان مادرت یک سوال بهتری بکن .
خود رنگ ها؛
کلید مشکل گشای نقاش ها.
اگر بخواهیم کاریکتاتور رنگ قرمز را بکشیم؛
می شه یه کارهایی کرد.
رنگ زرد؛
تجلی آفرینش.
یه آرزوی رنگی؛
حیوونایی هستن که سیاه و سفید می بینن . خیلی دوست داشتم جای اونا بودم.
جای کدومشون؛
سگ.
بی رنگی؛
واسه کار من خیلی بهتره .
بی رنگی تون اسیر رنگ شده؛
نه ، اصلا.
خواب رنگی؛
کدر بهتره . یه نوع بی رنگیه.
کارهاتون به خوابتون می یان؛
نه ، اصلا مهم نیستند.
خواب دیدن یه اثر و کشیدنش در بیداری؛
شاید سوژه هایی به دست بیارم ، ولی خوابهام همه اش آشفته ست.
نیچه : کودک ، آغازی نو و جنبشی ازلی ست
اگر کودکها بزرگ نشن ، من قبول دارم.
دوست داشتن؛
شاید تنفر بهتر از عشق باشه . من عاشق تنفرم .
تنفر و زندگی؛
بخش غالب زندگیه.
شما را قالب بزنیم؛
من قالب هستم.
با قاف؛
می تونین با غین هم بنویسین . مگه فرقی هم می کنه .
شعر «بهترین های زمین را به درختان می داد...»؛
من از این شعر خوشم آمد ، ولی بهترین های زمین به نظر من قبره (من طرح زنی را کشیدم که گورستان را حامله بود).
پس خاطره ها؛
بخش کوچیکیه ، مثل صبحانه خوردن نیمرو و اینها... زیاد چیز نیست!
تاریخ انقضای شما؛
ما قبل از این که به دنیا بیاییم ، حذف می شویم .
ولی این ، یه جوری شد؛
من این جام دیگه. بپرس ببین چطوری شد؛
دوست دارین توی چه فضایی بریم؛
دیگه بریدم.
آشتی کردن با خود؛
سوال سختیه .
موسیقی؛
کلاسیک نه تنها موسیقی ؛ هر چی کلاسیکش خوبه .
از بتهوون تا چند می شمارین؛
فقط 5 و 9 را می تونم . بقیه اش را بلد نیستم .
آلن پارسون؛
تقریبا همه شو.
لذت طراحی؛
اصلا لذت نداره . نمی دونم چرا می گن لذت .
و برنامه «لذت نقاشی»؛
یه سری ها را دود داد ، با همین مهربونی ای که داره .
میونه تون با TV؛
بشدت بحرانی است .
کی و کجا ادامه ش بدیم؛
بذاریم همین طور نیمه تموم بمونه ، چون خودم هم نیمه تمومم.
اگر شما رو بفرستیم پالایشگاه؛
اصلا بازیافت نمی شه کرد.
قلم شما؛
من خیلی برای ابزار کارم احترام قائلم . (البته از آنها زیاد استفاده نمی کنم .)
ادامه بدین
قلمها را با صابون می شورم و آب می کشم و اونهارو برای کارهای بعدی پاک نگه می دارم.
صابون روح؛
محبت ، خوبه بگم یانه؛!
صابونی برای احساس؛
صداقت (اگه چیزی احساس منو بیان کنه ، غربی هم که باشه ، شرقی است).
شد گوش آثارتون رو بکشین؛
منظورتونو نمی فهمم .
یا اونا گوش شما را بکشن؛
من ، نیست چون همه ش گوشم کشیده می شه ، متوجه این نشدم.
ترجیح شما؛
جهنم رو بیشتر از بهشت دوست دارم.
توی جهنم چی هست که بهشت نداره؛
قرار شد یواشکی به خودت بگم .
یه کم بلندتر
چون آدمها روز قیامت بخشیده می شن و به بهشت می رن ، جهنم رو دوست دارم که تنها باشم.
چکیده شما؛
بنویس پشه ، البته پشه ای که قادر نیست خون هیشکی رو بمکه ، حتی دیگران خونش رو خوردن ..
چی تون خوبه؛
فقط له کردن اون پشه که من باشم ، خوبه .
پیاده روی روی متن سفید؛
خیلی خوبه . یعنی چطور بگم ... من همیشه پیاده بودم . حتی فکم هم پیاده است.
حتی با جایزه های جهانی؛
اونا که بیشتر باعث پیاده بودنم شده .
(بزنیم به خاکی !) اسطوره ها؛
در مواجهه با اونا ، همیشه تنم لرزیده.
پس ترسو هستی؛
آره .
از چی بیشتر می ترسین؛
از اسطوره ها... دوست دارم به پایان هم نرسه (می دونی که دوست دارم «نیمه - تمام» همیشه ادامه داشته باشه ؛ زیبایی در نیمه تمام هاست).
ولی من دوست دارم برسم؛
حالا باید کیو بخوریم !
به نظرتون گفت وشنود ما کامله یا نیمه تمام؛
به نظر من نیمه تمومه .
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها