کد خبر: ۲۲۶۹۳۳

لک‌لک کوچولو وقتی که کلاس درس تمساح پیر تموم شد، اینقدر خسته و گرسنه است که یادش می‌ره تهیه غذای امروز به عهده خودشه و یه راست می‌ره خونه، اما از غذا خبری نیست. یهو یادش می‌افته که امروز اولین روزیه که خودش به تنهایی باید دنبال غذا بره و شکم خودش رو سیر کنه.

به نزدیک‌ترین برکه کنار خونه‌شون سر زد، اما اینقدر اونجا نشست تا زیر پاش علف سبز شد و خبری از غذا نشد که نشد. پاشد و راهش رو دور کرد و راهی برکه ته جنگل شد.

لک‌لک کوچولو اینقدر گرسنه بود که تو راه، نارگیل‌های سر درخت‌ها رو به شکل قورباغه‌های خوشمزه‌ای می‌دید که مامان لک‌لک براش از برکه شکار می‌کرد یا این‌که گل‌های رنگ به رنگ جنگل‌رو شکل ماهی کوچولو‌های رنگی می‌دید که همه‌شون رو یه جا قورت می‌داد و استخون‌هاشون رو درسته از دهانش در می‌آورد و این یکی از شیرین‌کاری‌هایی بود که لک‌لک کوچولو وقتی با دوست‌هاش بود برای سرگرمی اونها انجام می‌داد.

خلاصه راه برکه اینقدر به چشم لک‌لک کوچولو طولانی اومد که تموم شدنی نبود. از ضعف زیاد سرش گیج می‌رفت و تلوتلو می‌خورد، اما همین‌که از دور چشمش به برکه پر از غذاهای خوشمزه افتاد، دوید و پرید تو برکه، اما با سر رفت تو گِل‌های ته برکه و تمام بال و پر سفیدش، گِلی و کثیف شد و به زور خودش رو رسوند بالای برکه و یه تکونی به خودش داد و یه نگاهی تو آب انداخت و ترسید وقتی عکس خودش رو تو آب شبیه لک‌لک‌های پیر و ترسناک دید، آخه یه عالم گِل و لا دور و بر چشم‌ها و صورتش نشسته بود و و از بوی بدشون کمی نمونده بود تا حالش بد بشه که چشم‌هاش به یه قورباغه لذیذ ته برکه افتاد که داشت به مامانش کمک می‌کرد تا خونه‌شون رو تمیز کنه، همین‌که قورباغه جستی زد تا از خشکی چیزی شبیه جارو برای مامانش پیدا کنه لک‌لک کوچولو امونش نداد و تندی گرفتش و خواست یه لقمه چپش کنه که چشم‌های غمگین قورباغه قلب کوچولوی لک‌لک رو قِل قِلک داد و لک‌لک کوچولو تو یه چشم به هم زدن پشیمون شد و از قرباغه پرسید: چند سالته؟ مدرسه می‌ری یا نه؟ چند تا برادر خواهر داری؟ صدات خیلی قشنگه آواز هم بلدی؟ و...

اینقدر پرسید و پرسید و پرسید که قورباغه یادش رفت که لک‌لک‌ها دشمن‌های اصلی اونها هستن و باهاش دوست شد و با زبون درازش چند تا مگس برای ناهار از تو هوا شکار کرد و بعد لک‌لک کوچولو رو به خونه‌شون دعوت کرد.

لک‌لک کوچولو که از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاره که چطوری قورباغه‌ها مگس می‌خورن، پیشنهاد قورباغه رو رد کرد و اون رو به خونه خودشون دعوت کرد. قورباغه هم که بدش نمی‌اومد با اجازه مامانش دست به گردن لک‌لک راهی خونه‌شون شد. تو راه تمام فکر لک‌لک کوچولو این بود که از مهمونش چطوری پذیرایی کنه. از اون طرف، مامان و بابای لک‌لک کوچولو که بچه‌شون خیلی خیلی دیر کرده بود، نگران و دلواپس تو خونه تند تند قدم می‌زدن که یهو بچه عزیزشون رو دست در دست قورباغه دیدن که با هم می‌خندن و حسابی دوست شدن. اونها که تا حالا همچین چیزی رو ندیده بودن با تعجب ِزیاد می‌خندن و مامان لک‌لک برای مهمون کوچولوشون و پسر مهربونشون که با غذاش سر دوستی و محبت رو باز کرده، دوتا بستنی شکلاتی خوشمزه می‌آره تا تو جشن دوستی اونها شریک باشه.

نرجس ندیمی‌دانش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها