در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«رنگها و سایهها» سروده مهدی مظفری
شاهکلید
سینا علیمحمدی
رنگها و سایهها به عنوان دومین مجموعه مستقل شعر مهدی مظفری ساوجی و یکی از هفت نامزد دریافت جایزه قیصر امینپور در نگاه اول، مجموعهای ساده نشان میدهد، اما هرچه شعرهای این مجموعه را دقیقتر میخوانی و جلوتر میروی، در پشت سادگیهای زبانی و فرمی شعرها، با زبانی رمزآمیز و نمادین روبهرو میشوی که در کلیت کتاب و شعرها، شاعر توانسته بخوبی از این زبان و فضا برای درگیر کردن مخاطب بهره بگیرد.
در همان شعر ابتدایی کتاب که با عنوان «شاه کلید» نامگذاری شده، مظفری اگرچه خیلی زود اما به صورت غیر مستقیم این هشدار را میدهد که برای ارتباط با «رنگها و سایهها» نیاز به شاهکلیدی است که در پشت کلمات ساده و تصویرهای نه چندان انتزاعی و پیچیده او نهفته است:
در را که میگشاید/ حتی مجال تعارف نمیدهد... / اشتباه آمدهای شاید / ! در را میبندد / پنجرهها را / پردهها را میکشد روی صورت ماه که میخندد بر من/ بعد /پیش از آنکه آخرین چراغ پذیرایی را/ خاموش کند/ شمعی میافروزد /در شمعدان شکسته/ کنار عکس کودکیام / حالا اثر انگشتانش را باید / پاک کند / از دستگیرهها / از کلیدها / و هیچ سرنخی از خود / نمیگذارد بر جا / شمع را که بر میدارد / خانه تاریک میشود / ناگاه
برای خوانش و درک این دست شعرها که زبانی رمزی و تاویل پذیر دارند و تعدادشان نیز در کتاب کم نیست، مخاطب باید رویکردی به سمت معنای باطنی و پنهانی در متن داشته باشد آنچه که اهل تئوری به آن علم هرمنوتیک میگویند. در همین مثال بالا و در سطر اول شاعر سخن از کسی یا چیزی میگوید که در را میگشاید و بیهیچ تعارفی وارد اتاق میشود و در را میبندد و....
مظفری به زیبایی و با کلماتی ساده و البته بشدت استعاری نحوه سرودن شعر و میزبانی شاعر از شعر را در این اثر به مخاطبش ارائه میکند ؛ شعر به قول زندهیاد قیصر امینپور میهمانی است که برای آمدن به خانه تو هیچ گاه وقت قبلی نمیگیرد و هنگامی که در را باز میکند و بر تو وارد میشود، دیگر از آن راه گریزی نیست و تنها باید نشست و به ناگاهی شعر و نا آگاهی شاعر از آن تن داد.
برای ارتباط با شعرهای مظفری در مجموعه رنگها و سایهها آشنایی با ساختار دلالتآمیز کلمات، سطرها و در نهایت شعرهایش به عنوان یک پیکره منسجم نکتهای مهم مینماید و همچنین پذیرفتن انطباق بین تأویل و ساختار متن نیز ضروری است ؛ همان طور که در ابتدا و پیشانی کتاب نیز در همین رابطه هوشمندانه از حضرت شمس و مولانا نقل قول شده است:
رنگها بینی به جز این رنگها/ گوهران بینی به جای سنگها/ سایههایی که بود جویای نور/ نیست گردد چون کند نورش ظهور
به بیان دیگر همان طور که مولانا هنگامی که به سراغ رنگ میرود آن را با مفهومی کلان و عرفانی به نور به عنوان متر و معیار ادبیات عرفانی ارتباط میدهد مظفری ساوجی نیز در شعرهایش سعی میکند از رنگهای سفید و سیاه پیرامونش به نوعی عرفان مدرن و پنهان برسد:
مثل بومی که یک جا / پاشیدهاند رنگها را بر آن / بسته ماندهام / پنجرهای بر دیوار / مینویسم و چشمم / گره میخورد با بهار...
شعر مظفری مانند همین مثال بالا شعر شوریدگی است، شعر عصیان علیه هر آن چیزی است که قصد دارد انسان را محدود کند؛ حتی او هر چیزی که انسان را تنها به زمین وصل میکند و در همان قالب و نظم زندگی روزمره قرار میدهد ؛ نمیپسندد و به همین دلیل است که کلمات و تصاویری دور مانند ماه ، خورشید ، برف و... اینقدر در شعرهایش نزدیک هستند و بسامد بسیار بالایی دارند و به تکرار نیز مورد استفاده قرار گرفتهاند و این تکرار آنقدر آشکار و گاه یکنواخت میشود که این نکته را به ذهن منتقد میرساند که مظفری باید برای گسترده کردن دایره کلامی و تصویری خودش در آینده فکری جدی کند.
«خوش به حال آهوها» سروده پانتهآ صفایی
ساکن سرزمین غزل
آرش شفاعی
پانتهآ صفایی، شاعری است که در سرزمین غزل اتراق کرده است و با توانمندیهایی که در سرودن غزلهایی حسی و متکی بر نگاهی شفاف به زندگی و اطراف خود داشته. نشان داده است که این اقامت دائم باعث نشده تا شاعر همراه با تکرار قالب شعر به تکرار حرفهای شاعرانه خود بیفتد.
مهمترین ویژگی غزلهای او اختصاصی بودن تماشاهای شاعر از زندگی و جهان پیرامونی خود است. او برخلاف بسیاری از شاعران همنسل خود به بازآفرینی مفاهیم و تصاویر برآمده از تجربیات شاعرانه دیگران در قالب و زبانی تازه دست نزده است، بلکه در اغلب شعرهایش این جسارت را به خرج داده که به بیان حس و نگاه خود بپردازد و اتفاقاً بهترین شعرهای صفایی که در ذهن بسیاری از شاعران جوان مانده است از میان این شعرهای اوست.
برای مثال این شعرها:
تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشتهاند شب بوها
صفایی در بهترین شعرهایش زبانی نرم و تغزلی دارد و این تغزل از موضعی زنانه و حسی است. بسیاری از شاعران زن امروز در مواجهه با شعر تغزلی دو رویکرد را دارند یا اصولا طبق کهن الگوهای معشوق و عاشق در شعر فارسی که از ویژگیهای خاص جنسیتی تهی است یا کاملا مردسالارانه به عشق میگذرد، تبعیت میکنند یا اینکه شعر زنانه گفتن را با شعر تنانه گفتن خلط میکنند. در برابر گروهی اندک که پانتهآ صفایی از چهرههای شاخص این گروه محسوب میشود بدون درغلطیدن به جسارتهای زبانی و بیانی، تغزلی را در شعرش بازتاب میدهد که از منظر یک زن بیان میشود.
در غزلهای او حسادتها، نازها و نیازهای شاعرانه و حتی برتریجویی و خط و نشان کشیدن عاشقانه در کنار حفظ لایهای از پاکیزگی و پاکدامنی از جنسی است که در شعر بسیاری از شاعران زن غایب است:
حسود نیستم اما تحملش سخت است
که دستهای تو در دست دیگری باشد
یا:
نمیتوانی از افسون من فرار کنی
پلنگ هم بشوی عاقبت شکار منی
نکته قابل توجه دیگر در شعر صفایی توانمندی و جسارت او در خلق تصاویر تازهای است که در بستر مضمونهای شعریاش خوش مینشینند. به عبارت دیگر او شاعری نیست که ارائههای شعری و تصاویر غزلهایش را ازمیان دفترهای شاعران گذشته بیرون بکشد بلکه نگاهی تازه به روایتهای تکراری و قصههای کهن در کنار ذهن تصویر ساز به او این قدرت را داده است که در غزلهایش زیباییهایی رو کند که کاملاً از آن خود اوست. برای مثال او با نگاهی نو به ماجرای عشق کهن شیرین و خسرو، این بار در روایتی نو چهرهای معصوم و خواستنی از خسرو ارائه میکند و به این ترتیب همه روایتهای تکراری این داستان هزاربار گفته شده را به چالش میکشد:
تلخ یا شیرین خبرهایی که پشت پرده است
سخت میلرزاند امشب شانه پرویز را
با همه این حرفها «خوش به حال آهوها» از غزلهایی که به پای شعرهای برجسته پانتهآ صفایی نمیرسند، خالی نیست و همین چند دست بودن به وحدت حس و حال و یکپارچگی و هماهنگی مجموعه آسیب رسانده است.
«من گرگ خیالبافی هستم» سروده الیاس علوی
پیش به سوی عینیت
گروس عبدالملکیان
شعر دهه 80 به لحاظ نزدیکی به 2 دوره تجربی از پتانسیل مناسبی برخوردار است؛ یعنی دهه محتویگرای شصت و دهه فرمگرای هفتاد را در نزدیکترین فاصله به خود میبیند.
از زاویهای دیگر، اگر مجموعههای موفق این چند سال اخیر و کتابهای شعری را که با اقبال خاص و عام مواجه شدهاند، بررسی کنیم، در مییابیم که شاعران آنها تا حد زیادی از هر دو تجربه نزدیک استفاده کردهاند و از هر یک به نسبتی سود بردهاند. کما اینکه چهرههای شعر امروز با فاصلهگیری از تئوریزدگیهای سالهای گذشته و همچنان با در نظر داشتن آنها به بیانی تجربی در محتوی و همچنین فرمی آمیخته و بیرون آمده از دل همان بیان دست یافتهاند.
به هر حال، برآیند این دو تجربه عام در حوزه ادبیات و جزئیات و حاشیههای آنها در این چند سال اخیر، شعر را در مسیری قرار داده که گویا ادامه منطقی آثار و نظریات نیماست.
نیما در یادداشتی اشاره کرده است که سعی میکند زبان شعر را به طبیعت زبان نزدیک سازد. اتفاقی که شاید بتوان به عنوان یکی از ویژگیهای شعر سپید در این دهه از آن یاد کرد.
از جمله شاعران جوانی که در این دهه، فضاهای عینی و حالات تجربی ملموس شعر خود را به واسطه این زبان طبیعی تاثیرگذارتر جلوه دادهاند، میتوان به نام الیاس علوی اشاره کرد. وی در کتاب «من گرگ خیالبافی هستم» تاثیرگذاری اغلب شعرها را جدا از تصویرسازی و ایجاد فضاهای مناسب مرهون همین زبان طبیعی میداند.
زبانی که ادا در نمیآورد، گاهی محکم است، گاهی نگران و گاهی هم به گوشهای پناه میبرد و لرزیدنش را از ترس احساس میکنیم. اما عین طبیعت در شعر گاه باید کنترل شود و گرنه زیادهگویی میکند، فرم را خسته میکند و جاهایی بیش از آنچه باید رمانتیک میشود و...
الیاس علوی در مجموعه شعر «من گرگ خیالبافی هستم» به جزئینگری، عینیتگرایی و ساختارهای نمایشی که از المانهای شعر مدرن است، توجه دارد. اما تجربه اندک شاعر در ساختارشکنیهای نحوی و بازیهای زبانی مشهود است. یعنی در مواردی که شاعر تلاش کرده تا به واسطه شکستن ساختار در یک بند یا رفتاری متفاوت با زبان به فرم شعر انرژی بیشتری ببخشد، معمولا موفق نبوده است. به طور مثال در شعر «ما میمیریم( »ص 17) که اتفاقا پایانبندی موفقی هم دارد، از اجرایی کانکریت استفاده شده است که اصلا در شعر ننشسته و کاملا تصنعی مینماید.
ما میمیریم/ تا شاعران بسیار شعر بگویند« /ما میمیریم» بازی قشنگی است/ وقتی ما در پوتین افسر جوان را لیس میزند/ و روزنامهها هی عکس پدر را مینویسند/ کنار آدمهای مهم/ هر شب هزار بار عروس میشود/ و خواهرم هزار بار جیغ میزند/ هزار بار بازی قشنگی است« /کارگران ساعت یازده احساساتی میشوند/» فردا همه به خیابانها/ می ریز/ ریز میکنند/ پارچههای رنگی را/ آواز میخوانند/ میرقصند/ و البته شعار میدهند/ ما میمیریم/ تا عکاس «تایمز» جایزه بگیرد
به هر حال کتاب «من گرگ خیالبافی هستم» از مجموعههای موفق در حوزه شعر جوان امروز است و گمان میکنم الیاس علوی با توجه بیشتر به تجربههای موفق و ناموفق شعر در دهه 70 و همچنین تسلط وسیعتر بر زبان میتواند گامی بلند به سوی آینده بردارد.
«من زندان توام یونس» سروده فاطمه حقوردیان
از اینهمه اندوه
فاطمه سالاروند
با شعر «فاطمه حقوردیان» از سالها پیش آشنا هستم. از همان زمان در سرودههای او جرات و جسارت و تمایل به نوآوری آشکار بود و گمان من به عنوان مخاطبی علاقهمند به شعر و ادبیات این بود که بارقههای پدیدار در شعر او، نشان از روشنی نزدیکی است که بزودی نور و گرمایش نصیب دوستداران شعر خواهد شد.
اما راستش را بخواهید، بعد از مدتی بیخبری از آثار مکتوب و غیرمکتوب او، هنگامی که مجموعه «من زندان توام یونس» را خواندم کمی تا قسمتی ناامید شدم هم به خاطر جریان عمومی شعر جوان کشور که این کتاب یکی از هفت عنوان برگزیده کتاب سال شعر جوان است و هم به خاطر شتابزدگی حق وردیان در انتشار این مجموعه. به رغم همحسیها و همدلیهایی که مخاطب بویژه اگر همسن و سال شاعر باشد میتواند در اصل موضوع با راوی ابراز کند و نیز با همه احترامی که شخصا برای اینگونه تجربهها و رنجها قائلم، باید بصراحت بگویم وفور این میزان یاس و پوچی و گرایش به مرگ و تاریکی آن هم با بیانی اغراق شده که گاه بشدت شعاری میشود و نیز با ایرادهای متعدد در زبان، نهتنها هیچ کمکی به تاثیرگذاری شعر نکرده بلکه آن را به پوستهای تخریب شده و سطحی تنزل داده است.
کافی است از صفحات آغازین تا انتهای این مجموعه از واژگان و تعابیری از این دست آماری بگیرید:
«خسته، شکسته، سوختن، آه، مستی و تب و هذیان، درد، اندوه، خالی و تلخ، گنگ و شناور، گیج، تلخی، پوچی و ...)
شاید شاعر فراموش کرده که بیان این همه مستقیم و بیواسطه، اصل شعر بودن یک اثر را زیر سوال میبرد، ضمن این که اغراق در بیان و تکرار مکرر یک موضوع فقط ملالآور و تصنعی است.
اما از بحث محتوا که بگذریم، در زبان و ساختار شعرها نیز با مشکلات بسیار مواجه میشویم. شاید علت عمده این مشکلات نه از کممایگی و اندک بودن پشتوانه مطالعاتی، بلکه از سر بیدقتی و نداشتن وسواس و عبور بیملاحظه از کلمات است. آنقدر که در این مجموعه کم حجم، از هر جور ضعف زبانی و دستوری و نحوی و حتی وزنی!به تناوب یافت میشود. به چند نمونه توجه کنید:
نگو که باز فراموش میکنم یک روز / تمام رفتن و برگشتن و نیامدنات (حذف را به ضرورت رعایت وزن و قافیه)
سال هزار و سیصد و بیتو، سرنگ، مرگ/ سال هزار و درد، هزار و سیاه رنگ (قافیه مرگ و رنگ)!
عینالقضاهمن! به کدامین جرم، این بار کردهاند شمع آجینات؟( !افت زبان و شکست وزن)
توی پیراهن سیاه خودت، مثل یک تکه ماه میماندی (ضعف تالیف در کل اجزای مصرع)
در غزلهای این مجموعه بسیار اتفاق میافتد که بیت اول و دوم موقوفالمعانیاند، اما شاعر دقت نکرده که فعلها آیا تناسبی با هم دارند یا خیر و در مواردی که اصلا سطرها بدون فعل و ناقص رها شدهاند تا مخاطب خودش حدس بزند و گویا سلامت زبان هم کلا به فراموشی سپرده شده!
برای مثال:
کاشکی توی جاده میمردم، پیش از این راه رشت تا تهران
قسمت این بود زنده باشم تا مثل یک روح، خسته، سرگردان
توی یک دور باطل از مردن، از تب و رخوت و فراموشی
دل من، عمر من، عزیزدلم، روزنی نیست توی این زندان
و اما در شعر «تاریک روشن» میخوانیم:
رسید درد تو تا مغز استخوان در من/ خدا نخواست نباشی از آن زمان در من
تا اینجا که:
شبی جوانه زدی، مثل رود جوشیدی/ به یک اشاره شدم تازه... بیگمان در من
زنی جوان متولد... زنی که عاشق بود/ دوباره هلهله کردند کودکان در من
تو را به گرمی یک بوسه میکنم مهمان/ به پایکوبی خیل ستارگان در من
مرا که در تو چینی بیشانه طی شدهام/ از این به بعد به اسم خودت بخوان لطفن!!
میبینید که در این شعر هم که آن فضای تلخ کمرنگتر است و شاعر لحظاتی زیبا مثل «دوباره هلهله کردند کودکان در من» را به مخاطب هدیه میکند. چطور با پایانبندی ضعیف و سطحی، اثر آن را از بین میبرد و خواننده بیچاره را در خلا و تعلیق رها میکند!
غرض از آوردن این نمونه شعر و این توضیح رسیدن به ختم کلام بود که از عمق جان و دل آرزو میکنم این کتاب سقف پرواز خانم حقوردیان نباشد که پرهای جسور و بالابلند او شایسته آبیهای دوردست و سرشار است و انشاءالله که سرنوشت شاعری او ختم به خیر شود.
«ترانه ماهیها» سروده کبری موسوی
اندیشهمداری در جام شعر
سیامک بهرامپرور
شعرها و بویژه غزلهای «کبری موسوی قهفرخی» برای مخاطبان شعر جوان کاملا آشناست. این کم توفیقی نیست که چند غزل از یک شاعر جوان لااقل برای همنسلانش در یاد ماندنی و به یادآوردنی باشد. «انگور در پیاله چشمت دوات شد»، «به رقص میکشمت پا به پا به شور دفم» یا «عشق آرمیده در خنکای رواقها» و مواردی از این دست بخشی از حافظه غزل جوان امروز است. بنابراین خواندن مجموعه شعر چنین شاعری مسلما لذتبخش خواهد بود. چند نکته مهم در شعرهای کبری موسوی قابل رهگیری است؛ اول اینکه شعر او شعری تصویرساز و خیالمند است. او بشدت دوست دارد به سراغ تصاویر کشف ناشده برود و حتی در یک تصویر بظاهر آشنا سعی در خلق موقعیت تازه دارد:
هر سیب یک ترانه سرخ است بر درخت
خوش آن که بشنود غزل از سیب کالتر
تصویر سیب و سیب سرخ بسیار آشناست؛ حتی شاید برای کلیت تصویر مصراع اول بشود مشابههایی را پیدا کرد، اما مصراع دوم با تزریق یک اندیشگی تازه به تصویر، بعدی متفاوت میدهد و معنای تازه خلق میکند.
یا این تصویر که کشفی دلپذیر دارد:
رهاست روسری نقره کوب ماه در آب
به گیسوان فروهشته سیاه در آب
نکته بعدی معناگرایی و اندیشهمحوری شعر موسوی است. در واقع آن تصویرسازی پیش گفته نیز، غالبا در خدمت همین اندیشهمداری است. در برخی موارد این اندیشه برهنهتر است مثل:
تمام هستی من هر چه هست سهم تو باد
که مستحقتری از وارثان ناخلفام!
و گاهی پیچیده در لفافه همان تصویرگرایی:
دل تو ساقه تردی ز نور بود افسوس
که نور میشکند در جهان ماهیها
از همین مثالها پیداست که منظور از اندیشه، فلسفهبافیها و عالمنماییهای آن چنانی نیست؛ بلکه بیشتر مراد از اندیشه، درنگها و چالشهای فکری شاعر با مضمون و درونمایه شعر است که به خلق موقعیتی فراتر از تصویر و خیال میانجامد. به این شکل که شاعر نازک بینی و ظرافت خود را در موضوعات مختلف اعم از مرگ و زندگی، شادی و غم، وصل و فراق و... در جام شعر میریزد.
چند نکته هم از باب پیشنهاد میتوان به شاعر گفت. نخست توجه بیشتر به زبان است، هم در محدوده حرکتها و هم تداعیهای زبانی که در مجموعه خیلی پررنگ نیست، اما همان یکی دو مورد نشان میدهد که شاعر توان خلق موقعیتهای زبانی را نیز دارد:
دست کریم تو که در این بیپرندگی
آغاز میشوند از آن یاکریمها
از این دست حرکتهای زبانی در کلیت کتاب زیاد نیست و به نظر میرسد کمی توجه بیشتر به این نکته شعر موسوی را شادابتر کند.
گذشته از حرکتهای زبانی، فصاحت زبان نیز گاه در برخی اشعار دچار اختلال میشود که احتمالا به خاطر سهلانگاری شاعر و توجه بیش از حد او به مضمون و تصویر است.
و مورد آخر اینکه شعر کبری موسوی بخصوص در عاشقانهها طعم زنانهای ندارد. برخی غزلهای موسوی میتوانست توسط یک شاعر مرد سروده شود، بدون هیچ تغییری. به عبارت بهتر معشوق غزلهای موسوی گاه حتی واجد ویژگیهای زنانه است:
خدا چه نیشکری آفرید از دهنت
که شعر قند روان شد چکید از دهنت
یا:
تا با توام الهه ناز بنان چرا؟
از تو شنیدنی ست، دم دیگران چرا؟
«هر لبت یک کبوتر سرخ است» سروده غلامرضا طریقی
معجون منزوی و حافظ
انسیه موسویان
غلامرضا طریقی، شاعر جوان خوش قریحه را پیش از این با کتاب «آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم» میشناسیم.
« هر لبت یک کبوتر سرخ است» مجموعه شعر دیگری از اوست که غزلها و چند دوبیتی و رباعی از او را در خود جای داده است.
طریقی، شاعری است که با بسیاری از شاعران جوان همسن و سال خودش تفاوتهای اساسی دارد. او شاعری است که اسیر جریانها و موجهای زودگذر رایج در شعر جوان امروز نشده است. شعر او گرچه هنوز در بسیاری موارد تحت تاثیر زبان و فضاهای عاشقانه شعر منزوی است و راه درازی را تا رسیدن به زبان و سبک مستقل پیشرو دارد، راه خود را میرود و دنبالهرو هیچ موج و جریانی نیست. کشفهای شاعرانه، «آن»های شعری و رندیهای حافظانه در غزلهای طریقی فراوان است و این، بدون شک حاصل دلبستگی و شیفتگی به حافظ و مطالعه و غور و جستجو در دریای بیکران غزلهای حافظ است.
خودش در غزلی میگوید:
فالی زدم از حافظ از آن مرد تغزل
آن کس که پر است از غزلش، دار و ندارم!
غزلهای بشدت عاشقانه طریقی، نیز به دل مینشینند بویژه در ابیاتی که به توصیف معشوق میپردازد، آفرینشگر لحظات و فضاهایی بکر است:
جا میخورد از تردی ساق تو پرنده / ایمان منی، سست و ظریف و شکننده
هم چون کف امواج خزر چشم گریزی / هم مثل شکوه سبلان خیره کننده ...
در این غزلها گاه به ابیات درخشانی برمیخوریم که حاصل کشف و شهودهای شاعرند:
با یاد شانههای تو سر آفریده است
ایزد چقدر «شانه به سر» آفریده است
این کشف و شهودها همراه با استفاده شاعر از آرایههای ادبی، گاه بسیار ظریف، طبیعی و بجا هستند و هر خوانندهای را به تحسین و شگفتی وا میدارند:
اما در برخی ابیات به نظر میرسد آرایههای ادبی تصنعی از کار درآمده و به اصطلاح «رو» هستند مثل استفاده شاعر از مراعات نظیر و ایهام در این بیتها:
من که از خود خبرم نیست چه «قیدی» دارم؟
«جملههای خبری« »قید مکان» میخواهند
شهر پر میشود از اهل جنون «برج» به «برج»
«مهر» خواهان شما «مشتری» هر «ماه»اند!
طریقی همچنین باید تلاش کند زبان شعرش را که گاه بین زبانی کاملا امروزی و نو با زبانی کاملا کهن و دیروزی، دست و پا میزند، نجات دهد. مقایسه این ابیات بخوبی بیانگر این دوگانگی است:
سرخ یا سبز، سبز یا قرمز، ترش یا تلخ، تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی، ابتدا از کدام میچینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان! اخمهایت معلم دینی!
«خورشید در عبای...» سروده مرتضی حیدری
تعلیلهای زیبا و تعبیرهای بدیع
محمدرضا شالبافان
در نگاه کلان مجموعه شعر «خورشید در عبای تو پیچیده است» با اسمی جذاب و جلدی شکیل مخاطب را به خواندن مجموعه شعری دعوت میکند که از زبانی فخیم و امروزین بهره میگیرد؛ زبانی که فخامتش آن را از روانی نینداخته و مخاطب را پا به پای عرض ارادت به آستان اهل بیت پیش میبرد:
با توجه به ساختار کلی کلاسیک حاکم بر شعرهای حیدری، قافیه و ردیف نقش مهمی بازی میکنند و معمولا هم شاعر با شناخت خوب خود از مسیری که انتخاب کرده، از پس این 2 رکن مهم برآمده است. اما در معدود دفعاتی که این بار بخوبی به دوش قافیه نرسیده است، ساختار بیت ناگهان این مشکل را برملا میکند.
از سوی دیگر شاعر به نظر آشنایی قابل قبولی با بار موسیقایی واژگان دارد و تقریبا در هیچ کجای خورشید در عبای تو پیچیده است مخاطب را با چالش آوایی که در شعر کلاسیک خود را بیش از هر فضای دیگر نشان میدهد، مواجه نمیکند.
این آشنایی آنجا بیشتر خود را نشان میدهد که شاعر با استفاده از جملات و ترکیبهایی عربی و خودساخته در میان و کنار جملات فارسی، طبع شاعری خود را میآزماید و معمولا هم از این آزمون سربلند بیرون میآید:
برق روی تو گذشت از خواب دیشب خواستم
گویمت مولا که «قلبی فی خطا کم...» رفته بود
ویژگی دیگر و بسیار مهم شعرهای خورشید در عبای تو پیچیده است را باید در آغاز به کار شعرها جستجو کرد. غزلهای قدرتمند این مجموعه، معمولا در بیت اول حس عمیق و نوستالژیکی را به صورت حتی مبهم به مخاطب منتقل میکند و همین حس عمیق مخاطب را به ادامه خواندن شعر ترغیب میکند:
و تصویر تو را آن شب نگاه آسمان برداشت
سکوت کوچههای شهر را بانگ اذان برداشت
شب تشنه رگش را از مناجات تو پر میکرد
نشستی! گریههایت باری از دوش جهان برداشت
در پایان سخن باید گفت آنچه برگ برنده این مجموعه به شمار میرود و باعث شده تا این مجموعه با وجود محدودیت موضوعی و به دنبال آن احتیاط ذاتی شعرها موفق باشد، تعلیلهای زیبا و تعبیرهای بدیع شاعر است که هرکدام در جایگاه خود به حرکت کلیت شعرها کمک بسزایی کردهاند. گرچه باید به چنین نکتهای اذعان کرد که معمولا در این مجموعه ما کمتر شاهد کلیتی به نام غزل بودیم و بیشتر طرف حساب مخاطب بیتها بودند.
شاید بهترین نمونه این اتفاق را بتوان در بیتهای غزل تقدیمی به امام جواد(ع) جستجو کرد که نام کتاب هم برگرفته از آن است.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
حسین الحاج حسن، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با «جامجم» بیان کرد:
در گفتوگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانههای داخلی و معاند را بررسی کردهایم
ابراهیم تهامی، مهاجم سابق تیمملی در گفتوگو با جامجم:
گفتوگو با محمود پاکنیت بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون