در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
تـــوی خـــوابــگـــاه مـــا خـیـلــیهــا حــرف مـحـســن را مـیزنـنـد. تـا مـیگـویـی ازدواج اخـمهـایـشـان مـیرود توی هم و انگار که از کره مریخ آمده باشی، جوری نـگــاهــت مــیکـنـنــد کــه بـعـضـیهـا بـه بـعـضـی چـیـزهـا مـیانـدازنـد! خـلاصـه کـه مـیخـواهـنـد هر جور شده حالت را بگیرند.
آرش یـکـــی از هــمــیـــن خـیـلــیهــاســت. تــا حــرف ازدواج میشود با چشم و ابرو حوالهات میدهد به آنـهـایـی کـه یک گوشه نشستهاند و اصلا دل و دماغ نــدارنــد و بــه قــول روانشـنـاسهـا شـکـسـت عـشـقـی خوردهاند، و میگوید عزیزم، سری که درد نمیکنه رو با دستمال نمیبندند! بیکاری؟ ولی همین جناب آرش خان خبرش را دارم دارد خودش را به آب و آتش میزند برای این که یک کار نیمهوقت پیدا کند تــا هــم بـتـوانـد درس بـخـوانـد و هـم پـول جـمـع کـنـد. خــودش مــیگــویــد مـیخـواهـد بـا ایـن پـول خـانـهای چیزی رهن کند تا از دست خوابگاه و البته ما راحت شود، اما دروغ میگوید، میخواهد خانه داشته باشد تــا فــردا کــه راهــی مـنـزل طـرف مـورد نـظـرش شـد بـا کــلاشـیـنـکــف نــزنـنــد تـوی بـرجـکاش. خـلاصـه کـه وضعیتی است.
ایـن روزهـا بـحـث ازدواج اگـر چه همچنان داغ است، اما به بحث ممنوعه تبدیل شده است. انگار جوانها ترجیح میدهند حـرفـش را هـم نـزنـنـد چـه برسد به ایـــن کــه فـکــرش را هــم بـکـنـنــد. همین چند وقت پیش یکی از بـچـــههـــا تــعـــریـــف مـــیکـــرد عـــروســـی پــســـرخـــالـــهاش بـوده و پـسـرخـالـه بیچاره زیر بار خرج عروسی له کـــه چـــه عـــرض کــنــم، پــودر شـده. فـقـط 300 هــــزار تــــومــــن داده تــــا ماشینش را گل بزنند. 900 هــزار تــومــان هـم خـرج آرایشگاه عـــروس خـــانـــم شــده. خـریـد ازدواج و حـلقه و تـالار و شـام عروسی هم که بماند.
بـچـههـا مـیگـفـتـنـد ایـن جــور خـودکـشـی مـنـظــورشــان گــرفـتــن مـراسـم عــــروســــی و ایــــن چــیــــزهـــا بـــود زجــرکــش کــردن خـود آدم اسـت، بـروی خـودت را از بالای برج میلاد پـرت کـنـی پـایـیـن بـهـتـر اسـت. هم فـعـــلا خـــرجـــی بــرنـمــی دارد چـون هـنـوز بـرای بـازدیدش ورودی نمیگیرند هم کلاس دارد!
آن طـرف هـم وضـع چـنـدان خـوب نـیست و هوا ابـری اسـت. کدام طرف؟ منظورم دخترهاست. آنها هـم دل خـوشـی انـگـار از ایـن مـوضـوع نـدارنـد. الـبـتـه نـگـفـتــه پـیــدا اسـت کـه ایـن فـقـط ظـاهـر قـضـیـه اسـت. نمونهاش همین خواهر خود بنده. تا حرف ازدواج میشود میگوید واه! صبح تا غروب بروم اداره کار کـنـم بـعـد هـم بـیـایم خانه بشورم، بگذارم، بردارم که چـی؟ شـوهـر دارم؟ میخواهم نداشته باشم، اما بین خودمان بماند، دروغ میگوید ناجور! چون تا حقوق مـیگـیـرد یـواشکی جوری که فقط خودش و مادرم بـدانـنـد، هـی مـیرونـد کـاسـه بـشـقاب میخرند برای جـهـیــزیـه. خـب، آدم کـه کـور نـیـسـت، ایـن چـیـزهـا را میبیند دیگر!
راسـتش من که نمیفهمم چرا تازگیها مد شده جوانها تا حرف ازدواج میشود، قیافه میگیرند و کـلاس مـیگـذارنـد. خـیلیها هم میترسند. جوری رنـگ و رویـشـان مـیپـرد که آدم میگوید ببینی خدا نکرده چی شده... حالا چرا؟ خدا میداند چون هیچ کدام جواب درست و حسابی نمیدهند. البته خیلی هــــم نــیــــاز بــــه کــنــکــــاش نـــدارد. پــســـرهـــا از خـــرج و مسوولیتاش میترسند، دخترها از عاقبتاش! من نـمـیدانـم مگر مردم مجبورند تن به مخارج سنگین مـراسـم عـروسـی و ایـن چـیـزهـا بـدهـنـد؟ یـا بـعضیها خـدای نـکـرده مـگـر عـقـلـشـان کم شده که چهار پای محترمشان از پل گذشت و خیالشان راحت شد، بنای ناسازگاری میگذارند و روزگار عیال محترمشان را ابـری مـیکـنـند؟ یکی نیست به اینها بگوید بابا جان، شـمـا یـک عـمـر مـنـتـظـر بـودیـد تـا بـبـیـنـیـد بـالاخره این مـهـمتـرین واقعه زندگی یعنی ازدواج کی برای شما رخ مــیدهــد، حــالا ایــن ادا و اصــولهــا دیـگــر بـرای چیست؟
الـبـتــه بـگــویــم ایــن وسـط بـزرگتـرهـا هـم اسـاسـی مـقـصـرنـدها! ما که توی خوابگاه مان چندین و چند نمونهاش را داریم. نمونه چی؟ نمونه پسرهایی که با دل شیر و اعتماد به نفس خفن رفته اند خواستگاری و وقتی خواستههای پدر دختر را شنیدهاند، جوری کــه شــوکــه شـدهانـد کـه تـا چـنـد مـاه خـودشـان را هـم نـمـیشـنـاخـتـنـد. ایـنـقـدر آدم تـوی هـمـیـن خـوابـگاه ما هست که به خاطر همین چیزها افسردگی گرفته. بعد مـیگـویـنـد جـوانهـا چـرا مـیرونـد مـعـتـاد مـیشـوند، خب وقتی از آدم همین اول زندگی، خانه و ماشین و سکه به اندازه سال تولد دختر خانم آن هم میلادی مـیخواهند معلوم است که آدم دپ میزند. جالب اینجاست که خود دخترها هم از این وضعیت دلشان خون است.
نمونهاش همین دختر همسایه ما. 100 سال صبر کرد تا فرد مورد نظرش مدرک تحصیلیاش را بگیرد و ســربــازیاش را بـرود و تـازه یـک کـاری هـم بـرای خودش دست و پا کند. بعد که طرف بالاخره بعد از 120 سال آمد خواستگاری آقای همسایهمان مثل این بـازیهای کامپیوتری آنقدر سنگ جلوی پای پسره انـداخـت کـه طـرف تـرکـید! آخر سر هم کار به دعوا کشید و بعد از چند ماه اعتصاب غذا و اعتصاب نفس کشیدن و این حرفها بالاخره آقای همسایه راضی شــد کـمــی کــوتــاه بـیــایــد. حــالا هــم بـنــدههــای خــدا، زندگیشان را با کلی قرض به خاطر گرفتن مراسم عروسی و این چیزها شروع کردهاند. به قول همسر همین دختر همسایهمان به این میگویند از زیر زیر زیـر صـفـر شـروع کـردن. حـالا کو تا برسیم به صفر! بعضی وقتها با خودم فکر میکنم اگر برای ازدواج این بساط پهن نمیشد و آدمها این همه سختگیری و ناسازگاری از خودشان درنمیآودند، توی خوابگاه ما پرنده پر نمیزد. چون خیلیها رفته بودند سر خانه و زندگیشان.
آن وقت ما که بچهتر بودیم و دهنمان بــوی شـیــر مــیداد مـجـبــور نـبـودیـم ایـن همه زور بشنویم و بدترین تخت و بدترین کمد و ته مانده غذای هر روزه نـصـیبمان شود. خوش بــــه حــــال آنــهــــایــــی کــــه ســــر و کــارشـان بـا یـک پـدر و مـادر مـنـطـقــــی از هــــر دو طـــرف مــیافـتــد. خــوش بــه حـال آنهایی که پیش از ازدواج طـرف مـقـابـلـشـان را قـانـع مـــیکــنـنــد کــه مــیتــوانـنــد هـمـدیـگـر را خـوشـبخت کـنـنــــد، خــــوش بــــه حــــال آنهایی که... اصلا ببینم با این وضــعـیــتی که حـکـمـفـرماســت مـگـــر هـمـچـیــن آدمهـای خـوشــبـخـتــی هـم پــیـدا میشوند؟ اگر سراغ دارید به ما هـــم نــشـــانــشــان دهـیــد. بــه دســت راسـتـشــان بــد جــور احـتـیـاج داریـم، مگر نشنیدهاید وقتی یکی از یک جایی یـک شـــــانـــــس اساسی مــــیآورد بــهــــش میگویند دست راستت زیر سر من! خلاصه که بیخبرمان نگذارید، دست شما درد نکند.
سارا بختیاری
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم