در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اشک از چهرهاش پاک میکنی، خطوط صورتش را تعقیب میکنی، شیارهای روی پیشانی و زیر چشمانش برایت غریبند. نگاهت به سمت لبها سر میخورد، لبخند تلخش برایت آشناست.
از دستشویی خارج میشوی اختیار پاهایت با خودت نیست، تو را به سمت اتاقی میکشاند که ماههاست در آن بسته است، لازم نیست دنبال کلید بگردی چون زن خدمتکار آخرین باری که خانه را تمیز میکرد کلید از دستش افتاد و به خیال خود آن را داخل کتابخانه قایم کرد. کلید را برمیداری و داخل قفل میچرخانی، دستگیره را به طرف پایین میکشی و آرام وارد اتاق میشوی، چشمانت به دیوار روبهرو میافتد، به تقدیرنامههای ورزشی، علمی و انضباطی از کودکی تا جوانی که با سلیقه آنها را روی دیوار کنار هم نشاندی، پاهایت به سمت تخت کشیده میشود، روی تخت مینشینی و بالش آبیرنگ را به سینهات میچسبانی، بوی صابون و آفتاب میدهد، خدمتکار کی اینها را شسته و عوض کرده که ندیدی؟ لبهایت به لالایی باز میشود، نم زیر چشمانت را میگیری، سرت را برمیگردانی به گلدانی که کنار پنجره است زل میزنی باورت نمیشود، گلدان خشکیده دوباره جوانه زده، نگاهت به سمت سقف کشیده میشود و روی لکه نمی که شکل پرنده است میماند. انگار پرنده هم گریه میکند.
چرخی توی اتاق میزنی، نگاهت به قفسه کتابها که به دیوار تکیه زده است میافتد، نزدیک میروی، نوک انگشتانت را روی تک تک کتابها میکشی؛ مکانیک سیالات، انتقال حرارت، طراحی اجزای ماشین و ... .
نفس حبس شده در سینهات را بیرون میدهی، انگشتانت سر میخورد به سمت موتور کوکی، آن را برمیداری و به سینهات میفشاری، تصویر کودکی تپل در ذهنت نقش میبندد، لرزشی وجودت را فرا میگیرد. با دستی لرزان خود را به سمت قفسه پوشهها و رزومهها میکشانی! اوه چقدر طرح ماشین و قطعات و نقشههایی که از آن سردر نمیآوری!
چه شد آن مهندس موفق مکانیک؟
سوزشی در قلبت حس میکنی، باز هم نگاهت به گلدان میافتد. قوتی دوباره به تنت میریزد، یاد باغچه میافتی، صدایی درونت میپیچد:
مامان یادت رفته گلها را آب بدی! گلهای رز قشنگ و مامانیات را ...
بلند میشوی، در اتاق را نیمه باز میگذاری و به سمت هال کشیده میشوی، کلید و ظرف آبپاش را برمیداری و سراغ گلدانها روی پله میروی. دستی روی برگهایشان میکشی خدا خیرش بدهد همسایه بالایی هوای اینارو داشته ... .
صدای پایی توی گوشت میریزد.
- سلام خانم احسانی حالتون چطوره؟ خوشحالم که بالاخره از خونه زدید بیرون.
- به لطف خدا و دعای خیر شما. شما خوبید؟
- خوبیم الحمدلله بفرمایید!
صدای خانم ملک است خیلی دوست ندارد در راه پله بایستد برای همین خیلی زود در پشت سرش بسته میشود.
از پا گرد طبقه اول که رد میشوی باز هم سروصدای همسایه پایینی با آهنگ تکنوشان میآید، سرتکان میدهی.
- خوش به حال اوناییکه بیعارند.
پا میکشی به سمت پارکینگ و میروی به طرف حیاط خلوت، از توی انباری صدای مرد همسایه که کلاس آواز میرود میآید.
بشنو از نی...
در را که باز میکنی چشمانت به درخت انجیری که سال پیش کاشتی میافتد! چه شاخ و برگی به هم زده. کمی آنطرفتر گلهای رز صورتی و قرمز سیراب از آب. رنگارنگی درختها و گلها توی چشمانت مینشیند و عطر گل یاس میبردت به آن روزها...
یک دسته گل رز و یاس چیده بودی و برده بودی بالا، بدو آمد و از دستت آنها را گرفت.
- چقدر قشنگه!
با گوشی همراه ازشان عکس انداخت بعد هم به کمک کامپیوتر ریخت توی سی دی و توی صفحه تلویزیون نشانت داد. خیلی ذوق کرده بودی، پشت هم میگفت: مامان چه گلهای قشنگی پرورش دادی! بزرگ که شدم برات بهترین باغچهها رو میخرم!
کف دستت را روی قلبت میگذاری و سرت را تکان میدهی.
- شایدم خریده!
صدای باز شدن پنجره کشویی بلوک بغلی تکانت میدهد.
- باز هم این خانم...
- بالاخره لباس عزا را از تنت بیرون کشیدی، مبارکه.
خودت را به اون راه میزنی، فعلا دلت نمیخواهد کسی خلوتت را به هم بزند.
دوباره توی افکار خودت غرق میشوی اما صدای خشخشی توجهت را جلب میکند.
- وای خدای من!
چند تا حلزون دارند خودشان را روی سنگ میکشند تا از پوست شفافشان بیرون بیایند. لبخند کمرنگی گوشه لبهایت مینشیند. دلت میخواهد غصههایت را یکجا فرو بدهی. مشتی آب از سر شلنگ به صورتت میزنی و سرت را بالا میگیری و آسمان چقدر آبی است.
معصومه حسینی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس کل سازمان امور مالیاتی کشور در گفتوگوی اختصاصی با «جامجم» مطرح کرد
رضا بدرالسماء هنرمند پیشکسوت عرصه نگارگری در گفتوگو با «جامجم»: